10-06-2016، 23:25
(آخرین ویرایش در این ارسال: 10-06-2016، 23:30، توسط ρυяρℓє_ѕку.)
خداوند ما را آفريده، چون ما را دوست دارد و دوست داشتن نوعى نياز است؛ پس آيا خداوند نيازمند است كه ما را بيافريند؟
اين اشكال از آنجا ناشى شده است كه در معناى «محبّت» و نيز محبّت خداوند، دقت كافى صورت نگرفته است. اميدواريم با توجّه به نكات زير، مسئله روشن شود.
يك. تعريف محبّت
غزالى در كتاب احياء علوم الدين حبّ و بغض را اين گونه تعريف مىكند:
حبّ عبارت است از ميل طبع به شيئى كه در ادراكش لذت است و بغض عبارت است از نفرت طبع به شيئى كه در ادراكش درد، تعب و سختى نهفته باشد. «1» صدرالمتألهين نيز محبّت را اينگونه تعريف كرده است:
محبّت عبارت است از ابتهاج به شيئى يا از شيئى كه موافق با طبيعت انسان باشد؛ اعمّ از اينكه آن شىء يك امر عقلى باشد يا حسى، حقيقى باشد يا ظنى. «2» بنابراين محبت، يك نوع جذب و انجذابى است كه ملاك آن ملايمتى است كه آن موجود با محبوب خود دارد. به بيان ديگر، محبّت، حالتى است كه در دل
__________________________________________________
(1). احياء علوم الدين، ج 4، ص 275.
(2). به نقل از: فلسفه و قرآن در زمينه الميزان، ج 3، ص 145.
يك موجود ذى شعور، نسبت به چيزى كه با وجود او ملايمت و با تمايلات و خواستههاى او تناسبى دارد، پديد مىآيد. «1»
دو. نياز به محبّت
آدمى نيازمند محبّت است و در واقع، محبت يكى از اصيلترين و اساسىترين احتياجات روانى افراد به شمار مىرود. «2» عدم تأمين اين احتياج، سبب پيدايش تشويش و اضطراب در افراد مىشود. كمبود و فقدان محبّت، تأثيرات سوء و ضايعات دردناكى در روح افراد به وجود آورده، روابط آنان را با يكديگر، تحت تأثير قرار مىدهد. «3» محبّت، چراغى پرفروغ، براى فائق آمدن بر تاريكى تنهايى و عميقترين نيازى است كه انسانها همواره در طول تاريخ، درصدد يافتن راه حلّى براى آن بودهاند. محبّت راهى به سوى همشكلى و همسانى و طريقى براى دستيابى به كمالِ مطلوب است. بنابراين دوست داشتن، نيازى اصيل براى آدمى بوده و هست و خواهد بود. «4»
سه. اسباب محبّت
براى محبّت، اسبابى ذكر شده است كه مهمترين آن «حبّ ذات» است. «5» اولين محبوب نزد هر موجود عاقلى (ذى شعور)، نفس و ذات خودش است؛
__________________________________________________
(1). نگا: محمد تقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، ج اوّل، ص 359 و 360.
(2). على شريعتمدارى، روانشناسى تربيتى، صص 251- 253.
(3). محمد خدايارى فرد، مسائل نوجوانان و جوانان، ص 31.
(4). نگا: محمدرضا كاشفى، آيين مهرورزى، بخش اوّل و دوّم.
(5). نگا: همان، بخش چهارم.
زيرا چنانكه در تعريف محبّت گفته شد، محبت به سبب ملايمت طبع به شيئى حاصل مىشود و روشن است كه هيچ چيز، ملايم و موافقتر از ذات هر موجودى، به خودش نيست؛ همانطور كه معرفت هر موجودى به خود، ژرفتر و عميقتر از معرفت به غير خود است. بنابراين مىتوان گفت: اولين محبوب نزد هر موجودى، ذات خودش است. معناى «حبّ ذات» اين است كه در طبع هر موجود ذى شعور و عاقلى، ميلى به دوام هستىاش وجود دارد؛ چنانكه كمال هستى نيز مورد توجّه او است؛ زيرا نقصان، فقدان كمال است و نبود كمال، نوعى نيستى است و از آنجا كه موجود عاقل، از نيستى تنفر دارد، از فقدان كمال- كه نوعى نيستى است- متنفر است. از همين رو مىتوان گفت: حبّ ذات؛ يعنى، ميل به دوام و كمال هستى.
چهار. محبّت خدا
آميختگى فطرت انسان با محبّت، دليلى بر وجود محبّت در ذات اقدس الهى است؛ زيرا نمىتوان پذيرفت بدون آنكه «محبّت» در خداوند سبحان باشد، آن را در آدمى به وديعت بگذارد. آيا معنا دارد كسى چيزى به شيئى بدهد، بدون آنكه آن چيز را خود داشته باشد؟!
ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش
ابوالحسن ديلمى مىگويد: در حضور من از يكى از فيلسوفان درباره پديد آمدن عشق سؤال شد، گفت: نخستين كسى كه عشق ورزيد، خداى متعال بود. «1» از سوى ديگر، چنان كه در نكته پيشين بيان شد، يكى از مهمترين اسباب
__________________________________________________
(1). عطف الألف، ص 28.
محبّت، حبّ ذات است كه در هر موجود عاقلى وجود دارد. بنابراين خداوند هم به عنوان يك موجود ذى شعور، مىتواند ذات خود را دوست داشته باشد. امّا غير از اين حبّ ذات، ما به آياتى از قرآن برخورد مىكنيم كه نشانگر دوستى و محبّت خدا به بندگانش است. «1» آيا اين محبّت به غير از حبّ ذات است و اساساً آيا محبّت خداوند، به همان معناى «محبّت» انسانها است؟
نخست اينكه محبّت خداوند به بندگانش، از همان جهت حبّ ذات است؛ زيرا مخلوق از افعالى است كه از ذات او، نشأت گرفته و در واقع نشانگر اسما و صفات او است. خداوند متعال از آنجا كه ذات خويش را دوست مىدارد، هر آن چيزى را كه حكايتگر و بيانگر آن ذات است، نيز دوست مىدارد. «2» عين القضات همدانى در اين باب كلماتى شنيدنى دارد:
دريغا به جان مصطفى اى شنونده اين كلمات! خلق پنداشتهاند كه انعام و محبت او با خلق، از براى خلق است. نه از براى خلق نيست؛ بلكه از براى خود مىكند كه عاشق، چون عطايى دهد، به معشوق و با وى لطف كند؛ آن لطف نه به معشوق مىكند كه آن با عشق خود مىكند. دريغا از دست اين كلمه! تو پندارى كه محبّت خدا با مصطفى، از براى مصطفى است؟ اين محبّت او از بهر خود است. «3» دوم اينكه حبّ خداوند به بندگان، به معناى يك حبّ انفعالى نيست كه در عالم مادى وجود دارد. حبّ خداوند به خويش- به گفته ابن سينا- همان ادراك «خير» است. خداوند از آن روى كه مُدرك جمال حضرت خود است، عاشق
__________________________________________________
(1). مثلًا بقره (2)، آيه 65؛ آل عمران (3)، آيه 31 و ....
(2). نگا: الميزان، ج اوّل، ص 411.
(3). تمهيدات، ص 217.
است و از آن روى كه ذات او مدرَك است به ذات، معشوق است. «1» و چون فعل خداوند از ذات او جدايى ندارد، آن نيز مورد محبّت خداوند است. بدين معنا كه خداوند، افعال خود را- كه مرتبط با ذات او است- دوست مىدارد و چون مخلوقاتش، نتيجه فعل حضرتش هستند، آنها را نيز دوست مىدارد؛ ولى اين حبّ به معناى انفعالى نفسانى- كه در عالم مادى مطرح مىشود- نيست؛ بلكه بازگشتش به همان حبّ ذات است كه معناى آن ادراك خير و كمال است. امّا ظهور اين محبّت- به فرموده حضرت امام رحمه الله- همان بروز رحمت و كرامتش به بندگان است. «2» به عبارت ديگر وقتى خداوند، به بندهاى از رحمت بىكران خود لطف مىكند، در حقيقت او را مورد محبّت خويش قرار داده است.
با توجّه به اين توضيحات، روشن مىشود كه معناى محبّت خداوند به بندگان، همان ادراك خير و كمالى است كه از ذاتش مىجوشد و اين معنا مانند محبّت ما انسانها، به يكديگر نيست كه به نوعى در آن انفعال نفسانى هست و چون معناى محبّت خداوند با آنچه كه ما به يكديگر محبّت مىكنيم، متفاوت است، نيازى را كه در محبّت ما وجود دارد- و در نكته دوم گفته شد- اصلًا در محبّت خدا معنا ندارد. ما براى رهايى از تنهايى، كسب كمالات و آرامش روحى و اتحاد با ديگران، نيازمند محبّتيم؛ امّا محبّتى كه نفس در برابر آن منفعل و مبتهج مىگردد! و لكن محبّت خداوند به بندگان، براى هيچ يك از اين امور نيست؛ چرا كه او نيازى به رهيدن از تنهايى، به دست آوردن كمالات و ... ندارد. او غنى با لذات است؛ محبّت او به مخلوقاتش همان ادراك خير و كمالى است كه در ذاتش وجود دارد و مظاهر آن در همه هستى، پرتو افكن شده است.
__________________________________________________
(1). نگا: رساله عشق، صص 4- 6.
(2). اربعين، ص 390 و 391.
اين اشكال از آنجا ناشى شده است كه در معناى «محبّت» و نيز محبّت خداوند، دقت كافى صورت نگرفته است. اميدواريم با توجّه به نكات زير، مسئله روشن شود.
يك. تعريف محبّت
غزالى در كتاب احياء علوم الدين حبّ و بغض را اين گونه تعريف مىكند:
حبّ عبارت است از ميل طبع به شيئى كه در ادراكش لذت است و بغض عبارت است از نفرت طبع به شيئى كه در ادراكش درد، تعب و سختى نهفته باشد. «1» صدرالمتألهين نيز محبّت را اينگونه تعريف كرده است:
محبّت عبارت است از ابتهاج به شيئى يا از شيئى كه موافق با طبيعت انسان باشد؛ اعمّ از اينكه آن شىء يك امر عقلى باشد يا حسى، حقيقى باشد يا ظنى. «2» بنابراين محبت، يك نوع جذب و انجذابى است كه ملاك آن ملايمتى است كه آن موجود با محبوب خود دارد. به بيان ديگر، محبّت، حالتى است كه در دل
__________________________________________________
(1). احياء علوم الدين، ج 4، ص 275.
(2). به نقل از: فلسفه و قرآن در زمينه الميزان، ج 3، ص 145.
يك موجود ذى شعور، نسبت به چيزى كه با وجود او ملايمت و با تمايلات و خواستههاى او تناسبى دارد، پديد مىآيد. «1»
دو. نياز به محبّت
آدمى نيازمند محبّت است و در واقع، محبت يكى از اصيلترين و اساسىترين احتياجات روانى افراد به شمار مىرود. «2» عدم تأمين اين احتياج، سبب پيدايش تشويش و اضطراب در افراد مىشود. كمبود و فقدان محبّت، تأثيرات سوء و ضايعات دردناكى در روح افراد به وجود آورده، روابط آنان را با يكديگر، تحت تأثير قرار مىدهد. «3» محبّت، چراغى پرفروغ، براى فائق آمدن بر تاريكى تنهايى و عميقترين نيازى است كه انسانها همواره در طول تاريخ، درصدد يافتن راه حلّى براى آن بودهاند. محبّت راهى به سوى همشكلى و همسانى و طريقى براى دستيابى به كمالِ مطلوب است. بنابراين دوست داشتن، نيازى اصيل براى آدمى بوده و هست و خواهد بود. «4»
سه. اسباب محبّت
براى محبّت، اسبابى ذكر شده است كه مهمترين آن «حبّ ذات» است. «5» اولين محبوب نزد هر موجود عاقلى (ذى شعور)، نفس و ذات خودش است؛
__________________________________________________
(1). نگا: محمد تقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، ج اوّل، ص 359 و 360.
(2). على شريعتمدارى، روانشناسى تربيتى، صص 251- 253.
(3). محمد خدايارى فرد، مسائل نوجوانان و جوانان، ص 31.
(4). نگا: محمدرضا كاشفى، آيين مهرورزى، بخش اوّل و دوّم.
(5). نگا: همان، بخش چهارم.
زيرا چنانكه در تعريف محبّت گفته شد، محبت به سبب ملايمت طبع به شيئى حاصل مىشود و روشن است كه هيچ چيز، ملايم و موافقتر از ذات هر موجودى، به خودش نيست؛ همانطور كه معرفت هر موجودى به خود، ژرفتر و عميقتر از معرفت به غير خود است. بنابراين مىتوان گفت: اولين محبوب نزد هر موجودى، ذات خودش است. معناى «حبّ ذات» اين است كه در طبع هر موجود ذى شعور و عاقلى، ميلى به دوام هستىاش وجود دارد؛ چنانكه كمال هستى نيز مورد توجّه او است؛ زيرا نقصان، فقدان كمال است و نبود كمال، نوعى نيستى است و از آنجا كه موجود عاقل، از نيستى تنفر دارد، از فقدان كمال- كه نوعى نيستى است- متنفر است. از همين رو مىتوان گفت: حبّ ذات؛ يعنى، ميل به دوام و كمال هستى.
چهار. محبّت خدا
آميختگى فطرت انسان با محبّت، دليلى بر وجود محبّت در ذات اقدس الهى است؛ زيرا نمىتوان پذيرفت بدون آنكه «محبّت» در خداوند سبحان باشد، آن را در آدمى به وديعت بگذارد. آيا معنا دارد كسى چيزى به شيئى بدهد، بدون آنكه آن چيز را خود داشته باشد؟!
ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش
ابوالحسن ديلمى مىگويد: در حضور من از يكى از فيلسوفان درباره پديد آمدن عشق سؤال شد، گفت: نخستين كسى كه عشق ورزيد، خداى متعال بود. «1» از سوى ديگر، چنان كه در نكته پيشين بيان شد، يكى از مهمترين اسباب
__________________________________________________
(1). عطف الألف، ص 28.
محبّت، حبّ ذات است كه در هر موجود عاقلى وجود دارد. بنابراين خداوند هم به عنوان يك موجود ذى شعور، مىتواند ذات خود را دوست داشته باشد. امّا غير از اين حبّ ذات، ما به آياتى از قرآن برخورد مىكنيم كه نشانگر دوستى و محبّت خدا به بندگانش است. «1» آيا اين محبّت به غير از حبّ ذات است و اساساً آيا محبّت خداوند، به همان معناى «محبّت» انسانها است؟
نخست اينكه محبّت خداوند به بندگانش، از همان جهت حبّ ذات است؛ زيرا مخلوق از افعالى است كه از ذات او، نشأت گرفته و در واقع نشانگر اسما و صفات او است. خداوند متعال از آنجا كه ذات خويش را دوست مىدارد، هر آن چيزى را كه حكايتگر و بيانگر آن ذات است، نيز دوست مىدارد. «2» عين القضات همدانى در اين باب كلماتى شنيدنى دارد:
دريغا به جان مصطفى اى شنونده اين كلمات! خلق پنداشتهاند كه انعام و محبت او با خلق، از براى خلق است. نه از براى خلق نيست؛ بلكه از براى خود مىكند كه عاشق، چون عطايى دهد، به معشوق و با وى لطف كند؛ آن لطف نه به معشوق مىكند كه آن با عشق خود مىكند. دريغا از دست اين كلمه! تو پندارى كه محبّت خدا با مصطفى، از براى مصطفى است؟ اين محبّت او از بهر خود است. «3» دوم اينكه حبّ خداوند به بندگان، به معناى يك حبّ انفعالى نيست كه در عالم مادى وجود دارد. حبّ خداوند به خويش- به گفته ابن سينا- همان ادراك «خير» است. خداوند از آن روى كه مُدرك جمال حضرت خود است، عاشق
__________________________________________________
(1). مثلًا بقره (2)، آيه 65؛ آل عمران (3)، آيه 31 و ....
(2). نگا: الميزان، ج اوّل، ص 411.
(3). تمهيدات، ص 217.
است و از آن روى كه ذات او مدرَك است به ذات، معشوق است. «1» و چون فعل خداوند از ذات او جدايى ندارد، آن نيز مورد محبّت خداوند است. بدين معنا كه خداوند، افعال خود را- كه مرتبط با ذات او است- دوست مىدارد و چون مخلوقاتش، نتيجه فعل حضرتش هستند، آنها را نيز دوست مىدارد؛ ولى اين حبّ به معناى انفعالى نفسانى- كه در عالم مادى مطرح مىشود- نيست؛ بلكه بازگشتش به همان حبّ ذات است كه معناى آن ادراك خير و كمال است. امّا ظهور اين محبّت- به فرموده حضرت امام رحمه الله- همان بروز رحمت و كرامتش به بندگان است. «2» به عبارت ديگر وقتى خداوند، به بندهاى از رحمت بىكران خود لطف مىكند، در حقيقت او را مورد محبّت خويش قرار داده است.
با توجّه به اين توضيحات، روشن مىشود كه معناى محبّت خداوند به بندگان، همان ادراك خير و كمالى است كه از ذاتش مىجوشد و اين معنا مانند محبّت ما انسانها، به يكديگر نيست كه به نوعى در آن انفعال نفسانى هست و چون معناى محبّت خداوند با آنچه كه ما به يكديگر محبّت مىكنيم، متفاوت است، نيازى را كه در محبّت ما وجود دارد- و در نكته دوم گفته شد- اصلًا در محبّت خدا معنا ندارد. ما براى رهايى از تنهايى، كسب كمالات و آرامش روحى و اتحاد با ديگران، نيازمند محبّتيم؛ امّا محبّتى كه نفس در برابر آن منفعل و مبتهج مىگردد! و لكن محبّت خداوند به بندگان، براى هيچ يك از اين امور نيست؛ چرا كه او نيازى به رهيدن از تنهايى، به دست آوردن كمالات و ... ندارد. او غنى با لذات است؛ محبّت او به مخلوقاتش همان ادراك خير و كمالى است كه در ذاتش وجود دارد و مظاهر آن در همه هستى، پرتو افكن شده است.
__________________________________________________
(1). نگا: رساله عشق، صص 4- 6.
(2). اربعين، ص 390 و 391.