ناموسا یه چندتا شعر دیگه از کتابش میزارم استقبال نکردید میرم خونه ی مامانم اصن مرسی اه /:
ـــ12ـــ
عاشق ترین به شعر جدیدم خوش آمدی
یعنی به شهر بی کسی و غم خوش آمدی
امروز لحن گویش من فرق میکند
این مرد،بعد دیدن زن فرق میکند
حس میکنم که خالی ام از آن چه داشتم
خود را میان چشم شما جا گذاشتم
دنیای من سپید و قشنگ است بی دلیل
حالا که پاره می شود اضلاع مستطیل
یک مستطیل پر از حس پارگی
مردی دچار فاجعه ی هی دچارگی
مردی که حرف تازه ندارد... و زوری است
و اتفاق تازه به من چه که دوری است؟!
این که همان کلام قدیم است بگذریم
آری خدای شعر کریم است بگذریم
از چه،چرا،چگونه ،کدامین چطور شد
آن چشم های ساکت و سنگین چطور شد؟
قاطی نموده ام به خدا حس نمیکنی
دیوانه ام ب قول شما ، حس نمیکنی
یک اتفاق تازه قرار است... می رود
و در میان دفتر من سبز می شود
شاعر فقط یه بازی گفتن دچار باش
یا این که ستاره ی دنباله دار باش
تا قافیه تو را بکشاند به سمت ماه
و هی دروغ و نور... چرا که تو اشتباه
کردی مرا،بدون اضافه و هیچ چیز
من ... و تو:یک جسارت کافی و هیچ چیز
افعال شعر های من آنجا چه میکنند؟
دزدسرِ... نگاه کن آنها چه میکنند
حالا زبان،مجنون مرا حس نموده است
بی مزگی خون مرا حس نموده است
حالا حروف هی رژه می میرم آه ! نه
جرمم دو سال ماندن بی بی گناه ، نه
این غیر ممکن است ...خدا شاهد من است
....
و زن همیشه منتظر مرد مانده است
چون تکه های منفجر مرد مانده است
حوا بمیر ! آدم تو سعی میکند
که زندگی کند ته غم سعی میکند
این کار مشکلی ست تو راحت بمیر ،خب
آرام توی گور-عزیزم!-بگیر،خب؟!
اینجای شعر ها که تقلا نمی کنند
مشکل دوباره حل شده در استکان من
خاموش باش دختر آتشفشان من
من مستطیل تورا... پاره بوده است
یک شعر از قبیل تو را ... پاره بوده است
مفهوم شعر هم که به هم ریخت نرو
وقتی جنون و شعر در آمیخت تو نرو!