05-09-2017، 19:08
ناگزیر از سفرم ، بی سر و سامان جون باد
به گرفاتار رهایی، نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند، مگر می شود از خویش گریخت؟!
بال تنها غم غربت به پرستو ها داد
این که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟! به جز شادی و مهر و غم و قهر
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد!
+فاضل نظری
به گرفاتار رهایی، نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند، مگر می شود از خویش گریخت؟!
بال تنها غم غربت به پرستو ها داد
این که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟! به جز شادی و مهر و غم و قهر
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد!
+فاضل نظری