26-11-2015، 10:38
اگه آدم بخواد كارى رو تموم كنه نبايد حرف بزنه . اما اگه خيال نداشته باشه تموم بشه اون وخت مى تونه دهنشو وا کنه و هر چى دلش مى خواد بگه...!
چه كارى رو به من سپردهن كه نتونستهم تمومش كنم، هان؟ كم خونه آتيش زدهم؟ كم نصف شب آدم از تو رختخواب كشيدهم بيرون بردهم انداختهم تو هلفدونى؟ كم دل و روده بيرون كشيدهم ريختهم جلوى سگاى گرسنه تا شيكمى از عزا در بيارن؟ اينا اگه خدمت به اين آب و خاك مقدس نيس، پس چى يه؟...!
شکار انسان | خوئائو اوبالدو ريبيرو
برای عده زیادی از مردم شب شیرین ترین قسمت روز است. پس شاید این که گفت تو نباید این قدر به پشت سرت نگاه کنی، درست گفت؛ باید طرز نگاه مثبت تری اتخاذ کنم و سعی کنم بازمانده روز را دریابم. چه حاصلی دارد که مدام به پشت سرمان نگاه کنیم و خودمان را سرزنش کنیم که چرا زندگی مان آن طور که می خواسته ایم از آب در نیامده؟...!
... میس کنتن لحظهای ساکت شد. بعد ادامه داد: «این معنیاش این نیست که بعضی اوقات _بعضی اوقات خیلی سخت_ با خودم نمیگویم که: چه اشتباه وحشتناکی با زندگی خودم کردم. آن وقت آدم به زندگی دیگری فکر میکند، زندگی بهتری که میتوانسته داشته باشد. مثلا من به آن زندگی فکر میکنم که ممکن بود با شما داشته باشم، آقای استیونز. گمان میکنم در همین لحظهها است که سر هیچ و پوچ عصبانی میشوم و از خانهام میروم. ولی هر وقت که این کار را میکنم، چیزی نمیگذرد که متوجه میشوم جای من توی خانه و کنار شوهر است. بالأخره ساعت را که نمیشود به عقب برگرداند. آدم نمیتواند تا ابد در این فکر باشد که چگونه ممکن بود بشود. انسان باید بفهمد که نصیب و قسمتش مثل دیگران بوده، شاید هم بهتر از دیگران؛ آن وقت باید شکرگزار باشد...!
... تصمیمات مهم این دنیا در واقع در مجالس مقننه یا در ظرف چند روز اجلاس فلان کنفرانس بین المللی، آن هم در معرض دید عموم مردم و مطبوعات، اتخاذ نمی شود؛ بلکه تبادل نظر و اتخاذ تصمیم واقعی در محیط آرام و خلوت بزرگ ترین خانه های این مملکت صورت می گیرد. چیزی که در ملأ عام و تشریفات و ترتیبات رخ می دهد، غالبا نتیجه یا تصویب و تحکیم امری است که در هفته ها یا ماه های پیش در چهار دیواری آن خانه های بزرگ گذشته است. پس به نظر ما دنیا چرخی بود که این خانه های بزرگ در محور آن قرار داشتند و تصمیمات مهم از این محور صادر می شد و دیگران، چه فقیر و چه غنی، همه حول این محور می چرخیدند. از میان ما، کسانی که آمال حرفه ای در سر داشتند سعی می کردند که هر چه بیشتر به این محور نزدیک شوند...!
کازوئو ایشی گورو، نویسنده این اثر درباره رمان بازمانده روز میگوید: «استیونز همه ما هستیم، همه ما به دور از مرکز تصمیمگیری و قدرت قرار داریم اما خود را راضی میکنیم به انجام وظیفهای که به ما محول کردهاند و خود را ارضا میکنیم. ممکن است در توزیع قدرت سهیم نباشیم اما از این که این پایین به وظایفمان عمل کنیم راضی هستیم».
بازمانده روز | کازوئو ایشی گورو
با شناختن مردم همیشه یک کمی دلمان برایشان می سوزد. برای همین است که با بیگانگان راحت تر هستیم . چون هنوز آن لحظه دلسوزی و تنفر شروع نشده است...!
میلکه عزیز | ناتالیا گینزبرگ
وقتی جوان هستی این جلوه بیرونی بدن است که اهمیت دارد، این که از بیرون چطور به نظر می آیی، وقتی پا به سن میگذاری آنچه درون است اهمیت پیدا می کند و دیگر برای کسی مهم نیست چه شکلی هستی...!
...آدم میتونه هر چیزی رو تحمل کنه، حتا اگه اعتماد آدم هم خدشهدار بشه باز اگه طرف اشتباهشو گردن بگیره میشه کاری کرد. با اینکه ارتباط زن و شوهری دیگه متفاوت میشه، ولی باز هم میشه ادامهش داد.
ولی دروغ گفتن ــ دروغ گفتن خیلی کار پستیه، یهجور بازی دادن تحقیرآمیز نفر مقابله. تو طرف مقابلت رو نگاه میکنی که داره بدون داشتن اطلاعات کافی زندگی میکنه، یا بهتر بگم خودشو مسخرهی خاص و عام میکنه. دروغگویی پیشپاافتاده است و در عینحال حیرتآور، خصوصاً اگر کسی باشی که دروغ بهش گفته شده.
آدمایی که شما دروغگوها بهشون خیانت میکنید لیست بلندبالایی از توهینهایی که به اونها شده تو ذهنشون میسازند و بعد از چند وقت دیگه نمیتونن به چیزی جز اون فکر کنند. میتونن؟
مطمئنم دروغگوهایی به مهارت و سماجت و گمراهی تو به جایی میرسند که فکر میکنن کسی که دارن بهش دروغ میگن مشکل داره، نه خودشون. احتمالاً اصلاً به این فکر نمیکنی که داری دروغ میگی. بهش مثل یکجور عمل از سر
محبت نگاه میکنی...!
...درست است، تنها زندگیکردن انتخاب خودش بود، ولی نه تا این اندازه تنها. بدترین جنبهی تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی یا تحمل میکنی، یا غرق میشوی. باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنهات را از نگاه به گذشته باز داری تا نابود نشوی...!
یکی مثل همه | فیلیپ راث
آن يكى را نمى خواهم اسمش را بياورم همه شما مى شناسيدش. آن كه هر روز دير مى آيد و الان هم آن گوشه سمت راست وايستاده و پيراهن چهارخانه و كت قهوه اى پوشيده . سبيل هاى پرپشتى دارد . مرتب دارد با بغل دستى اش حرف مى زند... اسمش را نمى آورم و هرگز حاضر نيستم آبرويش را ببرم...!
مرباى شيرين | هوشنگ مرادى كرمانى
وقتی کسی این شانس را دارد که در ماجرایی زندگی کند و در دنیایی خیالی به سر برد، دردهای دنیای واقعی ناپدید میشوند. تا وقتی حکایت ادامه یابد، واقعیت وجود نخواهد داشت ...!
پوزش خواستن کار دشواری است ، حرکتی است ظریف که میان غرور خشک و ندامت توام با اشک و آه قرار دارد و اگر راه گشودن قلب خود را به سوی دیگری صادقانه نیابیم ، همه عذرخواهی ها به نظر توخالی و کاذب می آیند ...!
با او نجنگیدم و وقتی به این ترتیب هر چه او می خواست پذیرفتم ، زندگی مشترگمان را رفته رفته به نابودی کشاندم ...!
دیوانگی در بروکلین | پل استر
بیشتر تماس ها در حالتی برقرار می شوند که مردم حرفی برای گفتن ندارندو بدین ترتیب برایشان چندان اهمیتی هم نداردکه آیا موفق به برقراری تماسمی شوند یا نه و تنها کاری که می کنند لطمه زدن به آن چند نفری است که واقعاً حرفی برای گفتن دارند...!
شاه گوش می کند| پیش از آنکه بگویی سلام | ایتالو کالوینو
برای اینکه خودتان را از بین ببرید ، باید یک روح پیچیده و اسرارآمیز داشته باشید . هرچه سطحی تر باشید بیشتر در امان هستید...!
عروس بیوه | جویس کرول اتسرفتار اصلى بودلر رفتار مردى است خم شده . خم شده بر خويش همچون نارسيس . نزد او هيچ آگاهى بى واسطهاى نيست كه با نگاهى تيز سوراخ نشده باشد.
براى ما كافى است كه خانه يا درخت را ببينيم ، مجذوب تماشاى آنها خود را فراموش مىكنيم . بودلر مردى است كه هرگز خود را فراموش نمىكند.
او خود را مىبيند كه نگاه مىكند . او نگاه مىكند تا خود را ببيند كه نگاه مىكند.
اين آگاهى او از درخت است ، از خانه است كه او تماشا مى كند و چيزها از طريق اين آگاهى است كه به نظر او مى رسند ، رنگ پريده تر ، كوچكتر و كم تاثيرتر ، انگار آنها را در يك دوربين مى بيند...!
بودلر | ژان پل سارتر
در جلیله رسم داشتند که کمربندی راه راه به کمر ببندند که بدنشان را به دو قسمت تقسیم کننند و قسمت زیباتر و قابل قبول ، یعنی قلب و ریه ها و کبد و سر از قسمت دیگر بدن ، یعنی احشاء و عضو جنسی که بی اهمیت و صرفا تحمل پذیر بود تفکیک سازد...
... بدن انسان چه شباهتی به ساعت شنی دارد. آن چه بالاست در زیر است و آن چه در زیر، بالاست...!
تنهایی پرهیاهو | بهومیل هرابال
یکی از خوشی های این روز های من ، اون چیزی که روزهای من رو خوش می کند ، گپ و گفت و گو با هاله است که مثل خودم ، به اندازه خودم بد است . ما گناهکارها ، ما بدها ، از دیدن همدیگر آرام می شویم ، که تنها نیستیم ، که بدی همه دنیا را گرفته ، اصلا اساسش بدی ست . انگار باید از همین بدی ها ارتزاق کنی ، انرژی جمع کنی تا بتوانی در کنار خوب ها ، خوب باشی ، آزارشان ندهی...!
شب ممکن | محمد حسن شهسواری
اشتباه است اگر بگویم عشق کور است . حقیقت این است که عشق نسبت به نقص ها و ضعف هایی که به خوبی می بیند ، بی تفاوت است ، گاهی در وجود کسی که دوست می دارد چیزی می یابد که احساس می کند تعریف ناکردنی است و بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارد...!
رنج دلدادگی | آندره موروا
ماهی سياه کوچولو گفت: نه مادر، من ديگر از اين گردش ها خسته شده ام، می خواهم راه بيفتم و بروم ببينم جاهای ديگر چه خبرهايی هست. ممکن است فکر کنی که يك کسی اين حرفها را به ماهی کوچولو ياد داده، اما بدان که من خودم خيلی وقت است در اين فکرم. البته خيلی چيزها هم از اين و آن ياد گرفته ام؛ مثلا اين را فهميده ام که بيشتر ماهی ها، موقع پيری شکايت می کنند که زندگيشان را بيخودی تلف کرده اند. دايم ناله و نفرين می کنند و از همه چيز شکايت دارند. من می خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی يعنی اينکه توی يک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پير بشوی و ديگر هيچ ، يا اينکه طور ديگری هم توی دنيا می شود زندگی کرد؟...!
ماهی سياه کوچولو | صمد بهرنگی
چرا آنچه را که در قلب خود داريم, دقيقا بر زبان نمي آوريم, اگر واقعا منظورمان همان است؟ با اين وجود, همه سعی دارند نفرت انگيزتر از آنچه هستند, به نظر آيند. گويی هراس دارند اگر خود را براحتی به نمايش گذارند, اين عمل توهينی به احساسات آنها تلقی گردد....خدای مهربان ! آيا يک لحظه شادی کامل برای يک عمر کافی نيست؟...!
شبهای روشن | فئودور داستایوسکی
از من ميپرسد: "تو به چه اميدی زندگی ميكنی؟"
به او ميگويم: "به اميد رسيدن روز چهارشنبه"
ميپرسد: "بعدش چی؟"
بعدش پنجشنبه است و بعدش جمعه و زندگی ادامه دارد. همين كه منتظرم، همين كه زمان تبديل به لحظه های بعدی شده ــ فردا، پس فردا، پسين فردا، هفته آينده ــ برايم كافی است.
به دختر همسايه ميگويم كه ميتوانيم با هم سفر كنيم، به شرق دور، به خاورميانه، به آفريقا، به تهران و اصفهان. ميتوانيم مريض شويم. اسهال بگيريم. خوب شويم. (وای!) چه ميدانم، هزار كار هست كه ميشود كرد، يا نكرد. نگاهم ميكند و برای يك آن، ته چشم هايش خمار ميشود. ته چشم هايش خواب ميبيند. فراموش كرده كه چيزی به اسم فردا وجود دارد و امروز آخر دنيا نيست...!
دو دنيا | آخرين روز| گلی ترقی
وقتی یک ساعت به تو هدیه می دهند ، در واقع یک جهنم کوچک غرقه در گل را برایت هدیه آورده اند . یک کند و زنجیر از جنس گل سرخ ، یک سلول زندان از جنس هوا . فقط ساعت را به تو نمی دهند؛ همراه آن ، بهترین آرزوها را هم ارزانی ات می کنند و اینکه امیدواریم یک عالمه وقت برایت کار کند چون یک مارک عالی سوییسی ست و یک سنگ فوق العاده هم دارد . فقط این وسیله ظریف کاری شده را که به مچ دستت می بندی و با خودت به گردش می بری به تو هدیه نمی کنند . خودشان هم نمی دانند و عمق فاجعه هم همین جاست که نمی دانند که به تو یک قطعه شکننده و متزلزل از خودت را هدیه می دهند ، چیزی که پاره ای از توست اما جسمت نیست . چیزی که باید با یک بند چرمی به بدنت وصل کنی ، مثل یک دست اضافه که از مچت آویزان باشد . به تو ضرورت کوک کردن هر روزه اش را هدیه می دهند ، لزوم کوک کردن دائم اش را تا همچنان یک ساعت بماند . به تو وسواس توجه کردن به زمان دقیق در ویترین جواهرفروشی ها ، اخبار رادیو و ساعت گویا را هدیه می دهند . به تو هراس از دست دادنش را هدیه می دهند . هراس از اینکه نکند آن را از تو بدزدند یا از دستت زمین بیافتد و بشکند . به تو مارکش را هدیه می دهند و اطمینان به اینکه این مارک از بقیه بهتر است . به تو دغدغه مقایسه ساعتت با بقیه ساعتها را هدیه می دهند .به تو یک ساعت هدیه نمی دهند ، تو خودت هدیه هستی . تو را برای جشن تولد ساعت ، به او هدیه می دهند...!
قصه های قر و قاطی ۲ | خولیو کورتاسار
هر آن کس که می خواهد پرواز کردن بیاموزد
ابتدا بایستی ایستادن و راه رفتن و دویدن و صعود کردن و رقصیدن را یاد بگیرد .
هیچ کس پرواز کردن را با پرواز کردن نمی آموزد...!
چنین گفت زرتشت | فردریش ویلهلم نیچه
کاش می توانستم فحش بدهم. تمام بچه ها فحش بلد بودند، خیلی دلم می خواست این کلمه های جادویی از دهانم بیرون بیایند ولی حیف!.... آن وقتها دقیقا درک نمی کردم که چرا این همه از فحش دادن خوشم می آید، ولی به نوعی احساس می کردم که فحش دادن یکی از بهترین راههای گرفتن انتقام است، برای فحش دادن لازم نیست زور داشته باشی، بزرگتر یا قوی تر باشی، فقط کافی است بتوانی حرف بزنی، دهانت را باز کنی و هر چیزی که طرف را عصبانی می کند بگویی. این کلمه ها خودشان قدرت دارند، اگر درست و به موقع بگویی، او را تا سرحد مرگ می چزاند. دیگر احتیاجی به خرابکاری نیست. اصلا انگار فحش را برای آدم های ضعیف مثل من ساخته اند...!
پدر آن ديگری| پرينوش صنيعی
من معتقدم که وقایعی هستند که فقط چون ما از آنها می ترسیم اتفاق می افتند . اگر ترس ما آنها را احضار نمی کرد ، تو هم قبول داری دیگر که برای همیشه نهفته می ماندند. یقینا تخیل ماست که اتم های احتمال را فعال و آنها را گویی از عالم رویا
بیدار می کند...!خویشاوندان دور| کارلوس فوئنتس
بشر با مقداری سوالات دشوار روبروست که برای آنها جواب قانع کنندهای ندارد .
خب، دو کار میتوان کرد: یا میتوانیم خودمان و بقیه جهان را گول بزنیم و وانمود کنیم که آن چه را باید بدانیم می دانیم ، یا می توان تا ابد چشم بر مسائل مهم بست
و از پیشرفت باز ایستاد . بشریت از این بابت به دو دسته تقسیم شده است .
مردم به طور کلی یا صددرصد مطمئناند یا صددرصد بیتفاوت.
مثل آن است که یک دست ورق بازی را دو قسمت کنی . خالهای سیاه را یک سو و خالهای قرمز را سوی دیگری روی هم گذاری . ولی ناگهان در این میان ژوکری سر بر میآورد که نه خشت و نه دل است نه خاج و پیک . سقراط در آتن همین ژوکر بود . نه مطمئن بود نه بی تفاوت . تنها میدانست که هیچ نمیداند و این آزارش میداد .
پس فیلسوف شد...!
دنیای سوفی | یوستین گردر