«بادها یقهام را گرفتهاند» که چندی پیش از سوی انتشارات بوتیمار روی پیشخوان کتابفروشیها قرار گرفت، عنوان نخستین مجموعه سرودههای شاعری است که بهرغم داشتن تجربهای بیش از دو دهه در سرودن شعر، سرانجام با دقت و وسواس بسیار، مجموعهای از شعرهایش را در این دفتر گرد آورده است؛ نام کوروش شیوا حداقل برای آنان که صفحات هنری و ادبی نشریات را مطالعه میکنند، نام ناآشنایی نیست؛ او علاوه بر فعالیت شعری، سالهاست که بهطور حرفهای در مطبوعات قلم میزند و شاید ازهمین روست که شاعر بودنش تاکنون در سایه مانده است. شیوا، دانشآموخته رشته تئاتر است و چنانکه خود میگوید، همین باعث شده رویکردش به شعر هم معطوف به مولفههای نمایشی باشد؛ رویکردی که معروف به پرفورمنس پوئتری یا شعر اجراست.
انتشار «بادها یقهام را گرفتهاند»، بهانهای شد تا با او درباره سابقه و ویژگیهای این نوع شعر و نیز نحوه رویکرد او به شعر اجرا در این کتاب، همراه شویم؛ پیش از آن اما شعری بخوانید از همین مجموعه با نام «تلخند»: «پدراَم تاکستانهایش را به بادها و/ بارانها سپرد/ و گوسپندهای پاییزی.../ حالا سرزنش میکند/ جز شاعری بلد نیستم!/ به من چه باغهایش دیگر شاهانه نمیدهند./ سرخ شدهام/ زیر نور شهر/ میزنم به کوچهها تار/ بخند!/ راهاَم را کج کردهام/ و هر کاری میکنم/ این شعر/ شعر نمیشود».
*
شعر اجرا؛ «Performance Poetry» سابقه زیادی در ایران ندارد، برای این است که تئاتر در ایران سابقه زیادی ندارد. کل سابقه تئاترعلمی در ایران به یکصد سال نمیرسد. شعراجرا، ارتباط تنگاتنگی با تئاتر دارد. پیش از میلاد مسیح تا سده هجده، نمایشنامهها منظوم بودند. اگر زبان نمایشنامهای به نثر میگرایید، غریب بود و با اثر او ارتباط برقرار نمیکردند؛ چرا؟ چون امکان چاپ نبود و مردم شعر از بر و سینه به سینه منتقل میکردند. ضمن اینکه وزن باعث هیجان مخاطب میشود. یکی از خاستگاههای تئاتر، علاوه بر غریزه تقلید، آیینها ـ مناسک و رقص، شعر است که به شکل روایی بود. این روایتگری در اجرا صورت میگرفت. ارتباط تنگاتنگ آدمها در جامعه، باعث شکلگیری دیالوگ(از عناصر درام) و دیالکتیک شد. حال آنکه در جوامعِ تحت سیطره استبداد، بیشتر تکگویی(مونولوگ) و خودگویی(سولولوکویی) وجود داشت و شعرها چندصدایی(پلیفونیک) نیستند. از رومانتیسیسم به بعد، زبان نمایشنامهها با ایبسن، چخوف، استریندبرگ و دیگران به نثر، یعنی زبان و تکلم روزمره گرایش یافت. گرچه در ایتالیای سده شانزده، وزن شکسته شد؛ فرانچسکو ماریا مولتسا با ترجمه «انهاید»، اثر ویرژیل، شعر بیقافیه سرود و شاعران و نمایشنامهنویسان دیگری مثل جووانی روچلای، تجربههایی دیگر کردند که در انگلستان به شعرسپید (Blank Verse) برگردانده شد و آثار کریستوفر مارلو و ویلیام شکسپیر از شناختهشدهترین این شکل شعری است. بگذریم که شعرسپید و شعرآزاد (Free Verse) در ایران به اشتباه شناخته میشود. پرفورمنس پوئتری، شکلی از شعر است که برای اجرا نوشته میشود یا قابلیت اجرا دارد. شاعر، شعری مینویسد که روی صحنه، در یک کافه، در یک معبر یا پلاتو، آن را برای یکسری آدمهای معدود و با نوع خوانش و لحن خاص خود اجرا میکند. ما یک نمایشنامه شعری داریم که برای اجراست و یک شعرنمایشی که عناصر دراماتیک را در خود دارد، اما برای اجرا نوشته نشده است؛ نمایشنامه خواندنی (Drama Closet) که جنبههای ادبی در آن پررنگتر است، همینطور. گرچه همه شعرها را میتوان اجرا کرد. حالا اگر بخواهیم بگوییم شعر اجرا مثلا با فتوریستها یا دادائیستها آغاز شد و سپس تجربههای پیاپی شکل گرفت تا در سالهای 1980 «هدویگ ایرنه گورسکی»، شاعر آمریکایی آن را «Performance Poetry» اطلاق کرد، گویی سیر هنر اجرا (Performance Art)که ترکیبی از داستانگویی، شعر، تئاتر، موسیقی، معماری، نقاشی، ویدئو و اسلاید است و همچنین هنرهای مفهومی و محیطی را نادیده بگیریم.
در «بادها یقهام را گرفتهاند»، اجراها در زبان صورت گرفتهاند و به اتیمولوژی (Etymology)و اشتقاق واژه هم توجه داشتهام. خواستهام با تفکیک قائل شدن واژگان و حروف، وقف، سکوت، علامت و با سطرپردازیهای صحیح این اتفاق بیفتد. بدین معنا که لحن و آکسانگذاریها را در زبان پیاده کردهام. طوری که اکثر شعرها، اجرای زبانی با لحن خاص خود را پیش میکشند و با چگونگی چینش حروف، سعی در فضاسازی دارند. در سطرپردازی هم با شمایلی مواجهیم که برخی از سطرهای افقی علاوه بر اینکه مستقلند، میتوانند به سطر پیش یا پس خود بچسبند و فرآیندی از یک اپیزود را در سطرعمودی نمود دهند. گاهی هم یک اپیزود، تنها با یک سطرافقی فضاسازی شده است. گرچه الزامی نیست شعرهای من با لحنی خاص اجرا شوند. به قول پابلو نرودا «هیچ شعری، شاعرندارد و هرخوانندهای، شاعر آن لحظه شعر است». میتوان این شعرها را از منظر شعرهای کانکریت(دیداری)، اپیزودیک و زبان هم بررسی کرد.
الزامی نیست شعرهای من با لحنی خاص اجرا شوند. به قول پابلو نرودا «هیچ شعری، شاعرندارد و هرخوانندهای، شاعر آن لحظه شعر است». میتوان این شعرها را از منظر شعرهای کانکریت(دیداری)، اپیزودیک و زبان هم بررسی کرد.
شعر، دنیای شخصی یک شاعر است و ما شعرعام نداریم.از ارکان شعر، تخیل و عاطفه است و شما نمیتوانید حذفش کنید. احساس آدمی را نمیشود در شعر حذف کرد. بسیاری از قدما آثارشان نظم است، نه شعر. شعرکلاسیک ما هم با وزن سروکار داشت؛ آنها با چیدمان یک سری واژه، میخواستند آن وزن بیرونی خاص حفظ شود که گاهی آنچه میخواستند بگویند، به فرافکنی میانجامید. فرخیسیستانی میگوید:«سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر» یا سنایی: «بشنو این پند از حکیم غزنوی/ تا بیابی در تن کهنه، نوی» یا مولوی:«رستم از این بیت و غزل، ای شه و سلطان ازل/ مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا/ قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر/ پوست بود، پوست بود، درخور مغز شعرا». نگاه کنید، با این گفتهها باز در قالب مشخصی میمانند و گاهی زبانشان به حشو میگراید و حتی قافیههای عجیب و غریب میآورند. برعکس نمایشنامه که یک شکل مستقل ادبی، هنری نیست، معتقدم شعر دنیای شخصی آدمهاست که شکل نوشتاری مستقل دارد. نمایشنامه در لحظهای که نوشته شده، کامل نیست. گرچه هیچ شعری هم کامل نیست و شما همیشه منتظر پایان آن شعر هستید. هیچکس نتوانسته شعری کامل بنویسد. شعر هرگز کامل نمیشود. آنتونن آرتو هم شعر فضا را مطرح میکند و معتقد است شعر به دنبال چیزی است كه نمیتوان به زبانش آورد. شعرزبان و شعراجرا، شکل است. پستمدرن یک روند است و شکل نیست. مهم درگیر شدن مخاطب با شعر است. تفاوت نمایشنامه با شعر این است که شما حتما باید آن نمایشنامه را اجرا کنید و ببینید تا کامل شود. شعراجرا گرچه با دیدار/ شنیدار ارتباط دارد، اما در ذات به عنوان شعر، برای اجرا نیست. من بسیاری از شعرهای کلاسیک را هم میتوانم با لحن خاص خودم اجرا کنم. در شعرزبان، شما به زبان خودتان میرسید که این زبان یا به کشف میرسد یا به هذیانگویی میافتد. الزامی در کامل شدن آن در اجرا نیست و نوع نگاه شما به یک شعر، با نوع نگاه من متفاوت است.
شعر در ذات باید شعر باشد. اینکه در چه طبقهبندیای قرار بگیرد یا نگیرد، مهم نیست. دوباره تاکید میکنم که شاعران نوع نگاه خاص و سبک خودشان را دارند. سبک کاملا فردی است و شاعر تجربه زیستی خودش را پیاده میکند. به طور کلی آنچه شعر امروز را از شعر کهن متفاوت میکند، علاوه بر شکل، زبان و نوع نگاه خاص شاعر است. دنیای ما با تمام گستردگیاش، آنقدر محصور و تنگ است که همه چیز قابل دسترس است؛ دنیای کهن اینگونه نبود، خیلی مهیب بود که شما فاصله چندفرسنگی را بخواهید ببینید و بپیمایید. اکنون اینگونه نیست. شاید به همین دلیلِ تجربه زیستیِ شاعران که اتفاقهای دوروبر را رصد میکنند، آثارشان هم شبیه به هم شدهاند. زندگی امروزِ جهان، تلخ است؛ تیره است. اما با همه این احوال، آن شاعری میتواند نوع نگاه خودش را داشته باشد که بتواند زیستش را در چرخشی متفاوتتر ارائه کند. شاعران خودشان را مینویسند، تجربه زیستی خودشان را با توجه به اتفاقهای شخصی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و... مینویسند. گرچه رویدادهای جهان روی آنها تاثیر میگذارد و در آثارشان بازتاب مییابد. در عنوان کتاب «بادها یقهام را گرفتهاند»، «گرفتهاند» به شکل معکوس چاپ شده است؛ گویی با این برعکس نوشتن، نشان دادهام یقهام را گرفتهاند. در شعر «اصلا تقصیر باد است»، «برمیگردد» برعکس نوشته شده است؛ در اپیزود اول و دوم همین شعر، «برمیگردد» به شکل نوشتاری معمول آمده، اما انتهای اپیزود دوم، «برمیگردد» برعکس نوشته شده و در اپیزود سوم، «نهخواهم گشت» هم برعکس است؛ چرا؟ چون این نوع لحن و خوانشی است که من دارم و میخواهم مخاطب هم داشته باشد. کسی دارد از نقطه «الف» به نقطه «ب» برمیگردد، اینجا «برمیگردد» به صورت معمول نوشته شده، اما از آنجا که میخواهم بگویم او از نقطه «ب» دارد به نقطه «الف» برمیگردد، «برمیگردد» برعکس نوشته شده است. سعی کردهام این نوع نگاه را در واژهها پیاده کنم. با جدا کردن حرف «نه» با نیمفاصله، خواستم تردید را نشان دهم. با مکث، برخواهم گشت یا برنخواهم گشت؟ چنین مواردی بسیار است که هرکدام دلیل دارد. الزامی هم ندارد که همه مخاطبان عادی متوجه این نکات شوند، من کارم را انجام دادهام.