امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

همسایه ی من

#31
چپ چپ نگاش كردم كه گفت :
-فعلا بابات تورو دست من سپرده!!!!!
عصباني گفتم :
-يكي بايد پيدا كنيم شمارو دستش بسپريم ..
خنديد و گفت :
-شيطون!!!!!!!!
اخمي كردم ..و رومو ازش برگردوندم ...
اونم گاز داد و رفت...
وفتي رسيدم شركت ديدم بغل ميز شمس وايساده و داره به دو سه تا از بچه هاي شركت امر و نهي ميكنه .. منو كه ديد طبق
معمول سرشو يه هوا تكون داد بعدم نگاش رفت سمت كفشام .. و يه اخم ريز كرد ... و ادامه ي حرفشو گرفت..رفتم توي اتاقم ..
فقط فاطمه اومده بود تا منو ديد سوتي كشيد و بعد از سلام و احوالپرسي گفت : اااوووووه چه تيپي زدي .... چه ناز شدي .. پيش
خودم گفتم خبر نداري اين تيپ باعث خلق چه صحنه هاي اكشني شده... ازش تشكر كردم كم كم سر و كله ي سحر وآتوسام
پيدا شد هر كدوم يه نظري راجع به تيپ ما دادن ... يه ساعتي گذشت و مشغول كارام بودم كه يه پيام از شماره ي ناشناس اومد ..
" آقا گربه داره ميره ... برو تو ريكاوري تا من بيام!!!!هيچ از موشاي ضعيف خوشم نمياد!!! چون مجبور ميشم بخورمشون!!! "
كار مجد بود ... تو دلم گفتم : بري ديگه بر نگردي .. ولي بعدش زبونمو گاز گرفتم ديگه راضي به مرگش كه نبودم!!!!
نميدونم چرا بر خلاف صبح كه خوشحال بودم از رفتنش .. ولي الان كسل شده بودم اونروز تا عصري بي حوصله و دمغ بودم و
وقتيم رفتم خونه و به جاي خالي ماشينش نگاه كردم بغضم گرفت ...
وقتي رسيدم خونه ناخوآگاه شماره ي مامان اينارو گرفتم دو سه ساعتي خودمو با مامان و بابا و علي الخصوص كتي سرگرم كردم
.. وقتي كه صحبتم تموم شد و قطع كردم تازه فهميدم چقدر دلتنگشون بودم ...بدم براي خواب آماده شدم..
شب موقع خواب به تنها چيزي كه فكر ميكردم اين بود كه مجد الان كجاست يا چيكار ميكنه و اونقدر حالت هاي مختلف در نظر
گرفتم تا بالاخره خواب رفتم ...
فردا صبحش كسل و بيحال از خواب پاشدم و به زور حاضر شدم رفتم سر كار ...انگار مجد نبود منم حال و حوصله نداشتم ... وقتي
رسيدم طبق معمول فقط فاطمه اومده بود بعد از اينكه بهش سلام كردم و با خنده گفتم :
-تو از چند مياي كه هميشه اولي ؟
خنديد و گفت :
-تقصير محسنه كلا آدم سحر خيزيه منم بد عادت كرده .. ما 7.5 تقريبا ميرسيم..
يكم ميزمو مرتب كردم تا كارمو شروع كنم توي همين حين نگاهي به ساعت انداختم ديدوپم 8:30 شده رو كردم به فاطمه و
گفتم :
-آتوسا و سحر دير نكردن ؟
-نه مگه نميدوني؟ با سه تا از مهندسا رفتن اصفهان ديشب ..
پيش خودم گفتم خوش بحالشون ..مجد سحر رو گفته بياد ولي من رو.. توي اين فكرا بودم كه فاطمه گفت :
- البته گويا مجد به معاونش گفته به آتوسا و تو بگه ولي بعد بي خيال تو شده و گفته سحر .. من فكر ميكنم چون رسمي نيستي
هنوز ...
بازم جاي اميدواري بود اول اسمي از من برده ولي واسم عجيب بود چرا تغيير عقيده داده...توي اين عوالم بودم كه يه لحظه به
ذهنم خطور كرد حالا كه سحر و آتوسا نيستن بهترين موقعيت كه از زير زبون فاطمه داستان اون كرامت گريان رو بپرسم... رو
كردم به فاطمه و گفتم :
-راستي فاطمه اوني كه قبل از من اينجا بود چي شد يهو رفت ؟
فاطمه خنديد و گفت :
- واي بالاخره پرسيدي ... من كم كم داشتم فكر ميكردم تو چيپ فضولي مغزت خرابه يا سوخته .. من اگه بودم روز اول آمار
يارورو در مياوردم ..
بعدم شكلك بانمكي در آورد و انگار كه يه سوژه ي ناب دادم دستش اومد يه صندلي كشيد دم ميز منو روبروم نشست و شروع
كرد :
- وا.. توي اين دوسالي كه من آدماي مختلفي پشت ميز تو و سحر نشستن ..ميدوني داستان دختراي مجرد اين شركت چيه اينكه
همشون عاشق يه نفرن اونم مجده ...رك بهت ميگم يه جورايي حق دارن يعني منم شايد اگه مجرد بودم جذبش ميشد م...
خندم گرفت بايد يه پروژه تحت عنوان علل بيماري مجد گرايي و دلايل شيوع آن رو براي خودم تعريف ميكردم تا بتونم بهتر از
پس مجد بر بيام..
فاطمه ادامه داد :
- ميدوني از ديد خيليا مجد انحراف اخلاقي داره ولي از ديد من يه مرد جوونه كه اونقدر دورش رو دختر حسابي و نا حسابي
گرفته كه ناخودآگاه گه گاه به اين خوان نعمتي كه جلوش بازه يه ناخونكي ميزنه..وگرنه كسي كه منحرفه نسبت به همه منحرفه
ولي باورت نميشه مجد به من يا آتوسا كه شوهر نامزد داريم حتي نگاهم نميكنه موقع حرف زدن .. من به شخصه خيلي واسش
احترام قائلم ..اما راجع به كرامت بگم كه اونم مثل خيلياي ديگه به مجد نخ داد و مجد نگرفت ولي اونقدر تكرار كرد تا بالاخره
تقريبا خودش رفت نخ رو داد دست مجد ..
فاطمه كه از تشبيه خودش ريسه رفته بود از خنده بعد از اينكه خندش تموم شد ادمه داد :
- كرامت مجد رو شام دعوت كرد بيرون و اونجور كه با وقاحت براي ما تعريف كرد شبم رفته بودن خونه ي كرامت و با هم
قهوه خورده بودن كرامت اونقدر ابله بود كه فكر ميكرد چون مجد بهش روي خوش نشون داده تمومه و اون عاشقش شده واسه
ي همين گويا ادعا كرده بوده كه مجد باهاش رابطه داشته و به جسمش صدمه زده ولي مجدم ازون زبل تر شكايت كرده و كار به
پزشك قانوني اين صحبتا كشيده و مشخص شده نه بابا خانوم جندين دفعه جراحي كرده ... به هر حال تموم اين قضايا منجر
بيرونش كنه ..اونروزيم كه تو اومدي , كرامت اومده بود واسه ي تسويه حساب و اين حرفا..
من كه دهنم باز مونده بود ... فقط يه سوال تو ذهنم ميچرخيد اونم اينكه اين داستان از كجا درز پيدا كرده ؟ كه فاطمه در جوابم
گفت :
- يه دختره بود لنگه ي كرامت به اسم خانوم درمنش تمام جيك و پوك كرامت و اين يكي بود مثلا صميمي بودن ولي تا كرامت
رفت همه ي داستان رو واسه همه تعريف كرد البته خودشم بعد از دو هفته اخراج شد چون اونم داشت به مجد طناب ميداد ..
مجدم كه ديده بود وضع شركتش داره متشنج ميشه بلافاصله درمنش رو هم اخراج كرد!
فاطمه در ادامه ي حرفش گفت :
- توي اين مدت تنها كسي كه ديدم به مجد توجهي نداره تو بودي هر چند كه من حس ميكنم بر خلاف تو اون بهت توجه داره ...
از اينكه ميديدم حالت دروني علاقه به مجد نمود بيروني پيدا نكرده خوشحال شدم وگفتم :
-نه بابا من احساس ميكنم يه جورايي ميخواد ضايعمم كنه!!
فاطمه خنديد و گفت :
- نه احساس ميكنم يه جورايي نسبت بهت يه نوع احساس مسئوليت پدرانه داره .. ميدوني اونروز كه رو ميز خوابت برده بود من
اومدم بيدارت كنم پيش خودم گفتم توبيخت حتميه ولي ديدم داره با يه لبخندي نگات ميكنه و بعدم رو به ما كرد و مرخصمون
كرد ..
براي اينكه سوتي مجد روجمعش كنم به دروغ گفتم :
-توبيخم نكرد ولي يه جوري فاميليمو صدا كرد كه ده متر پريدم از جام ..
فاطمه گفت :
-بهر حال ببين كي بهت گفتم بعدم انگار كه چيزي يادش افتاده باشه گفت :
- -بهتره جلوي سحر راجع به مجد حرف نزني .. سحرم يه جورايي گرفتار عشق مجده البته يه مدت بود به هر بهانه اي ميرفت
توي اتاقش ولي ازون جا كه نوه ي مش رحيمه مجد بهش رك گفته بوده كه دوست نداره از دختر خوبي مثل سحر رفتاراي سبك
ببينه .. واسه ي همينه از مجد خوشم مياد اگه آدم كثيفي بود ميتونست به راحتي از سحرم سوءاستفاده كنه ..ولي اينكارو نكرد البته
خوب اين با توجه به شناختيه كه من در حد محيط كار ازش دارم ..
قبول كردم به سحر چيزي نگم .. حرفاي فاطمه كه تموم شد هردو برگشتيم سر كار ولي من حواسم هنوزم پيش ديدگاه فاطمه به
مجد بود راستش يه جورِ بي طرفي راجع بهش قضاوت كرده بود و همين باعث ميشد صحت ديدگاهش تاحدودي غير قابل انكار
باشه..
سه چهار روز ديگم گذشت و من هرروز دلتنگ تر ميشدم دلم براي سر به سر گذاشتنامون تنگ شده بود علي الخصوص توي
خونه با اينكه همسايم بود ولي در نبودش خونه بد جور سوت و كور شده بود شايد تمام اينا به خاطر اين بود كه من خيلي تنها بود
با بچه هاي دانشگاه چون بيشترشون پسر بون و دختراشم هم تيپ من نبودن اصلا جور نشده بودم و توي شركتم به جز فاطمه و تا
حدوديم آتوسا با كسي احساس صميميت نميكردم دوستاي خودمم كه شيراز بودن و در حد تلفن و پيام و ايميل گه گاهي ازشون
خبري ميگرفتم ... خلاصه اونروز از راه دانشگاه اونقدر كسل بودم كه شركت نرفتم مجدم كه نبود و انگيزه ي لازم رو به قولي
نداشتم واسه ي همين يه راست اومدم خونه ..موقعي كه اومدم بالا با ديدن در آپارتمان مجد عصبي شدم رفتم سمت در و چند بار
با پا كوبيدم و به در و با خودم گفتم :
- لعنتي لعنتي ... ازت متنفرم كه من و تنها گذاشتي و رفتي .. توي همين عوالم بودم كه در يهو باز شد و مجد با قيافه ي خوابالو و
وحشت زده و موهاي بهم ريخته و يه تي شرت سفيد چسبون و يه شلوار ورزشي طوسي در رو باز كرد ....
باورم نميشد داشتم سكته ميكردم فكر كردم خواب ميبينم كه با صداي خوابالو و دورگه ي مجد فهميدم به خودم اومد :
- چي شده كيانا ؟؟؟ چرا اينجوري درو ميكوبي ؟
من كه به تته پته افتاد بودم با سر هم كردن اصوات نا مفهومي فقط گفتم :
- ش ش شم ااا م م اااو م م دي ؟؟
يهو يه نگاه به قيافه ي من انداخت و زد زير خنده و در حالي كه ميخنديد گفت :
- آهان فكر كردي نيستم ؟؟؟؟ داشتي دق دليتو سر در خونم خالي ميكردي؟
بعدم ازون نگاههايي كه باهاش مچ ميگرفت كرد و گفت :
- ازين به بعد هر وقت خواستي دق دليتو خالي كني به در كاري نداشته باش من سينم اونقدر قوي هست كه توان مقابله با مشت
هاي ظريف تورو داشته باشه ...
بعدم نگاهشو انداخت توي عمق چشام ...تاب نيوردمو نگامو دزديم .. گفتم :
- كي اومدين ؟؟ چرا ماشين پايين نبود پس؟
- وسط راه خراب شد تعميرگاست .. بعدم موذيانه گفت :
- دلتنگم شده بودي ؟؟؟
تقريبا از توي شوك در اومده بودم واسه ي همين گفتم :
- تو خواب ببينيد من دلتنگتون شم!!! حالام كه اومدين از امشب دزدگير با شما!!!
ابروشو داد بالا و يه لبخندي زد و گفت :
- چه مسئله ي بغرنجي!!!!به روي چشم!!!
بعدم به راحتي گفت :
- ولي من دلتنگت شده بودم .. ميدوني اونجا كسي نبود سر به سرش بگذارم ..البته به حسام (معاون شركت!) زنگ زدم و گفتم با
تيم بفرستدت ... بعدم در حالي كه اومد روبروم وايساد ادامه داد و گفت :
- ولي ديدم خانوم موشه درس داره .... ببين چه به فكرتم خال قزي خانوم..
در حاليكه تو دلم كله قند آب ميشد سعي كردم با لحن بي تفاوتي بگم :
- همين شما موندين كه به فكر من باشين .. البته شمام ميگفتين من نميومدم...
خنديد و يكم بهم نزديكتر شد و درست روبروم وايساد و آروم گفت :
- مطمئني؟؟؟ رو حرف رئيست حرف بزني گرون تموم ميشه واستا ...راستي .. ماتيك قرمزت كو ؟؟؟ مگه قرار نبود من نيستم...
داشتم سنكوپ ميكردم ... چقدر دلم واسش تنگ شده بود ... خودمو كنترل كردم و گفتم :
- امروز دانشگاه بودم اونجا كه خبري نيست!!! مهم شركته كه كلي مهندساي جوون و خوشتيپ داره!!!! بعدم يه پوزخند زدم و
گفتم :
- كاري نداريد؟؟؟؟؟
دندون قروچه اي كرد و گفت :
- داغ ماتيك سرخ رو به دلت ميذارم ...همين طور داغ تورو به دل ...
باقي حرفش رو خورد منم خونسرد گفتم :
- بله!!! خواهيم ديد جناب وكيل وصي!!!!! روز خوش!!!
زود تر از من بي هيچ حرفي رفت تو خونه و در كوبيد بهم ..
نقطه ضعفش دستم اومده بود بر خلاف ظاهرش كه آدم راحتي بنظر ميومد ولي غيرتي بود و واسش خيلي چيزا اهميت داشت ...و
اين حساسيت ش رو من ميتونست يه برگه بنده واسه ام باشه تا به موقعش تلافيه همه ي اذيتاشو در آرم!!! البته اون موقع
نميدونستم بازي با غيرت يه مرد يعني بازي با دم شير....
در آتش رهایم ، خدا شاهد است !
به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !
شب است و دل و بیکسی ، وای من !
به درد آشنایم ، خدا شاهد است
پاسخ
 سپاس شده توسط orkideh ، Shiva 622
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
همسایه ی من - ghazal.k - 02-09-2012، 8:51
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 02-09-2012، 10:42
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 03-09-2012، 16:57
RE: همسایه ی من - marry - 03-09-2012، 19:55
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-09-2012، 8:49
RE: همسایه ی من - sir love - 05-09-2012، 10:05
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-09-2012، 10:16
RE: همسایه ی من - 12367 - 05-09-2012، 10:14
RE: همسایه ی من - gomnam - 05-09-2012، 14:41
RE: همسایه ی من - αℓι - 05-09-2012، 14:44
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-09-2012، 14:58
RE: همسایه ی من - fat.k - 05-09-2012، 14:55
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 08-09-2012، 10:49
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 10-09-2012، 2:26
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 10-09-2012، 18:59
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 11-09-2012، 15:33
RE: همسایه ی من - *Nafas* - 11-09-2012، 18:38
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 11-09-2012، 20:57
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 12-09-2012، 0:36
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 13-09-2012، 10:21
RE: همسایه ی من - غروب - 13-09-2012، 10:53
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 13-09-2012، 10:54
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 13-09-2012، 11:34
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 14-09-2012، 10:02
RE: همسایه ی من - any body - 13-09-2012، 14:24
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 14-09-2012، 13:29
RE: همسایه ی من - orkideh - 14-09-2012، 20:54
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 14-09-2012، 21:16
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 14-09-2012، 22:28
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 15-09-2012، 8:45
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 16-09-2012، 1:15
RE: همسایه ی من - *Nafas* - 16-09-2012، 8:03
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 16-09-2012، 10:36
RE: همسایه ی من - KOH - 16-09-2012، 18:41
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 16-09-2012، 19:43
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 16-09-2012، 21:34
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 16-09-2012، 22:24
RE: همسایه ی من - fat.k - 16-09-2012، 22:27
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 16-09-2012، 23:20
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 17-09-2012، 7:36
RE: همسایه ی من - KOH - 17-09-2012، 9:29
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 17-09-2012، 10:04
RE: همسایه ی من - KOH - 17-09-2012، 16:56
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 17-09-2012، 20:27
RE: همسایه ی من - The Ginkel - 17-09-2012، 17:31
RE: همسایه ی من - Amir BF - 17-09-2012، 21:30
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 18-09-2012، 0:19
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 18-09-2012، 0:49
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 18-09-2012، 10:17
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 18-09-2012، 15:06
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 18-09-2012، 15:25
RE: همسایه ی من - KOH - 18-09-2012، 19:16
RE: همسایه ی من - any body - 18-09-2012، 22:53
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 18-09-2012، 23:16
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 18-09-2012، 23:47
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 19-09-2012، 20:56
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 19-09-2012، 21:01
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 19-09-2012، 22:51
RE: همسایه ی من - emo kiss - 20-09-2012، 9:30
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 22-09-2012، 23:02
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 24-09-2012، 18:46
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 24-09-2012، 20:46
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 24-09-2012، 22:23
RE: همسایه ی من - LIGHT - 25-09-2012، 19:20
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 25-09-2012، 21:53
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 27-09-2012، 10:45
RE: همسایه ی من - niloofar kh - 27-09-2012، 12:13
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 28-09-2012، 14:01
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 29-09-2012، 21:19
RE: همسایه ی من - Amir BF - 29-09-2012، 21:41
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 29-09-2012، 22:19
RE: همسایه ی من - orkideh - 30-09-2012، 13:26
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 30-09-2012، 14:19
RE: همسایه ی من - غروب - 02-10-2012، 12:29
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 02-10-2012، 23:01
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 03-10-2012، 22:03
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 04-10-2012، 8:36
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 05-10-2012، 16:17
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-10-2012، 16:39
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 06-10-2012، 15:08
RE: همسایه ی من - Vampire 1 - 08-10-2012، 23:43
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 15-10-2012، 16:44
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 15-10-2012، 17:22
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 15-10-2012، 21:59
RE: همسایه ی من - MissLone - 22-10-2012، 15:34
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 24-10-2012، 15:48
RE: همسایه ی من - LOVE KING - 15-02-2013، 14:19


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان