02-09-2016، 10:59
یک روز ما رفته بودیم مهمونی خونه ی یکی از دوستای بابام
من حدود ده سالم بود حسابی با بچه هاشون بازی کرده بودم خیلی تشنه ام شده بود
رفتم توی اشپز خونشون آب بخورم لیوان تمیز نداشتن
منم یک لیوان که تهش چایی بود رو برداشتم شستمش که باهاش آب بخورم
دیدم هرچی توش آب میریزم اون بیشتر رنگ میگیره
بعد فهمیدم توش زعفرون بوده و همه ی زعفرونا ریخته بودم توی سینک....
هنوزم بهشون نگفتم چکار کردم...
من حدود ده سالم بود حسابی با بچه هاشون بازی کرده بودم خیلی تشنه ام شده بود
رفتم توی اشپز خونشون آب بخورم لیوان تمیز نداشتن
منم یک لیوان که تهش چایی بود رو برداشتم شستمش که باهاش آب بخورم
دیدم هرچی توش آب میریزم اون بیشتر رنگ میگیره
بعد فهمیدم توش زعفرون بوده و همه ی زعفرونا ریخته بودم توی سینک....
هنوزم بهشون نگفتم چکار کردم...