17-09-2012، 16:58
دخترك برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسيدم : پس كبريتهايت كو ؟
پوزخندي زد!
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد...
گفتم: ميخواهم امشب
با كبريتهاي تو ، اين سرزمين را به آتش بكشم!!
دخترك نگاهي انداخت ، تنم لرزيد...
گفت : كبريتهايم را نخريدند!
سالهاست تن مي فروشم!
مي خري؟؟؟!!!
چه بزرگ شده بود
پرسيدم : پس كبريتهايت كو ؟
پوزخندي زد!
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد...
گفتم: ميخواهم امشب
با كبريتهاي تو ، اين سرزمين را به آتش بكشم!!
دخترك نگاهي انداخت ، تنم لرزيد...
گفت : كبريتهايم را نخريدند!
سالهاست تن مي فروشم!
مي خري؟؟؟!!!