28-06-2017، 21:50
سرم درد میکند.
مینشینم یادداشت مینویسم که شاید یک روزی به داستانی تبدیل شود و سر من هم خالی تر شود.
مامان میگوید از گرما است، آب مغزت خشک شده، برایم شربت آلبالو با آلبالوهای خانهی شهین خانم میآورد.
مادربزرگ میگوید کار چشم شور است، برایم 70 تا حمد میخواند و روسری به سرم میبندد و با دعا و یاسین گره میزندش.
پدر 4تا فیلم کمدی با اسمهای عجیب و غریب میآورد و میگوید زندگی را آسان بگیر، فیلم ببین.
خواهرم میگوید بیا برویم قدم بزنیم ، بازار برویم. بیا عکس های جدید بگیریم.
خانم مربی ورزش توی تلویزیون میگوید صاف بنشینید، نفس عمیق بکشید، یک آبشار توی ذهنتان خلق کنید و به صدای آبشار گوش کنید. ذهنتان را از بدیها پاک کنید و بین درختان نزدیکی همان آبشار بدوید.
آقای پزشک توی رادیو میگوید از عوارض کمبود پتاسیم است. کمبود مواد معدنی است. کمبود روی و آهن و افزایش چربی است. میگوید فلان چیزها را نخورید (همانهایی که میخورم) فلان چیزها را بخورید (همان چیزهایی که نمیخورم). میگوید عادت غذایی تان را تغییر دهید.
رانندهی تاکسی میگوید از بنزین است، بنزینهای نامرغوب. میگوید از سرب هواست. میگوید صبحها هوای خالص است. میگوید صبح که روشنی نیست، هوا تاریکه اما تک و توک صدای پرنده میآید، صدای جاروی رفتگرها هم. میگوید علاج سردرد هوای صبح زود است.
من فکرهایم را روی کاغذ خالی می کنم.
شربت مادر را میخورم.
دعاهای مادربزرگ را گوش میدهم.
فیلمهای پدر را میبینم.
به عکس های رنگی و سیاه سفید خواهرم نگاه می کنم و یک ایده تازه برای نوشتن به ذهنم میآید.
چشمهایم را میبندم و یک جنگل با کوه و آبشار میسازم.
میوههای پتاسیم و آهن دار میخورم.
نزدیکیهای صبح است، صدای جاروی رفتگر و پرندههای نادیدنی میآید.
سردردم رفته است.
من فکر میکنم از نوشتن است.
مادر میگوید کار شربت من بود.
مادربزرگ میگوید این دعاها مرده را زنده میکند.
پدر قهرمانانه به من و فیلمهای کمدی نگاه میکند.
خواهرم اسم عکس هایش را معجزه گذاشته است.
خانم مجری میگوید این برنامه راهشگای مشکلات است، باز هم با ما همراه باشید.
آقای دکتر در برنامهی بعدی از استقبال بینظیر برنامهی قبلی تشکر میکند و میگوید علم پزشکی درمان قطعی است.
آقای راننده را دیگر ندیدم. اگر او را دیدید، سلام مرا به او برسانید و بگویید من صبح زود را خیلی دوست دارم.
+نوشته فَرنوش
مینشینم یادداشت مینویسم که شاید یک روزی به داستانی تبدیل شود و سر من هم خالی تر شود.
مامان میگوید از گرما است، آب مغزت خشک شده، برایم شربت آلبالو با آلبالوهای خانهی شهین خانم میآورد.
مادربزرگ میگوید کار چشم شور است، برایم 70 تا حمد میخواند و روسری به سرم میبندد و با دعا و یاسین گره میزندش.
پدر 4تا فیلم کمدی با اسمهای عجیب و غریب میآورد و میگوید زندگی را آسان بگیر، فیلم ببین.
خواهرم میگوید بیا برویم قدم بزنیم ، بازار برویم. بیا عکس های جدید بگیریم.
خانم مربی ورزش توی تلویزیون میگوید صاف بنشینید، نفس عمیق بکشید، یک آبشار توی ذهنتان خلق کنید و به صدای آبشار گوش کنید. ذهنتان را از بدیها پاک کنید و بین درختان نزدیکی همان آبشار بدوید.
آقای پزشک توی رادیو میگوید از عوارض کمبود پتاسیم است. کمبود مواد معدنی است. کمبود روی و آهن و افزایش چربی است. میگوید فلان چیزها را نخورید (همانهایی که میخورم) فلان چیزها را بخورید (همان چیزهایی که نمیخورم). میگوید عادت غذایی تان را تغییر دهید.
رانندهی تاکسی میگوید از بنزین است، بنزینهای نامرغوب. میگوید از سرب هواست. میگوید صبحها هوای خالص است. میگوید صبح که روشنی نیست، هوا تاریکه اما تک و توک صدای پرنده میآید، صدای جاروی رفتگرها هم. میگوید علاج سردرد هوای صبح زود است.
من فکرهایم را روی کاغذ خالی می کنم.
شربت مادر را میخورم.
دعاهای مادربزرگ را گوش میدهم.
فیلمهای پدر را میبینم.
به عکس های رنگی و سیاه سفید خواهرم نگاه می کنم و یک ایده تازه برای نوشتن به ذهنم میآید.
چشمهایم را میبندم و یک جنگل با کوه و آبشار میسازم.
میوههای پتاسیم و آهن دار میخورم.
نزدیکیهای صبح است، صدای جاروی رفتگر و پرندههای نادیدنی میآید.
سردردم رفته است.
من فکر میکنم از نوشتن است.
مادر میگوید کار شربت من بود.
مادربزرگ میگوید این دعاها مرده را زنده میکند.
پدر قهرمانانه به من و فیلمهای کمدی نگاه میکند.
خواهرم اسم عکس هایش را معجزه گذاشته است.
خانم مجری میگوید این برنامه راهشگای مشکلات است، باز هم با ما همراه باشید.
آقای دکتر در برنامهی بعدی از استقبال بینظیر برنامهی قبلی تشکر میکند و میگوید علم پزشکی درمان قطعی است.
آقای راننده را دیگر ندیدم. اگر او را دیدید، سلام مرا به او برسانید و بگویید من صبح زود را خیلی دوست دارم.
+نوشته فَرنوش