27-10-2016، 13:39
(آخرین ویرایش در این ارسال: 27-10-2016، 13:55، توسط ابراهیم هادی.)
سفر شیخ احمد احسایی به ایران
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
شيخ احمد احسائي، پس از شيوع بيماري وبا در عراق، به موطن خود بازگشت. و پس از ازدواج با مريم بنت خميس آل عصري، چهار سال در بحرين اقامت کرد(1) سپس در سال 1221 قمری به قصد زيارت عتبات به کربلا و نجف سفر کرد و سپس به قصد زيارت حضرت رضا، عليهالسلام عازم خراسان گشت. در بين راه در يزد توقفي کرد. گرمي استقبال اهالي يزد دليلي شد تا پس از بازگشت از مشهد، يزد را مسکن خويش قرار دهد، شهرت فراگير شيخ از اين شهر آغاز شد.
پس از مدتي به دعوت فتحعلي شاه به تهران و چند ماهي درجوار شاه اقامت کرد به رغم تمام اکرامي که توسط شخص شاه و درباريان در حق شيخ اعمال ميشد وي تهران را ترک کرد و به يزد بازگشت.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت:
1. مكتب شيخى، هانرى كربن، تهران، 1346، ترجمه دكتر فريدون بهمنيار، ص 28
بهشت فروشي شيخ احمد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
در سال 1229 قمری.در راه زيارت عتبات به کرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمدعلي ميرزاي دولتشاه حاکم کرمانشاهان روبرو گشت و به اصرار حاکم در کرمانشاه اقامت کرد.
ميرزا محمد تنكابني، در باره عمق ارادت شاهزاده محمد علي ميرزا به شيخ، داستان ذيل را نقل ميکند که البته حاکي از رندي شيخ وشايد عمق ارادت شاهزاده است.«در بعضي از ازمنه شيخ را قروضي پيدا شده بود. پس شاهزاده آزاده، محمدعلي ميرزا به شيخ گفت كه يك باب بهشت به من بفروش من هزار تومان به تو ميدهم كه به قروض خود داده باشي. پس شيخ يك باب بهشت به او فروخت، و به خط خود وثيقه نوشته و آن را به خاتم خويش مختوم ساخته، به شاهزاده داد و هزار تومان از او گرفته و قروض خود را پرداخت».(1)
«شيخ عبدالرضا ابراهيمي آخرين رهبر شيخيه از اولاد کريم خان کرماني، ضمن رساله كوتاهي كه در رد كتاب «مزدوران استعمار در لباس مذهب»، اصل قضيه را انكار نکرده و مينويسد: «شايد يك چيزي بوده و شاخ و برگي بر آن افزودهاند».(2) سپس با ذکر حديثي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) ميکوشد تا به توجيه اين داستان بپردازد كه: «هركسي تطوع كند براي خداوند به نمازي در اين روز (اوّل شعبان) پس به تحقيق به شاخهاي از درخت طوبي آويزان شده است. هركس تخفيف بدهد از تنگدستي از قرضش يا از آن كم كند، پس به تحقيق آويزان شده است به شاخهاي از آن...». مثلاً ذكر اين حديث يا امثال اين حديث در ميان بوده و شاهزاده محمدعلي ميرزا خواسته با اداي قرض شيخ به اين ثواب برسد و قرض ايشان را پرداخته و اشخاصي امثال نويسنده كتاب «مزدوران»، شاخ و برگ براي آن درست كردهاند كه شيخ بهشت فروخته...».(3)
بهر تقدير شيخ احمد پس از مرگ دولتشاه، در سال 1237 ق. عازم مشهد شد و در ميانه راه چندي در قزوين توقف کرد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت:
1. « محمد تنكابني، قصص العلما، تهران، علميه اسلاميه، بيتا ص36
2. «پاسخ به كتاب مزدوران استعمار»،چاپخانه سعادت كرمان ص51
3. همان، ص51
نقطه جدائي و اختلاف با علماء
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
در قزوين به علت عقيده خاص شيخ در باب معاد جسماني از جانب ملا محمد تقي بَرَغاني، معروف به شهيد ثالث، مورد تکفير قرار گرفت که در پي آن جمعي از علما و بسياري از مردم خود را از شيخ دور کردند، تلاش «شاهزاده ركن الدوله علينقي ميرزا»، حاکم قزوين نيز براي آشتي دادن شيخ احمد و مرحوم برغاني نه تنها فايدهاي در بر نداشت بلکه موجب انتشار هرچه بيشتر خبر اين تکفير شد شيخ احمد احسايي ناچار از قزوين به مشهد و سپس به يزد و از آنجا به اصفهان و کرمانشاه رفت ولي اين بار در تمام شهرها با سردي از او استقبال شد، گر چه هنوز هم کما بيش از پايگاه مردمي برخوردار بود. اما انتشار خبر تکفير از سوي برغاني به عنوان عالمي نامدار تأثير خود را گذاشته و موجب نگراني علما از وي و صدور فتاواي مشابهي در کربلا ونجف شد!(1)
ابوالقاسم خان ابراهیمی مینویسد: « تا يكي دو سال بآخر حيات ايشان مانده بود و قضيه عجيبي پيش آمد و آن قضيه حكايت تكفير شيخ بزرگوار بود كه در شهر قزوين حادث شد و من در صدد ذكر جزئيات قضيه نيستم و صاحب قصصالعلماء هم شرحي از مسموعات خود در اين باره نوشته و فقط چيزي كه مسلم است و قابل انكار نيست و از مجموع روايات مختلفه پيدا است همانا مسأله تكفير است كه قطعا واقع شده و مرتكب اول آن مرحوم ملا محمدتقي برغاني معروف به شهيد ثالث بود »(2)
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت:
1 .«قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابنى، تهران، انتشارات علميه اسلاميه »، ص42
2 .فهرست»، ص190
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
شيخ احمد احسائي، پس از شيوع بيماري وبا در عراق، به موطن خود بازگشت. و پس از ازدواج با مريم بنت خميس آل عصري، چهار سال در بحرين اقامت کرد(1) سپس در سال 1221 قمری به قصد زيارت عتبات به کربلا و نجف سفر کرد و سپس به قصد زيارت حضرت رضا، عليهالسلام عازم خراسان گشت. در بين راه در يزد توقفي کرد. گرمي استقبال اهالي يزد دليلي شد تا پس از بازگشت از مشهد، يزد را مسکن خويش قرار دهد، شهرت فراگير شيخ از اين شهر آغاز شد.
پس از مدتي به دعوت فتحعلي شاه به تهران و چند ماهي درجوار شاه اقامت کرد به رغم تمام اکرامي که توسط شخص شاه و درباريان در حق شيخ اعمال ميشد وي تهران را ترک کرد و به يزد بازگشت.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت:
1. مكتب شيخى، هانرى كربن، تهران، 1346، ترجمه دكتر فريدون بهمنيار، ص 28
بهشت فروشي شيخ احمد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
در سال 1229 قمری.در راه زيارت عتبات به کرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمدعلي ميرزاي دولتشاه حاکم کرمانشاهان روبرو گشت و به اصرار حاکم در کرمانشاه اقامت کرد.
ميرزا محمد تنكابني، در باره عمق ارادت شاهزاده محمد علي ميرزا به شيخ، داستان ذيل را نقل ميکند که البته حاکي از رندي شيخ وشايد عمق ارادت شاهزاده است.«در بعضي از ازمنه شيخ را قروضي پيدا شده بود. پس شاهزاده آزاده، محمدعلي ميرزا به شيخ گفت كه يك باب بهشت به من بفروش من هزار تومان به تو ميدهم كه به قروض خود داده باشي. پس شيخ يك باب بهشت به او فروخت، و به خط خود وثيقه نوشته و آن را به خاتم خويش مختوم ساخته، به شاهزاده داد و هزار تومان از او گرفته و قروض خود را پرداخت».(1)
«شيخ عبدالرضا ابراهيمي آخرين رهبر شيخيه از اولاد کريم خان کرماني، ضمن رساله كوتاهي كه در رد كتاب «مزدوران استعمار در لباس مذهب»، اصل قضيه را انكار نکرده و مينويسد: «شايد يك چيزي بوده و شاخ و برگي بر آن افزودهاند».(2) سپس با ذکر حديثي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) ميکوشد تا به توجيه اين داستان بپردازد كه: «هركسي تطوع كند براي خداوند به نمازي در اين روز (اوّل شعبان) پس به تحقيق به شاخهاي از درخت طوبي آويزان شده است. هركس تخفيف بدهد از تنگدستي از قرضش يا از آن كم كند، پس به تحقيق آويزان شده است به شاخهاي از آن...». مثلاً ذكر اين حديث يا امثال اين حديث در ميان بوده و شاهزاده محمدعلي ميرزا خواسته با اداي قرض شيخ به اين ثواب برسد و قرض ايشان را پرداخته و اشخاصي امثال نويسنده كتاب «مزدوران»، شاخ و برگ براي آن درست كردهاند كه شيخ بهشت فروخته...».(3)
بهر تقدير شيخ احمد پس از مرگ دولتشاه، در سال 1237 ق. عازم مشهد شد و در ميانه راه چندي در قزوين توقف کرد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت:
1. « محمد تنكابني، قصص العلما، تهران، علميه اسلاميه، بيتا ص36
2. «پاسخ به كتاب مزدوران استعمار»،چاپخانه سعادت كرمان ص51
3. همان، ص51
نقطه جدائي و اختلاف با علماء
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
در قزوين به علت عقيده خاص شيخ در باب معاد جسماني از جانب ملا محمد تقي بَرَغاني، معروف به شهيد ثالث، مورد تکفير قرار گرفت که در پي آن جمعي از علما و بسياري از مردم خود را از شيخ دور کردند، تلاش «شاهزاده ركن الدوله علينقي ميرزا»، حاکم قزوين نيز براي آشتي دادن شيخ احمد و مرحوم برغاني نه تنها فايدهاي در بر نداشت بلکه موجب انتشار هرچه بيشتر خبر اين تکفير شد شيخ احمد احسايي ناچار از قزوين به مشهد و سپس به يزد و از آنجا به اصفهان و کرمانشاه رفت ولي اين بار در تمام شهرها با سردي از او استقبال شد، گر چه هنوز هم کما بيش از پايگاه مردمي برخوردار بود. اما انتشار خبر تکفير از سوي برغاني به عنوان عالمي نامدار تأثير خود را گذاشته و موجب نگراني علما از وي و صدور فتاواي مشابهي در کربلا ونجف شد!(1)
ابوالقاسم خان ابراهیمی مینویسد: « تا يكي دو سال بآخر حيات ايشان مانده بود و قضيه عجيبي پيش آمد و آن قضيه حكايت تكفير شيخ بزرگوار بود كه در شهر قزوين حادث شد و من در صدد ذكر جزئيات قضيه نيستم و صاحب قصصالعلماء هم شرحي از مسموعات خود در اين باره نوشته و فقط چيزي كه مسلم است و قابل انكار نيست و از مجموع روايات مختلفه پيدا است همانا مسأله تكفير است كه قطعا واقع شده و مرتكب اول آن مرحوم ملا محمدتقي برغاني معروف به شهيد ثالث بود »(2)
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت:
1 .«قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابنى، تهران، انتشارات علميه اسلاميه »، ص42
2 .فهرست»، ص190