28-10-2016، 10:44
ووواااييييي
چشمتون روز بد نبينه كه
اولاي سال بود دوهفته از مدرسه گذشته بود كلا معلم قرانمون از اول سال كلاس ما نيومده بود دوستام گفتن كلاسو بپيچونيم بريم حياط ما كه معلم نداريم
خلاصه چهار تايي رفتيم گوشه ترين نقطه حياط نشستيم كلي بگو و بخند نگو از اون طرف معلم مياد كلاسو بچه هام ميگن مارو زنگ اول ديدن مديرم ميفهمه و مياد مارو پيدا ميكنه خلاصه بگم پدرمون در اومد به غلط كردن افتاده بوديم
چشمتون روز بد نبينه كه
اولاي سال بود دوهفته از مدرسه گذشته بود كلا معلم قرانمون از اول سال كلاس ما نيومده بود دوستام گفتن كلاسو بپيچونيم بريم حياط ما كه معلم نداريم
خلاصه چهار تايي رفتيم گوشه ترين نقطه حياط نشستيم كلي بگو و بخند نگو از اون طرف معلم مياد كلاسو بچه هام ميگن مارو زنگ اول ديدن مديرم ميفهمه و مياد مارو پيدا ميكنه خلاصه بگم پدرمون در اومد به غلط كردن افتاده بوديم