صمیمیت و یکرنگی یعنی اینکه انسان واقعیت درون خود را عریان کند و اجازه دهد دیگران او را آن طور که هست ببینند. برملا کردن ذات واقعی چیزی است که در روابطمان هم به آن تمایل داریم و هم از آن می ترسیم این کار بیشتر جنبه فرآیندی دارد تا یک واقعه یا حالت فردی. در گذشته درباره نیاز جهانی به ایجاد تعادل میان صمیمیت و خودمختاری سخن گفته ایم و هر انسان افسرده ای که می شناسم به صمیمیت بیشتری نیازمند بوده است چون صمیمیت روشی درمانی است.
افراد افسرده بیش از دیگران از ایجاد صمیمیت در هراس اند. ما واقعیت خود را پنهان می کنیم چون بر این گمانیم که شخصیت واقعی ما مملو از شرمساری و بی ارزشی است. با تمرین
می توانیم به طور دائم از نقاب و پوشش خود به گونه ای بهره برداری کنیم تا کسی نتواند دریابد که واقعیت درونی ما چگونه است. ما می توانیم دیگران را به غلطت به این باور برسانیم که انسان های پایبند و صادق و دست و دلباز و مهربانی هستیم در حالی که در اعماق وجودمان می دانیم که فقط نقش بازی کرده ایم. اما اگر در تمام طول عمر خود به چنین رفتاری ادامه دهید فکر
می کنید چه کسی را گمراه کرده اید و واقعیت درونی شما چیست؟
آیا واقعیت درونی شما همانی است که دیگران دوست دارند یا واقعیت مبهم دیگری است؟ به نظر من واقعیت شما همان چیزی است که به دنیای بیرون عرضه می کنید و چیزی است که مسئول آن هستید. ضمیر انسان دستاویز افسردگی و گناهکاری و شرمساری است و چیزی بیش از ترفند ذهن شما نیست ولی این واقعیت درونی می تواند بر زندگی ما مسلط شود مگر آنکه بگذاریم دیگران از آن آگاهی پیدا کنند.
اگر از بند ضمیر خود رها شویم و بگذاریم عزیزانمان نسبت به ترس ها شک ها و ناکفایتی های ما آگاهی پیدا کنند آن گاه می توانیم به آن درجه از رشد برسیم که تجربیات هیجانی خود را اصلاح کنیم و به رغم همه اسرار گناهکارانه درونمان مورد علاقه و پذیرش قرار گیریم. با این رفتار فاصله میان ضمیر اجتماعی و اسرار درونی ما کوتاه خواهد شد تا اینکه کاملا ناپدید شود. آن گاه تبدیل به انسان یکرنگی خواهیم شد و دیگر اثری از رمز و راز و شرمساری باقی نخواهد ماند.