20-02-2016، 19:55
زیر پرچم سه رنگ واسه پرچم سفید...
مادرم دعا می کرد پدرم می جنگید...
قلبمون اون روزا این همه ترک نداشت...
دلمون شور می زد دستامون نمک نداشت...
حالمون اون روزا اگه رو به را نبود...
عوضش امیدمون کسی جز خدا نبود...
روزای در به دری شبای بمبارون...
دنبال نفت بدو تو صف غذا بمون...
دست خالی زیر گوله بارون بودیم...
خسته بودیم اما مرد میدون بودیم...
رفقای مدرسه ام هنوزم یادم میان...
کاش می دونستم الان همکلاسیام کجان...
خنده های خواهرم لاله بود و پژمرد...
اشکای برادرم سیل شد دنیا رو برد...
سیل خون جاری بود از عطش تا کارون...
خیلیا خاک شدن زیر سقف خونشون...
حاج خانوم بهم میگه به دلم افتاده...
پسرمظلومم پشت در واستاده...
هنوزم بعضی شبا موج بمبه تو سرم...
هنوزم خواب می بینم خونه ریخته رو سرم...
هشت سال زندگیم با همین دردا گذشت...
هشت سال آزگار سخت بود اما گذشت...
واسه پرچم سه رنگ زیر پرچم سفید...
من هنوز معتقدم باز باید جنگید...
.
.
.
"حسین صفا"