اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان جالب از عروسی (بیاین تو )

#1
Wink 
یادم میاد هر وقت در زمان مجردی عروسی می رفتم همیشه ایراد می گرفتم .این چرا ماشینشو این طوری گل زده .چرا اون طوری لباس گرفته چرا وچراو هزار اطوار دیگه  ....



بلاخره بعد از دو سال سختی و مشقت و گذر از هفت خان رستم من و شوهرم تصمیم گرفتیم که زندگی مشترک خودمون رو زیر یک سقف آغاز کنیم . سختی به خاطر اینکه ۲ بار ،تمام کارهای مراسم انجام شد ولی یه بار شوهر خاله من فوت کرد بار دوم هم پسرعموی اون و بار آخر که میخواستیم مراسم بگیریم شوهر عمه اش رفت تو کما !!!!!!!!؟؟؟؟؟؟







القصه فامیل محترم شوهر امر فرمودند که:



:97: - امکان نداره پیرمرد باید از کما در بیاد چطور واسه فامیل الهه خانم ۲ ماه صبر کردی بیچاره ،‌‌ باید برای اثبات قدرت مادر شوهر ۴ ماه واسه میرزاعلم (همون که تو کماست)صبر کنیم .  



Confused -من می گفتم بابا ما یه ساله خونه اجاره کردیم بی خیال شین حالا میراعلم نیاد چی میشه حالا تادیروز دشمن خونی هم بودید حالا سر لجبازی دارید زندگی پسرتونو خراب می کنید؟



:97:-  همین که گفتیم .باید 4 ماه دیگه صبر کنید .  



شرایط به همین صورت بود ....

p336



یه روز محمود منو صداکرد و گفت که دیگه نمی تونه تنهایی زندگی کنه و اینجوری براش سخته و تصمیم آخرشو گرفته .هم نارحت بودم هم خوشحال .آخه به قیمت از دست دادن خانوادش این بلاتکلیفی تموم میشد .  :84:



.....



من سر کار می رفتم و نمی تونستیم تمام وقت دنبال تالار باشیم وضع مالی محمود هم بد نبود و براش فرقی نمی کرد عروسی کجا باشه. به خاطر همین ما در شمال شهر به دنبال مکانی برای برگزاری مراسممان بودیم.هر کجا می رفتیم خوشمان نمی آمد چون می خواستیم عروسی قاطی باشه.



بنابراین رفتیم یک ویلا باغ در پاسداران اجاره کردیم .جایی بسیار شیک با حیاطی بزرگ و رویایی ...



بعد از آن ماجرا دنبال تهیه لباس عروسیم رفتیم .از تو اینترنت لباسمو سفارش دادم و برام از چین فرستادنش .لباسی زیبا  تمام ساتن و دامن دنباله دار دوبل. یعنی روش کوتاه و پرچین تازانو و زیرش بلند و دنباله دار و ساده و کارشده...



چون محمود کسی رو نداشت یک دیزاینر هم آوردیم تا بره دنبال کارهای ماشین گل زدن و طراحی ویلا و بقیه کارهایی که عموما فامیل شوهر انجام می دن .



کلی گشتیم تا اون ماشینی رو که به فرم گل زدنمون می خورد پیدا کردیم . درمورد ارکست هم شوهر دوستم گزینه خیلی خوبی محسوب میشد آوردیم .برای ظروف و صندلی هم رفتیم یه جای معتبر که تمامی ظروف سیلور و با نهایت سلیقه انتخاب شدند، صندلی ها هم  کرم با ربان آبی سیر که تو هم قاطی و از پشت گل می شدند. برای آرایشگاه هم قرار شد برم پیش یکی از بهترین آرایشگر ها ، غذا هم از هانی شهرری سفارس دادیم که وصفشو همه میدونیم .آتلیه عکاسی هم تو محدوده فرمانیه بود.باغ فیلبرداری هم ایران زمین  ...          





تا اینجا شما با خوبترین و بهترین ها مواجه هستید درسته ولی داستان تازه از اینجا آغاز میشه.  



عروسی ما پنجشنبه بود و من از چهارشنبه تا جمعه مرخصی بودم تازه شرکت پنجشنبه هاتعطیله. چون به من مرخصی ندادند ما تا اون زمان حلقه ،لباس و آینه شمعدان نخریده بودیم.



ما قراربود چهارشنبه 17/7بریم خرید ولی وقتی به ولیعصر رسیدیم  که کرکره آخرین مغازه هم کشیدن پایین و ما فقط تونستیم آینه شمعدان بخریم .



شبش تا ساعت 3 داشتیم دکوراسیون آشپزخانه را عوض میکردیم و گندکاری های ناشی از نصب و تغییر جای کابینتها و هود و گاز وغیره...



صبح هم طبق برنامه قرار بود ساعت 9 آرایشگاه باشم .



 



روز عروسی


وقتی چشامو بازکردم دیدم ساعت 10 دقیقه به 9 بود محمود رو بیدار کردم  من هنوزدسته گل، تاج و سرویس طلا نداشتم؟؟؟



داشتم سکته می کردم سریع یه ماشین گرفتیم همینکه می خواستیم از در بیریم بیرون دیزاینر زنگ زد که زنش داره زایمان میکنه و میوه ها و ...شیرینی هارو میفرسته ولی برای بقیه کارها متاسفه نمی تونه کاری انجام بدم .  Smile







فقط اون لحظه قیافه محموددیدنی بودبعد از 2دقیقه بهت سریع به  یکی از فامیلاشون زنگ زد که بیان کمکش .ایکاش نمی اومدن ای کاش اون لحظه کچل می شدند و نمی اومدند ولی اونها یک ساعت بعد در خونه بودن یعنی ساعت 10 ماشین رو قرار بود ببریم  گل فروشی ولی چون حوصله کمک کردن نداشتن ماشین  سفید عروس رو یواشکی در خونه گل زده بودن اونم گل های زرد و قرمز داوودی و ربان قرمز فکر کنید... :N56:



موقع تحویل گرفتن ظروف با کمال اعتماد به نفس گفتن چرا آبی کرم؟نما نداره که. آقا اون  قرمز گوجه ای و سفید  رو بده گشنگتره(قشنگتره)



از اونطرف داداش آقا محمود که به هزار التماس اومده بود با صاحب باغ دعواشون شده بود ،بزن بزنی کرده بودند که نگو و نپرس. صاحب خانه هم لطف کرده بودن و خدماتی رو که قرار بود ارائه بدن رو حذف کرده بودندمثلا نذاشت کولر ها رو روشن کنند یا  برای شام حیاط رو بست و گفت : ورودی باید از در عقب باشه ، در ضمن رعایت تمام شئونات اخلاقی لازمه زن ها پایین و مردها بالا:N56: (پایین برای سرو غذا بود)....



از اونطرف چون من  ساعت 12 رسیدم آرایشگاه ساعت 6 کارم تمام شد.محمود و مامانم رفته بودن کت شلوار ، حلقه و سرویس بخرند کلی دیر شده بود  ، وقتی صدای ماشین رو شنید با ذوق اومدم دم پنجره با دیدن ماشینم نشستم روی زمین آرایشگاه  ، حالا گریه نکن کی گریه کن  



نمی رفتم سوار اون ماشین ضایع بشم چی فکر می کردم چی شد بلاخره با زور سوار ماشین شدیم و به طرف آتیله به راه افتادیم .تمام آرایش صورتم بهم خورده بود.



دم در آتیله برق رفت و ما مجبور شدیم بریم یه جای دیگه که همه چیزش خوب باشه وقتی عکسها رو گرفتیم  .



شب عروسی توجه داشته باشید مراسم ساعت 6 شروع میشد و ما تازه ساعت 8 به طرف ویلا راه افتادیم .



وای وای که بگم وقتی رسیدم دم با دیدن  مشعلهای  خاموش دم در چه ضد حالی خوردم ولی به روی خودم نیاوردم.  



چون مامانم و خواهرم دیر رفته بودن آرایشگاه ساعت 9:30 شب رسیدن و  کسی نبود منو همراهی کنه و من مثله بدبختها توسط دختر خاله گرامی راهی مراسم شدم .



خدمتکارهایی که قرار بود بیان اخراج شده بودن و سه نفر ناشی مراسم رو می گردوندند.اونا معجون هایی رو که سفارش داده بودیم پودر کرده بودند و به مردم  شیرموز داده بودند.  



نوازنده های گیتار و جاز و ویلن برادر بودن و پدرشون شب قبل فوت کرده بود و اونها هم نیومده بودن و موسیقی عروسی با ارگ اجرا می شد .  



،راننده تصادف کرده بود و میوه و شیرینی بعد ازما رسید ملت تااون لحظه حتی شیرینی و میوه نخورده بودن.



از گرما نمی تونستی نفس بکشی داشتیم می مردیم به علت گرما و جدا بودن زنها و مردها فقط من و محمود و مامانم وسط می رقصیدیم . در باغ بسته بود دیوارها هیچ تزیینی نشده بودن .  



غذایی رو که نگو فکر سرد چون راننده آدرس رو پیدا نکرده بود تازه ماست موسیر و نوشابه قوطی هم یادش رفته بود. :297:



خدمتکارهای تازه کار هم نمی دونستن که ظروفی که باهاشون اومده رو برای نشتن روی کارتنها نفرستادن و برای استفاده هستند .



نشسته بودن رو کارتنهای لیوان ها و ظروف سالاد که پایه دار بودند اونوقت تو ظروف یکبار مصرفی که خودشون خریده بودن نوشابه برای مهمانها آورده می شد .



برای من و محمود هم 2تا گیلاس شیشه ای ساده آوردن (ما برای مهمانها گیلاس سفارش داده بودیم نه برای خودمون)



نور پردازی هم فقط تو سالن آقایون بود.:ess:



ماشین هدیه فیلم بردار هم 206 بود که قرار شد فیلمبردار ها با اون بیان  که تبدیل شده بود به یک پیکان تاکسی نارنجی دلیل این یکی دیگه نمی دونم  .



شب شام سردی اونم پرس پرس به مهمونا دادیم بانوشابه های خانواده ای که تو لیوان های یه بار مصرف ریخته شده بود  و سالاد هایی که به جای ظروف پایه دار توی شیرینی خوری ریخته بودن .



من و محمود که مثل این منگهابه مراسم مسخره مون فقط نگاه میکردیم.  



مراسم تموم شد و ما مراسم آتیش بازی مفصلی ترتیب داده بودیم .



اولین گوله آتیش به هوا پرتاپ شد که نمیدونم 110 دیگه از کجا تو اون بیابون پیداش شد .!!!می خواستن محمود رو به جرم اغتشاش ببره با کلی التماس بیخیال شدن . بلاخره کنار اتوبان بابایی البته یکی از فرعیهاش دوباره آتش بازی رو ادامه دادیم قرار بود12 تا کوزه جنی با شعله 2 متری کاشته بشه و مااز وسطشون عبور کنیم ولی .



ولی دوست خنگ محمود فکر کرده بود نارنجکنو به جای اینکه تو زمین بکارتشون روشنشون می کرد و پرتشون می کرد اونوقت می گفت این نارنجکه چرا به جای صدا نور داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!



آخرش هم وقتی همه مارو تا در خونه همراهی کردند بابام  اینا که ما رو گم کرده بودن  به مراسم خداحافظی دیر رسیدنو  خالم منو محمود دست به دست کرد.:4fv:



شب ساعت 2  آخر شب هم وقتی می خواستیم بریم خونمون و زندگی رو اغاز کنیم با کمال تعجب دوست خنگه ی محمود رو دیدیم که تو اتاق خواب به خواب عمیقی فرو رفته بود و ما تو حال خوابیدیم اونم شب اول عروسیمون  Tongue ...................................  





سپاس یادتون نره Tongue
 
 Heart ƝὋ  ĿὋVἝHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط All out of love ، A lover ، دریا17 ، Mr. Potato Head ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، gamzade
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان جالب از عروسی (بیاین تو ) - ȤƛӇƦƛ - 02-06-2017، 16:03

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان