(27-09-2013، 16:36)mahrana نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ترس نداره به قول داداشم هر وقت اومدن پیشت سلام احوال پرسی کنی رد کار شون رو میگیرن میرن تازه ازت می ترسن
چه داداش باحالی داری

(04-08-2016، 21:01)mina1368 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ا سلام بدوستان محترم منم میخوام یه خاطره براتون بگم سالها قبل تو یه خونه قدیمی ساکن بودیم که یه مطبخ قدیمی تو حیاط داشت که وسط اون یه تنور بود وسالها پیش برا پخت نان ازش استفاده میکردن یروز که تو خونه تنها بودم از رو کنجکاوی رفتم اونجا دیدم کنار تنور یه دختر کوچولو و بسیار زیبا تقریبا همسن خودم داره بازی میکنه و بمن گفت دوست داری با من بازی کنی گفتم اره و شروع کردیم بازی وقتی میخواستم برم گفت هرروز میتونی بیای اینجا وبامن بازی کنی ولی نباید بکسی بگی با من دوستی چون اگه بگی مامانم اجازه نمیده بیام پیشت واین اغاز دوستی من واون دختر بود که اسمش باردا یا بردا یا یه همچین چیزی بود دقیقا یادم نمونده تا اینکه ما با فامیل رفتیم بیرون شهر برا تفریح ومن افتادم تو رودخونه وتا خانواده ام فهمیدن منو اب برد وتو اخرین لحظات که داشتم غرق میشدم احساس کردم یک نفر بغلم کرد واز اب بیرون اورد و کنار رود خانه منو زمین گذاشت گ تو همین موقع خونواده ام رسیدن بالای سرم ولی جالب بود خانم سیاهپوشی که منو نجات داده بود رو فقط من میدیدم و اونا انگار نمیدیدن و فکر میکردن نجات من با نذر و دعای اونا واز طرف انبیاء بوده
روز بعد که داشتم با دوستم بازی میکردم یهو بهم گفت دیروز که افتادی تو اب ترسیدی گفتم اره ولی تو از کجا فهمیدی
گفت اخه مامان من تو رو از اب گرفت و دیروز چون میدونست می افتی تو اب همش مراقبت بود مدتی بعد هم مامان دوستم تو خیابون منو از جلو یه ماشین کنار کشید ودیگه ما از اون خونه اسباب کشی کردیم ومن حالا فهمیدم که همبازی یک بچه جن بودم ولی هنوزم گاهی دلتنگ دوست کوچولوم ومادر مهر بانش میشم
واقعا؟؟؟؟؟ اگه واقعیه خوش به حالت
