02-12-2015، 19:37
در این شماره با رمانی از هنری میلر، نامه های احمد شاملو به پسرش سامان، مسائل کلیدی فلسفه و... آشنا شوید.
مدار رأس السرطان
«مدار راسالسرطان» برای نخستين بار در سال ۱۹۳۴ میلادی و در پاریس منتشر شده و چاپ آن در آمریکا در سال ۱9۶۴ اتفاق افتاده است. میلر در این کتاب ماجرای زندگی خود را در سالهای ابتدای دهه ۳۰ قرن گذشته و تلاشش برای نویسنده شدن شرح میدهد. او در این کتاب داستان و زندگی نامه خودنوشت را به هم آمیخته است. برخی از فصل های این کتاب حکایت زندگی خود نویسنده است، برخی دیگر ماجرایی از دوستان واقعی، همکاران و محل کارش است و بخش هایی از آن هم روایتی داستان گونه و خیالی دارد.
مجله «تایم» نام این کتاب را در میان ۱۰۰ اثر برتر انگلیسی زبان از سال ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۵ میلادی قرار داده است و برخی دیگر از منتقدان نقدهای مثبتی بر روی آن نوشته اند.
میلر در سال ۱۸۹۱ میلادی در منهتن نیویورک به دنیا آمد. او تحصیلات خود را فقط تا پایان دبیرستان ادامه داد و پس از آن از طریق مطالعه و سفر به گوشه و کنار جهان کسب دانش کرد. او در طول ۸۹ سال زندگی، بیش از ۲۰ عنوان کتاب منتشر کرده است.
مسائل کلیدی فلسفه
هدف از نوشتن این کتاب کمک به کسانی است که می خواهند با پنج موضوع کلیدی در فلسفه ی غرب آشنا شوند. در این کتاب، قصد دارم شرحی مختصر، درست و روشنگرانه ارائه دهم از استدلال های مهمی که در این پنج حوزه ارائه و از مواضعی که اتخاذ شده است.
در مقدمه گفته ام که کتاب را چگونه بخوانید و چگونه از استدلال های فلسفی سر درآورید. فلسفه موزه ای برای نمایش اندیشه ها یا جایی برای دستچین و آمیختن آرا نیست. در فلسفه باید استدلال ها به دقت وارسی و ارزیابی کنید. در مقدمه ی کتاب ابزارهای انجام دادنش را هم در اختیارتان خواهم گذاشت.
هر فصل کتاب شامل بحثی است درباره ی حوزه های اصلی هر موضوع خلاصه ی فصل، اصطلاح نامه ی واژه های کلیدی و پیشنهادهایی برای مطالعه ی بیش تر.
عشق اول (و دو داستان دیگر)
نکاتی درباره داستان عشق اول
این داستان از جوانی خود تورگنیف مایه می گیرد. نویسنده ماجرای اولین دلدادگی خود را به صورت داستان پرداخته است. دختری که در داستان زیناپیدا نام دارد در حقیقت یکاترینا لوونا شاخوتسکایا نام داشته است و پرنسسی بوده است بی چیز. این پرنسس یکاترینا لوونا طبع شعر داشته و سروده های خود را منتشر می کرده است. معشوق او نیز به راستی پدر تورگنیف بوده است، که حقیقتاً مردی جذاب بوده و با همسرش، که مادر تورگنیف باشد و از خودش مسن تر اما بسیار ثروتمند بوده، به طمع تمولش ازدواج کرده است. رابطه ی عاشقانه ی پدر تورگنیف با یکاترینا لوونا، البته از نظر او پنهان نمانده و اسباب خشم بسیار او بوده است. در نامه ای به پسرش می نویسد:
این زن شرور و بدنهاد، برای پدرت شعر می نوشت. من در تأیید این حرف هایم درباره ی نانجیبی ها و سیاه کاری های او مدرک کتبی دارم.... خواهش می کنم اسم او را در حضور من نبری!...
این زن «شرور» یک سال بعد از مرگ پدر تورگنیف در پترزبورگ ازدواج کرد و نه ماه بعد از ازدواج از دنیا رفت.
امید آفتابی من (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان)
واقعه یی نامنتظر...
در مرداد ماه سال 1379 بعد از سال ها برادران گرد هم آمدند، سیاوش، سیروس و سامان، در خانه یی که دیگر پدر در آن خانه نبود، تنها صدای پدر بود و دوستان و هواداران شاملو در خیابان های دهکده و حیاط خانه یی که صدای قدم هاشان هرم گرما را به زمزمه ی جویبار بهاری در سایه ی درختان بدل کرده بود.
سامان سال ها شاگرد ممتاز بود، دیپلمه که شد، سال 1353 برای ادامه ی تحصیل به انگلیس رفت. نامه ها و کارت ها و عکس هایی را که می فرستاد، نگه می داشتم.
سامان و ساقی را سال 1980/ 1359 دیده بودم در لندن؛ سامان را بیست سال بعد سال 2000 میلادی/1379 در غیاب همسرم و پدر او در دهکده... دیدار کوتاه بود، سامان رفت.
روزگار غریب و تلخ آغاز شد...
در تابستان 1388 بار دیگر سامان به ایران آمد، این بار برادرش سیاوش دیگر نبود، سیال در زمان روزهای خالی می گذشت.
چند روزی بود... با یادها. با هم عکس ها و کارت هایی را که فرستاده بود، گذشته را مرور می کردیم. سامان قبل از رفتن بسته ی نامه های پدرش را به من سپرد. گفت هر طور خواستید...
حدود یک سال پیش برایش نوشتیم که نامه های تو و پدر را به ناشر سپرده ایم. عنوان مجموعه را پسندید، او را در جریان مراحل کار می گذاشتیم. به نظر می رسد که یک یا دو نامه ی سامان در این مجموعه نیست. یک نامه هم از ساقی داشتیم مربوط به روزهایی که نزد سامان زندگی می کرد، به خاطر پیوسته بودن جریان، این نامه نیز در این مجموعه آمده است. برای بازنمایی رابطه ی احمد شاملو و فرزندش نامه های هر دو، پدر و پسر به توالی زمان منتشر می شود.
پلنگ های کافکا
راتینهو پرسید: «شما فرانتس کافکا هستید؟»
مرد چاق افتاد به قهقهه «من؟ فرانتس کافکا؟ خدا نکند! من نویسنده ی مهمی هستم. این یارو کافکا پریشان خاطری است که نمی داند چه می خواهد. نخیر، من فرانتس کافکا نیستم. خانه اش همین بغل است، پلاک 22.»
بعد از مکثی اضافه کرد «ولی آن جا پیدایش نمی کنید چون این وقت روز سر کار است. کارمند است، می فهمید؟ کارمند یک شرکت. می دانید چرا؟ چون پول ادبیات کفاف زندگی اش را نمی دهد. البته طبیعی هم هست چون هیچ کس نوشته هایش را نمی فهمید. موضوع یکی از داستان هایش- فکر می کنم نامش مسخ باشد- این است که مردی تبدیل می شود به یک حشره. چیزی عجیب غریب تر از این شنیده اید؟ باز اگر ادبیات کودکان بود، یک چیزی. می شد فهمید. اما نخیز...
ایشان برای بزرگسالان می نویسند. چیزهایی می نویسند ظلمانی و آشفته. می دانم، در این مورد چیزی از من نپرسیده اید اما من در مقام یک نویسنده احساس وظیفه می کنم که به مردم هشدار بدهم: مواظب این کافکا باشید! آنی نیست که خیال می کنید.»
مدار رأس السرطان
- هنری میلر
- ترجمه ی سهیل سمی
- انتشارات ققنوس
- چاپ اول: 94
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
«مدار راسالسرطان» برای نخستين بار در سال ۱۹۳۴ میلادی و در پاریس منتشر شده و چاپ آن در آمریکا در سال ۱9۶۴ اتفاق افتاده است. میلر در این کتاب ماجرای زندگی خود را در سالهای ابتدای دهه ۳۰ قرن گذشته و تلاشش برای نویسنده شدن شرح میدهد. او در این کتاب داستان و زندگی نامه خودنوشت را به هم آمیخته است. برخی از فصل های این کتاب حکایت زندگی خود نویسنده است، برخی دیگر ماجرایی از دوستان واقعی، همکاران و محل کارش است و بخش هایی از آن هم روایتی داستان گونه و خیالی دارد.
مجله «تایم» نام این کتاب را در میان ۱۰۰ اثر برتر انگلیسی زبان از سال ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۵ میلادی قرار داده است و برخی دیگر از منتقدان نقدهای مثبتی بر روی آن نوشته اند.
میلر در سال ۱۸۹۱ میلادی در منهتن نیویورک به دنیا آمد. او تحصیلات خود را فقط تا پایان دبیرستان ادامه داد و پس از آن از طریق مطالعه و سفر به گوشه و کنار جهان کسب دانش کرد. او در طول ۸۹ سال زندگی، بیش از ۲۰ عنوان کتاب منتشر کرده است.
مسائل کلیدی فلسفه
- جولیان باجینی
- ترجمه ی حمیده بحرینی
- نشر نی
- چاپ اول: 94
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هدف از نوشتن این کتاب کمک به کسانی است که می خواهند با پنج موضوع کلیدی در فلسفه ی غرب آشنا شوند. در این کتاب، قصد دارم شرحی مختصر، درست و روشنگرانه ارائه دهم از استدلال های مهمی که در این پنج حوزه ارائه و از مواضعی که اتخاذ شده است.
در مقدمه گفته ام که کتاب را چگونه بخوانید و چگونه از استدلال های فلسفی سر درآورید. فلسفه موزه ای برای نمایش اندیشه ها یا جایی برای دستچین و آمیختن آرا نیست. در فلسفه باید استدلال ها به دقت وارسی و ارزیابی کنید. در مقدمه ی کتاب ابزارهای انجام دادنش را هم در اختیارتان خواهم گذاشت.
هر فصل کتاب شامل بحثی است درباره ی حوزه های اصلی هر موضوع خلاصه ی فصل، اصطلاح نامه ی واژه های کلیدی و پیشنهادهایی برای مطالعه ی بیش تر.
عشق اول (و دو داستان دیگر)
- ایوان تورگنیف/ فیودور داستایفسکی
- ترجمه ی سروش حبیبی
- انتشارات فرهنگ معاصر
- چاپ اول: 93
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نکاتی درباره داستان عشق اول
این داستان از جوانی خود تورگنیف مایه می گیرد. نویسنده ماجرای اولین دلدادگی خود را به صورت داستان پرداخته است. دختری که در داستان زیناپیدا نام دارد در حقیقت یکاترینا لوونا شاخوتسکایا نام داشته است و پرنسسی بوده است بی چیز. این پرنسس یکاترینا لوونا طبع شعر داشته و سروده های خود را منتشر می کرده است. معشوق او نیز به راستی پدر تورگنیف بوده است، که حقیقتاً مردی جذاب بوده و با همسرش، که مادر تورگنیف باشد و از خودش مسن تر اما بسیار ثروتمند بوده، به طمع تمولش ازدواج کرده است. رابطه ی عاشقانه ی پدر تورگنیف با یکاترینا لوونا، البته از نظر او پنهان نمانده و اسباب خشم بسیار او بوده است. در نامه ای به پسرش می نویسد:
این زن شرور و بدنهاد، برای پدرت شعر می نوشت. من در تأیید این حرف هایم درباره ی نانجیبی ها و سیاه کاری های او مدرک کتبی دارم.... خواهش می کنم اسم او را در حضور من نبری!...
این زن «شرور» یک سال بعد از مرگ پدر تورگنیف در پترزبورگ ازدواج کرد و نه ماه بعد از ازدواج از دنیا رفت.
امید آفتابی من (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان)
- احمد شاملو
- نشر چشمه
- چاپ اول: 94
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
واقعه یی نامنتظر...
در مرداد ماه سال 1379 بعد از سال ها برادران گرد هم آمدند، سیاوش، سیروس و سامان، در خانه یی که دیگر پدر در آن خانه نبود، تنها صدای پدر بود و دوستان و هواداران شاملو در خیابان های دهکده و حیاط خانه یی که صدای قدم هاشان هرم گرما را به زمزمه ی جویبار بهاری در سایه ی درختان بدل کرده بود.
سامان سال ها شاگرد ممتاز بود، دیپلمه که شد، سال 1353 برای ادامه ی تحصیل به انگلیس رفت. نامه ها و کارت ها و عکس هایی را که می فرستاد، نگه می داشتم.
سامان و ساقی را سال 1980/ 1359 دیده بودم در لندن؛ سامان را بیست سال بعد سال 2000 میلادی/1379 در غیاب همسرم و پدر او در دهکده... دیدار کوتاه بود، سامان رفت.
روزگار غریب و تلخ آغاز شد...
در تابستان 1388 بار دیگر سامان به ایران آمد، این بار برادرش سیاوش دیگر نبود، سیال در زمان روزهای خالی می گذشت.
چند روزی بود... با یادها. با هم عکس ها و کارت هایی را که فرستاده بود، گذشته را مرور می کردیم. سامان قبل از رفتن بسته ی نامه های پدرش را به من سپرد. گفت هر طور خواستید...
حدود یک سال پیش برایش نوشتیم که نامه های تو و پدر را به ناشر سپرده ایم. عنوان مجموعه را پسندید، او را در جریان مراحل کار می گذاشتیم. به نظر می رسد که یک یا دو نامه ی سامان در این مجموعه نیست. یک نامه هم از ساقی داشتیم مربوط به روزهایی که نزد سامان زندگی می کرد، به خاطر پیوسته بودن جریان، این نامه نیز در این مجموعه آمده است. برای بازنمایی رابطه ی احمد شاملو و فرزندش نامه های هر دو، پدر و پسر به توالی زمان منتشر می شود.
پلنگ های کافکا
- موآسیر اسکلیر
- ترجمه ی ناصر غیاثی
- نشر چشمه
- چاپ اول: 94
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
راتینهو پرسید: «شما فرانتس کافکا هستید؟»
مرد چاق افتاد به قهقهه «من؟ فرانتس کافکا؟ خدا نکند! من نویسنده ی مهمی هستم. این یارو کافکا پریشان خاطری است که نمی داند چه می خواهد. نخیر، من فرانتس کافکا نیستم. خانه اش همین بغل است، پلاک 22.»
بعد از مکثی اضافه کرد «ولی آن جا پیدایش نمی کنید چون این وقت روز سر کار است. کارمند است، می فهمید؟ کارمند یک شرکت. می دانید چرا؟ چون پول ادبیات کفاف زندگی اش را نمی دهد. البته طبیعی هم هست چون هیچ کس نوشته هایش را نمی فهمید. موضوع یکی از داستان هایش- فکر می کنم نامش مسخ باشد- این است که مردی تبدیل می شود به یک حشره. چیزی عجیب غریب تر از این شنیده اید؟ باز اگر ادبیات کودکان بود، یک چیزی. می شد فهمید. اما نخیز...
ایشان برای بزرگسالان می نویسند. چیزهایی می نویسند ظلمانی و آشفته. می دانم، در این مورد چیزی از من نپرسیده اید اما من در مقام یک نویسنده احساس وظیفه می کنم که به مردم هشدار بدهم: مواظب این کافکا باشید! آنی نیست که خیال می کنید.»