پانزدهمین رمان:
چهل سالگی | ناهید طباطبایی
چهل سالگی | ناهید طباطبایی
آدم وقتی جوان است، به پیری جور دیگری فکر می کند. فکر میکند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه ی صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن می رسد، می بیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشم هایش چین افتاده، پاهایش ضعف می رود و دیگر نمی تواند پله ها را سه تا یکی کند.