خاقانی استاد بزرگ شعر و ادب پارسی با استفاده از کلیه آرایه های ادبی و استادی خویش به وضع خود و دلتنگی و دلخوری هایش در شروان و بی مهری های مردم آن دیار اشاره دارد.
شکواییه در لغت شکایت از غم و ناراحتی ها و پریشانی های زندگی است، در اصطلاح ادب بیانگر نومیدی و گلایه شاعر از روزگار خویش است . خاقانی در این قصیده به شکوه از شروان و ساکنان آن می پردازد به حدی که خواننده با خواندن این ابیات به حالت رقت بار شاعر پی می برد .
کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا در مضیق حادثاتم بسته ی بند عنا
بالا گرفتن کنایه از پیشرفت و ترقی کردن است و شیب بلا کنایه از دنیا ، معنای لغوی آن نشیب یا همان سرازیری است و خاقانی بودن خود در این دنیا را سرازیر شدن در بلا و مصیبت می داند و البته به طور اخص از بودن در شروان گلایه می کند .
بودن خاقانی در شروان و وجود حوادث و پیشامدهای بد آن باعث گردیده که وی به شکوه از زمانه و مردم بپردازد .
در این بیت بین واژه بالا و شیب ایهام تضاد وجود دارد .
می کنم جهدی کز این خضرای خذلان بگذرم حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا
خضرای خذلان سبز جای پست را گویند و کنایه از آسمان و جهان است . حبذا از افعال مدح عربی است و در زمان شاعر کاربرد داشته است به معنی خوشا و زهی.
خاقانی تلاش می کند که از این سبز جای پست که همان شروان است رهایی یابد و می گوید خوشا روزی که این عنایت و لطف شامل حال من شود و از این جا رهایی یابم . خضرای خذلان معنای عامی است که وجه خاص آن مد نظر شاعر است .
صبح آخر دیده یی ؟ بختم چنان شد پرده در صبح اول دیده یی ؟ روزم چنان شد کم بقا
صبح آخر منظور صبح صادق است و از آن روی آن را پرده در گویند که پرده تاریکی شب را می درد . صبح اول همان صبح کاذب است و زمانی بس کوتاه دارد . کم بقا شدن کنایه از زود سپری شدم عمر و پایان زندگی است . خاقانی بخت و اقبال خویش را پرده در تاریکی و سیاهی می داند . اما کوتاهی عمر و زود سپری شدن ایام خویش را یادآور می شود .
در این بیت تشبیه و صنعت تضاد به کار رفته است .
با که گیرم انس کز اهل وفا بی روزیم روزی من نیست ؟ یا خود نیست در عالم وفا
از اهل وفا دوستان باوفا مد نظر است . روزی نیز به معنای قسمت و نصیب به کار می رود و در این جا بی بهره بودن مد نظر است .
خاقانی آن چنان از تنهایی و نداشتن دوستان وفادار در رنج و ناراحتی است و گاه شک می کند که نکند در دنیا وفاداری و محبت از میان رفته یا این که تنها وی از این امر بی بهره است .
در همه شروان مرا حاصل نیامد نیم دوست دوست خود ناممکن است ، ای کاش بودی آشنا
شروان زادگاه شاعر است . نیم دوست کسی که اندکی از دوستی در او باشد و آشنایی یعنی سابقه شناختی که دو طرف از هم داشته باشند این جا مد نظر است .
تنهایی آن چنان به خاقانی فشار آورده و او را در تنگنا قرار داده است که وی با اعتراض از این که در موطن خویش حتی یک دوست صادق هرچند نیمه دوست باشد نمی بیند و آن قدر آن را محال می داند که آرزو می کند که دوست که هیچ ، کاش در این شهر آشنایی او را دریابد .
من حسین وقت و نا اهلان یزید و شمر من روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا
خاقانی خود را مانند امام حسین در واقعه عاشورا بی کس و بی یاور در شروان می بیند و مردم نااهل را که نسبت به او بی مهری نمودند یزید و شمر زمانه قلمداد می کند و روزش را عاشورا و شروان را کربلا می داند .
تشبیه و تلمیح از آرایه هایی است که شاعر در این بیت به کار برده است .
در مصرع اول مشتاقی و دوستداری خاقانی را به سرزمین عراق( عجم ) می رساند چرا که با جمله ی دعایی می گوید که خدا نگهدار و حافظ تو باشد و در مصرع بعد که کامل کننده ی مصرع قبل است خطاب به سرزمین خراسان می گوید که خدا تو را آبادان نماید که سخت مشتاق به آمدن آن دیارم .
گرچه جان از روزن چشم شما بی روزی است از دریچه ی گوش می بیند شعاعات شما
خاقانی می گوید اگر چه از دیدن شما بی بهره هستم و شما را نمی بینم اما خبرهای شما را می شنوم و نور شما از خبرهایی که به گوشم می رسد در می یابم . اضافه ی دریچه ی گوش در این بیت بسیار شاعرانه است و جای روزن چشم را گرفته است . این حس آمیززی از ویژگی زبان خاقانی است .
عذر من دانید کاخر پای بست مادرم هدیه ی جانم روان دارید بر دست صبا
خاقانی علت ماندن خود را در شروان وجود مادر خویش می داند و دنباله ی بیت قبل از مردم خراسان می خواهد که پیام خویش را که چون هدیه یی برای جان وی است به دست باد صبا بدهند تا به وی تقدیم کند .
در این بیت صنعت تشخیص وجود دارد .
تشنه ی دل تفته ام از دجله آریدم شراب دردمند زارم از بغداد سازیدم دوا
دل تفته به معنی دلسوخته ، گدازان . بغداد از دو کلمه بغ و داد تشکیل شده یعنی خدا داده در زمان شاعر مرکز علوم و از جمله طب و دارو فروشی بوده و سمبل شفابخشی .
شوق شاعر آن چنان زیبا تصویر شده است که خواهان قطره یی از آب دجله است و می خواهد که برایش از بغداد داروی شفابخش آرند .
در این بیت بین شراب و بغداد صنعت ایهام تناسب وجود دارد .
بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها
خاقانی باز به این نکته اشاره دارد که امید و آرزوی راحتی را در شروان نمی توان داشت . همان گونه که نوشدارو از دهان اژدها یافتن امری ناممکن و محال است .
مصرع دوم تمثیل برای مصرع اول است .
پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا
شاعر برای اعتراض به خساست مردم شروان آن ها را همانند کسانی می داند که تا سفره ی طعام بگسترند گربه را حبس و حیوان خانگی خود را بیرون می کنند . واژه کریمان برای استهزاء و ریشخند به کار برده شده است و استعاره تهکمیه است .
در این بیت استعاره و تمثیل وجود دارد.
گر برای شوربایی بر در اینها روی اولت سکبا دهند از چهره ، آن گه شوربا
شوربا از دو کلمه ی شور + با که کوتاه شده ابا به معنی آش حاصل آمده است . سکبا نیز به همین گونه به معنی آش سرکه است و در این جا کنایه از ترش رو بودن و اخم کردن است .
و باز از اهالی شروان این گونه شکایت می کند که اگر بر در خانه ی آن ها برای گرفتن چیزی اندک و ناچیز بروی در ابتدا با اخم و ترشرویی مواجه می شوی آن گه حاجت تو را رفع می کنند یعنی با ناراحتی و نارضایتی به تو چیزی می دهند .
در این بیت صنعت تکرار به کار رفته است .
مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم و ظلم در عدم نه روی کانجا بینی انصاف و رضا
در نهایت شاعر خطاب به خودش می گوید این مردم از خشم و ستم و بدی هم چون اهریمن شده اند و بهتر آن است که به سرای باقی بشتابی تا آن جا انصاف و دوستی ببینی ( محبت مرده است ).
خاقانی استاد بزرگ شعر و ادب پارسی با استفاده از کلیه آرایه های ادبی و استادی خویش به وضع خود و دلتنگی و دلخوری هایش در شروان و بی مهری های مردم آن دیار اشاره دارد.
شکواییه در لغت شکایت از غم و ناراحتی ها و پریشانی های زندگی است، در اصطلاح ادب بیانگر نومیدی و گلایه شاعر از روزگار خویش است . خاقانی در این قصیده به شکوه از شروان و ساکنان آن می پردازد به حدی که خواننده با خواندن این ابیات به حالت رقت بار شاعر پی می برد .
کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا در مضیق حادثاتم بسته ی بند عنا
بالا گرفتن کنایه از پیشرفت و ترقی کردن است و شیب بلا کنایه از دنیا ، معنای لغوی آن نشیب یا همان سرازیری است و خاقانی بودن خود در این دنیا را سرازیر شدن در بلا و مصیبت می داند و البته به طور اخص از بودن در شروان گلایه می کند .
بودن خاقانی در شروان و وجود حوادث و پیشامدهای بد آن باعث گردیده که وی به شکوه از زمانه و مردم بپردازد .
در این بیت بین واژه بالا و شیب ایهام تضاد وجود دارد .
می کنم جهدی کز این خضرای خذلان بگذرم حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا
خضرای خذلان سبز جای پست را گویند و کنایه از آسمان و جهان است . حبذا از افعال مدح عربی است و در زمان شاعر کاربرد داشته است به معنی خوشا و زهی.
خاقانی تلاش می کند که از این سبز جای پست که همان شروان است رهایی یابد و می گوید خوشا روزی که این عنایت و لطف شامل حال من شود و از این جا رهایی یابم . خضرای خذلان معنای عامی است که وجه خاص آن مد نظر شاعر است .
صبح آخر دیده یی ؟ بختم چنان شد پرده در صبح اول دیده یی ؟ روزم چنان شد کم بقا
صبح آخر منظور صبح صادق است و از آن روی آن را پرده در گویند که پرده تاریکی شب را می درد . صبح اول همان صبح کاذب است و زمانی بس کوتاه دارد . کم بقا شدن کنایه از زود سپری شدم عمر و پایان زندگی است . خاقانی بخت و اقبال خویش را پرده در تاریکی و سیاهی می داند . اما کوتاهی عمر و زود سپری شدن ایام خویش را یادآور می شود .
در این بیت تشبیه و صنعت تضاد به کار رفته است .
با که گیرم انس کز اهل وفا بی روزیم روزی من نیست ؟ یا خود نیست در عالم وفا
از اهل وفا دوستان باوفا مد نظر است . روزی نیز به معنای قسمت و نصیب به کار می رود و در این جا بی بهره بودن مد نظر است .
خاقانی آن چنان از تنهایی و نداشتن دوستان وفادار در رنج و ناراحتی است و گاه شک می کند که نکند در دنیا وفاداری و محبت از میان رفته یا این که تنها وی از این امر بی بهره است .
در همه شروان مرا حاصل نیامد نیم دوست دوست خود ناممکن است ، ای کاش بودی آشنا
شروان زادگاه شاعر است . نیم دوست کسی که اندکی از دوستی در او باشد و آشنایی یعنی سابقه شناختی که دو طرف از هم داشته باشند این جا مد نظر است .
تنهایی آن چنان به خاقانی فشار آورده و او را در تنگنا قرار داده است که وی با اعتراض از این که در موطن خویش حتی یک دوست صادق هرچند نیمه دوست باشد نمی بیند و آن قدر آن را محال می داند که آرزو می کند که دوست که هیچ ، کاش در این شهر آشنایی او را دریابد .
من حسین وقت و نا اهلان یزید و شمر من روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا
خاقانی خود را مانند امام حسین در واقعه عاشورا بی کس و بی یاور در شروان می بیند و مردم نااهل را که نسبت به او بی مهری نمودند یزید و شمر زمانه قلمداد می کند و روزش را عاشورا و شروان را کربلا می داند .
تشبیه و تلمیح از آرایه هایی است که شاعر در این بیت به کار برده است .
در نهایت شاعر خطاب به خودش می گوید این مردم از خشم و ستم و بدی هم چون اهریمن شده اند و بهتر آن است که به سرای باقی بشتابی تا آن جا انصاف و دوستی ببینی ( محبت مرده است )
ای عراق ، الله جارک سخت معشوفم به تو وای خراسان عمرک الله سخت مشتاقم به تودر مصرع اول مشتاقی و دوستداری خاقانی را به سرزمین عراق( عجم ) می رساند چرا که با جمله ی دعایی می گوید که خدا نگهدار و حافظ تو باشد و در مصرع بعد که کامل کننده ی مصرع قبل است خطاب به سرزمین خراسان می گوید که خدا تو را آبادان نماید که سخت مشتاق به آمدن آن دیارم .
گرچه جان از روزن چشم شما بی روزی است از دریچه ی گوش می بیند شعاعات شما
خاقانی می گوید اگر چه از دیدن شما بی بهره هستم و شما را نمی بینم اما خبرهای شما را می شنوم و نور شما از خبرهایی که به گوشم می رسد در می یابم . اضافه ی دریچه ی گوش در این بیت بسیار شاعرانه است و جای روزن چشم را گرفته است . این حس آمیززی از ویژگی زبان خاقانی است .
عذر من دانید کاخر پای بست مادرم هدیه ی جانم روان دارید بر دست صبا
خاقانی علت ماندن خود را در شروان وجود مادر خویش می داند و دنباله ی بیت قبل از مردم خراسان می خواهد که پیام خویش را که چون هدیه یی برای جان وی است به دست باد صبا بدهند تا به وی تقدیم کند .
در این بیت صنعت تشخیص وجود دارد .
تشنه ی دل تفته ام از دجله آریدم شراب دردمند زارم از بغداد سازیدم دوا
دل تفته به معنی دلسوخته ، گدازان . بغداد از دو کلمه بغ و داد تشکیل شده یعنی خدا داده در زمان شاعر مرکز علوم و از جمله طب و دارو فروشی بوده و سمبل شفابخشی .
شوق شاعر آن چنان زیبا تصویر شده است که خواهان قطره یی از آب دجله است و می خواهد که برایش از بغداد داروی شفابخش آرند .
در این بیت بین شراب و بغداد صنعت ایهام تناسب وجود دارد .
بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها
خاقانی باز به این نکته اشاره دارد که امید و آرزوی راحتی را در شروان نمی توان داشت . همان گونه که نوشدارو از دهان اژدها یافتن امری ناممکن و محال است .
مصرع دوم تمثیل برای مصرع اول است .
پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا
شاعر برای اعتراض به خساست مردم شروان آن ها را همانند کسانی می داند که تا سفره ی طعام بگسترند گربه را حبس و حیوان خانگی خود را بیرون می کنند . واژه کریمان برای استهزاء و ریشخند به کار برده شده است و استعاره تهکمیه است .
در این بیت استعاره و تمثیل وجود دارد.
گر برای شوربایی بر در اینها روی اولت سکبا دهند از چهره ، آن گه شوربا
شوربا از دو کلمه ی شور + با که کوتاه شده ابا به معنی آش حاصل آمده است . سکبا نیز به همین گونه به معنی آش سرکه است و در این جا کنایه از ترش رو بودن و اخم کردن است .
و باز از اهالی شروان این گونه شکایت می کند که اگر بر در خانه ی آن ها برای گرفتن چیزی اندک و ناچیز بروی در ابتدا با اخم و ترشرویی مواجه می شوی آن گه حاجت تو را رفع می کنند یعنی با ناراحتی و نارضایتی به تو چیزی می دهند .
در این بیت صنعت تکرار به کار رفته است .
مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم و ظلم در عدم نه روی کانجا بینی انصاف و رضا
در نهایت شاعر خطاب به خودش می گوید این مردم از خشم و ستم و بدی هم چون اهریمن شده اند و بهتر آن است که به سرای باقی بشتابی تا آن جا انصاف و دوستی ببینی ( محبت مرده است ).
خاقانی استاد بزرگ شعر و ادب پارسی با استفاده از کلیه آرایه های ادبی و استادی خویش به وضع خود و دلتنگی و دلخوری هایش در شروان و بی مهری های مردم آن دیار اشاره دارد.