28-11-2015، 19:34
[rtl]سرنوشت بهائیان طرد شده[/rtl]
[rtl] دین اسلام همواره به پیروی از حقیقت، جستجو و تحقیق در اصل دین سفارش میکند بطوری که آیات بسیاری از قرآن به این مطلب دلالت دارد و از تقلید کورکورانه در اصل دین نهی کرده است. به طور مثال خداوند متعال فرموده است: «وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا؛[اسراء/۳۶] و از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن؛ چرا که گوش و چشم و دل، همه مسئولند». سران بهائی نیز به تقلید از اسلام بارها مسئلهی جستجو و کاوش در مسائل دینی را ذکر کردهاند، بطور مثال عبدالبهاء دراینباره میگوید: «نفوسی که منصفند، فحص میکنند، تحقیق و تدقیق میکنند؛ همان فحص و تدقیق سبب هدایت آنها میشود».[۱] حال سؤال اینجاست که اگر شخص بهائی به سخن پیشوای خود عمل کرده و در مسائل اعتقادی خود جستجو و تحقیق کند و به بطلان این آئین پی ببرد و به دنبال حقیقت برود، چه سرنوشتی در انتظار او خواهد بود و بهائیان و سرانشان با او چگونه رفتار میکنند؟
صبحی از مبلّغان به نام بهائیت که از این فرقه رویگردان شده و به دین حق گرایش پیدا کرده چنین مینویسد: «از تشکیلات مخوف بهائیان، رکن اظهارات لفظیهی محفل روحانی بهائیت است که عقل و علم در آن راهی نداشت، سبب شد تا ملاک قرب و طرد، ارادت و اظهارات لفظیهی بهائیان به عبدالبهاء و شوقیافندی باشد. اطاعت کورکورانه، رمز موفقیت در این جرگه بود، هرکس اطاعت کورکورانه را نداشت طرد، و مصیبت او آغاز میشد؛ زیرا در یک بایکوت شدیدی قرار میگرفت. کسی که توسط بهائیان مطرود میگشت به حال خود واگذاشته نمیشد، بلکه حتی توسط خانواده و بستگانش هم مورد تحریم واقع میشد، هیچکس حق رفت و آمد و صحبت با وی را نداشت؛ جز برای ثواب که دشنامی دهد و آب دهانی اندازد».[۲] سرگذشت جناب صبحی گواه این رویهی بهائیان است که تا سرحد قتل و جرح هم پیش رفته است. در رفتار بهائیان با آقا جمال بروجردی، از بزرگان بهائیت که از آنان رویگردان شده نیز داستان عبرتآمیزی است که خود گواه این مطلب میباشد.[۳] میرزا علیاکبر رفسنجانی نیز از جمله مبلّغان مشهور بهائی بود که سرگذشت عبرتآوری دارد؛ وی از جرگه بهائیان رانده شد. درپی آزار و اذیت و تعرض بهائیان، گوشهای عزلت اختیار کرد و سرانجام پس از اعراض از بهائیت در زادگاهش درگذشت.[۴] صبحی، در شرح احوال ابن اصدق هم، چنین رفتاری را با وی گزارش کرده است. جالب آنکه خود صبحی هم به گناه خود در آزار و اذیّت به ناحق ابناصدق، اعتراف میکند.[۵] موضوع به همین جا ختم نمیشود بلکه حتی اگر فرزندی از فرزندان بهائیان هم مسلمان میگشت وضعیت بسیار وخیمی در انتظارش بود.[۶]
در فرقهای که ملاک قرب، اطاعت کورکورانه و ملاک طرد، نافرمانی است، برخوردن به جنایات هولناک امری سهل و آسان است آن هم از نزدیکان رؤسای بهائیت. در کتاب «پیام پدر» با نام برخی از مبلّغان چیره دست بهائی آشنا میشویم که وقتی دغل کاری و فریبکاری رهبران این فرقه را دیدند، به دامن اسلام بازگشتند. میرزا ابوالفضل گلپایگانی سرانجام از این گروه دلسرد شد و سالها خاموشی برگزیده و کارهایش به پایان نرسید».[۷] «شیخاحمد میلانی ... در عشقآباد از کیش بهائی رویگردان شد... به خراسان رفته و دست به دامان پیشوای هشتمین شیعیان شد».[۸] صبحی به سه تن از بهائیان تائب اشاره میکند که هریک مطالبی را در بهائیت نگاشتهاند. «...شادروان آواره که از دانشمندان بنام و مبلّغان گرامی بود و عبدالبهاء او را در نامههای بیشمار ستایش کرده، چون شوقی از روش مردمی دور شده و کیش و آئینی که باید با خرد و دانش و راستی برابر آید، فرسنگها از آنها جدایی پیدا کرده و به خانه مسلمانی بازگشت و از خدا آمرزش خواست و چند دفتر در اینباره نگاشت و پس از او نیکو که در روز نخست در بروجرد به جرگهی بهائیان درآمد و مسلمانان هرچه داشت از دستش گرفتند و رنجها به او رسانیدند، ولی او شادمان بود که همهی این آزارها که به او میرسانند برای پیروی از آئین خداست (منظور پیروی از آئین خرافی بهائیت است)؛ چون کار به دست شوقی افتاد و او را از نزدیک شناخت، از او برگشت و به راستی و درستی پیرو کیش مسلمانی شد و او نیز دفترها نگاشت. و پس از او «اقتصاد» که در مراغه بهائی شد و با پدرش در سر این دین به ستیز برخاست و او را رها و دلشکسته کرد؛ آنگاه دو سه سال با سید اسدالله قمی به راه افتاد و چون به خویهای ناپسندیده شوقی آگاه شد، با آنکه در راه این کیش رنجها کشیده بود و آوارگیها دیده و پدر را رنجانده بود، باز به جایگاه نخست خود برگشت و مردی دلآگاه شد و دفتری نوشت. همچنین دیگران که اگر بخواهیم یک یک نامشان را ببریم دور و دراز خواهد شد».[۹] در پایان این نکته قابل تأمل است که رویگردانی مبلّغان بزرگ بهایی از بهائیت که صاحب منصب و مقام بودهاند، خود گواه بر بطلان این فرقه میباشد؛ و بهائیان برای عدم رسوایی، این افراد را تحت پیگیری و شدیدترین فشارها قرار میدادند و اساسا آزادی در دین و تحری حقیقت را زیر سؤال برده و میبرند؛ کسانی که رویگردانان از (آئین خودساخته) خود را اینگونه تحت پیگیری قرار داده و میدهند چگونه خواستار آزادی دینی و نشر فساد خود در ایران هستند و انتظار دارند مثل خودشان با آنها رفتار نشود؟[/rtl]
صبحی از مبلّغان به نام بهائیت که از این فرقه رویگردان شده و به دین حق گرایش پیدا کرده چنین مینویسد: «از تشکیلات مخوف بهائیان، رکن اظهارات لفظیهی محفل روحانی بهائیت است که عقل و علم در آن راهی نداشت، سبب شد تا ملاک قرب و طرد، ارادت و اظهارات لفظیهی بهائیان به عبدالبهاء و شوقیافندی باشد. اطاعت کورکورانه، رمز موفقیت در این جرگه بود، هرکس اطاعت کورکورانه را نداشت طرد، و مصیبت او آغاز میشد؛ زیرا در یک بایکوت شدیدی قرار میگرفت. کسی که توسط بهائیان مطرود میگشت به حال خود واگذاشته نمیشد، بلکه حتی توسط خانواده و بستگانش هم مورد تحریم واقع میشد، هیچکس حق رفت و آمد و صحبت با وی را نداشت؛ جز برای ثواب که دشنامی دهد و آب دهانی اندازد».[۲] سرگذشت جناب صبحی گواه این رویهی بهائیان است که تا سرحد قتل و جرح هم پیش رفته است. در رفتار بهائیان با آقا جمال بروجردی، از بزرگان بهائیت که از آنان رویگردان شده نیز داستان عبرتآمیزی است که خود گواه این مطلب میباشد.[۳] میرزا علیاکبر رفسنجانی نیز از جمله مبلّغان مشهور بهائی بود که سرگذشت عبرتآوری دارد؛ وی از جرگه بهائیان رانده شد. درپی آزار و اذیت و تعرض بهائیان، گوشهای عزلت اختیار کرد و سرانجام پس از اعراض از بهائیت در زادگاهش درگذشت.[۴] صبحی، در شرح احوال ابن اصدق هم، چنین رفتاری را با وی گزارش کرده است. جالب آنکه خود صبحی هم به گناه خود در آزار و اذیّت به ناحق ابناصدق، اعتراف میکند.[۵] موضوع به همین جا ختم نمیشود بلکه حتی اگر فرزندی از فرزندان بهائیان هم مسلمان میگشت وضعیت بسیار وخیمی در انتظارش بود.[۶]
در فرقهای که ملاک قرب، اطاعت کورکورانه و ملاک طرد، نافرمانی است، برخوردن به جنایات هولناک امری سهل و آسان است آن هم از نزدیکان رؤسای بهائیت. در کتاب «پیام پدر» با نام برخی از مبلّغان چیره دست بهائی آشنا میشویم که وقتی دغل کاری و فریبکاری رهبران این فرقه را دیدند، به دامن اسلام بازگشتند. میرزا ابوالفضل گلپایگانی سرانجام از این گروه دلسرد شد و سالها خاموشی برگزیده و کارهایش به پایان نرسید».[۷] «شیخاحمد میلانی ... در عشقآباد از کیش بهائی رویگردان شد... به خراسان رفته و دست به دامان پیشوای هشتمین شیعیان شد».[۸] صبحی به سه تن از بهائیان تائب اشاره میکند که هریک مطالبی را در بهائیت نگاشتهاند. «...شادروان آواره که از دانشمندان بنام و مبلّغان گرامی بود و عبدالبهاء او را در نامههای بیشمار ستایش کرده، چون شوقی از روش مردمی دور شده و کیش و آئینی که باید با خرد و دانش و راستی برابر آید، فرسنگها از آنها جدایی پیدا کرده و به خانه مسلمانی بازگشت و از خدا آمرزش خواست و چند دفتر در اینباره نگاشت و پس از او نیکو که در روز نخست در بروجرد به جرگهی بهائیان درآمد و مسلمانان هرچه داشت از دستش گرفتند و رنجها به او رسانیدند، ولی او شادمان بود که همهی این آزارها که به او میرسانند برای پیروی از آئین خداست (منظور پیروی از آئین خرافی بهائیت است)؛ چون کار به دست شوقی افتاد و او را از نزدیک شناخت، از او برگشت و به راستی و درستی پیرو کیش مسلمانی شد و او نیز دفترها نگاشت. و پس از او «اقتصاد» که در مراغه بهائی شد و با پدرش در سر این دین به ستیز برخاست و او را رها و دلشکسته کرد؛ آنگاه دو سه سال با سید اسدالله قمی به راه افتاد و چون به خویهای ناپسندیده شوقی آگاه شد، با آنکه در راه این کیش رنجها کشیده بود و آوارگیها دیده و پدر را رنجانده بود، باز به جایگاه نخست خود برگشت و مردی دلآگاه شد و دفتری نوشت. همچنین دیگران که اگر بخواهیم یک یک نامشان را ببریم دور و دراز خواهد شد».[۹] در پایان این نکته قابل تأمل است که رویگردانی مبلّغان بزرگ بهایی از بهائیت که صاحب منصب و مقام بودهاند، خود گواه بر بطلان این فرقه میباشد؛ و بهائیان برای عدم رسوایی، این افراد را تحت پیگیری و شدیدترین فشارها قرار میدادند و اساسا آزادی در دین و تحری حقیقت را زیر سؤال برده و میبرند؛ کسانی که رویگردانان از (آئین خودساخته) خود را اینگونه تحت پیگیری قرار داده و میدهند چگونه خواستار آزادی دینی و نشر فساد خود در ایران هستند و انتظار دارند مثل خودشان با آنها رفتار نشود؟[/rtl]
[rtl]پینوشت:
[۱]. عبدالحمید اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص۱۱.
[۲]. پیام پدر، فضلالله صبحی مهتدی، ص۱۹۲-۱۹۳.
[۳]. برای مطالعه سرگذشت این جناب مراجعه شود به کتاب: پیام پدر، فضلالله صبحیمهتدی، ص۲۰۱،۲۰۳.
[۴]. همان، ص۱۲۰-۱۲۲.
[۵]. همان، ص۲۹۲-۲۹۴.
[۶]. همان ص۳۰۰.
[۷]. پیام پدر، فضلالله صبحی مهتدی، ص۵۲.
[۸]. همان، ص۵۱.
[۹]. همان، ص۱۸۶-۱۸۷.[/rtl]
[۱]. عبدالحمید اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص۱۱.
[۲]. پیام پدر، فضلالله صبحی مهتدی، ص۱۹۲-۱۹۳.
[۳]. برای مطالعه سرگذشت این جناب مراجعه شود به کتاب: پیام پدر، فضلالله صبحیمهتدی، ص۲۰۱،۲۰۳.
[۴]. همان، ص۱۲۰-۱۲۲.
[۵]. همان، ص۲۹۲-۲۹۴.
[۶]. همان ص۳۰۰.
[۷]. پیام پدر، فضلالله صبحی مهتدی، ص۵۲.
[۸]. همان، ص۵۱.
[۹]. همان، ص۱۸۶-۱۸۷.[/rtl]