قسمت اول ::::::::
آرش:
طبق معمول تنها تو خونه بودم و داشتم تلويزيون نيگا ميكردم كه يهو اس ام اس اومد
عين يوز پلنگ وحشيه افريقايي شيرجه رفتم سمتش ديدم تبليغات پوشك بچس.-.
ميخواستم گوشيو بكوبم تو زمين در اون لحظه
پرتش كردم رو مبل بد دوباره يه اس اومد منم گفتم لابد دوباره تبليغاتي رفتم تو اتاق مطالعه يه رمانو كه تازه شرو كرده بودم به نوشتن ادامه بدم:|
بد نيم ساعت خسته شدم گفتم بزا يه سر به فلش بزنم
گوشيمو روشن كردم ديدم پيام از طرف احسان بوده .-.
شانس مضخرف و عقل ناقص من بازم خودشو نشون داد:|
حالا متن پيام بيشتر اتيشم زد:
اااارش
بيداري خرههههه؟؟؟؟؟
اگه بيداري زود زنگ بزن اگه نه يه كِيس خوبه از دس دادي و خاك تو سرت
زود زنگ زدم به احسان شايد هنوز كِيس نپريده باشه
-سلام بز خوشگلم چي شده عمويي ؟ استو...
نزاشت حرفم تموم شه يوهو داد زد
-خخخخخخخررررررررر تو كه هميشه گوشيت دسته
اه خاك تو سرت يه كِيس خوب پريد بد هي بگو يكيو برا من پيدا كن
دفه بد خودت بكش به هم پاشو بيا بيرون يكيو برا خودت پيدا كن والا
-خو نديدم ديه بيشور
ولش كي مياي اينجا؟
-هروقت كارم تموم شه معلوم ني احتمالا شب برسم ميخوام برم برا سرویس ماهانه ماشینم
بعدشم بدمش كارواش يه دستي به سرو روش بكشه خيلي كثيفه
-اها باشه پس امشب بايد منتظر بارون باشيم
-بارون؟
چطو؟
-چون ميخواي ماشين بشوري بارون امشب مياد قشنگ تر ميزنه توش دوباره.-.
شانس كه نداريم والا
-خخخ راس ميگي حالا ما ميشوريمش شايد بارون دلش رحم اومد نباريد
خو ديگه چقد حرف ميزني كار دارم باي
-خودافظ زودتا بيا حال كنيم باهم عرفانو اميدم ميان:>
-ايول پس امشب عشقو حاله باشه ميام سعي ميكنم زودتر بيام
ببين ارش چيز كن اممم
چي ميخواستم بگم
اه يادم رفت يادم اومد يا بهت اس ميدم يا زنگ ميزنم فعلا
-باشه خودافظ
____________________
احسان:
اه چرا يادم نمياد چي ميخواستم بگم چقد اعصاب خورد كنه
فك كن فك كن فك كن اهاااا
بز بهش بزنگم ببينم برا شب خريد نداره اينم بهش بگم
اه بردار ديگه مشنگ
.-.
اسكل خوبه بهش گفتم زنگ ميزنم بزا اس بدم:|
ارش زنگ بزن به مليكا مروا هم بيان منم به غزلم ميگم:|
---------
تو كارواش بودم كه ارش بله خره اسمو خوند ج داد
-اي بابا احسان بيخي اين دخترارو بزا جم يكم پسرونه باشه حال كنيم .
هفته ديگه به اونام ميگم بيان امشبو بزاخودمون پسرا باشيم
-باشه خود داني.-.
-----
اه گفتم غزلو ميبينم چن وخته نديدمش امروزم خيلي كار دارم نميتونم باهاش قرار بزارم ولش كن راس ميگه جم پسرونه باشه بهتره :|
نشسته بودم ماشين شستنش تموم شه يهو ديدم يكي شيلنگ اب پر فشارو گرفته روم>_<
خيس خالي شده بودم
عصباني داد زدم:كدوم الاغی اينكارو كرد؟؟؟؟ >_<
يه دفه يكي از كارگراي كارواش كه از ترس زبونش بند اومده بودو ديدم كه شيلنگ اب دستشه داره عين بز منو نگا ميكنه
با دستاي باز همين جوري كه ازم شر شر آ0ب ميچيكيد نگاش كردم بد آروم آروم زدم زير خنده يواش يواش رفتم سمتش همين جوري كه ميخنديدم دستمو گذاشتم رو شونش بد با اون يكي دستم همچين خوابوندم تو گوشش برق از سرش پريد :|
دستم سنگين شده بود خبر نداشتم فك كنم بيچاره كَر شد
ولي حقش بود لباسشو تازه خريده بودم .-.
بهشم گفتم اين چك به جاي ابي كه ريختي رومن حيف امروز حوصله دعوا ندارم وگرنه اسفالتت ميكردم:|
-اقا به خدا از دستم در رفت اون غلامعلي يهو از خدا بيخبر شيرو باز كرد منم شير از دستم در رفت ببخشيد تورو خدا حلال كنيد.
يه ذره نگاش كردم بد دوييدم سمتش عين أسب دوييد فرار كرد
خلاصه ماشینو برداشتم و پول کارواشو دادم
یه تراول پنجاهی ام انعام دادم ب پسره ._. ( ژان ژان من چقد لارجم ^_^ )
داشتم تو بزرگراه میرفتم که گوشیم زنگ زد . جایی برا وایستادن نبود .-.
بش توجه نکردم . بعد 5 دیقه sms اومد ...
یه نگاه کردم وقتی اسم غزلو دیدم یکی محکم کوبیدم به پیشونیم o_o
یه نگاهی به دور و بر انداختم و رفتم تو یه خیابون نگه داشتم
گوشیمو برداشتم ک به غزل زنگ بزنم که یهو یکی با پشت دست زد به شیشه ماشین ...
غزل :
دوباره به احسان زنگ زدم ... رفت رو پیغامگیر :
وااااااااااااااای احسان اگه دستم بهت برسه خودم میکشمت >_<
6 تا میس کال داری از من هنوزم پیاممو جواب ندادی -.-
اصن بهتر که برنداشتی -_- میخواستم بهت بگم پس فردا دعوتیم ، نامزدی دختر خالم ارمیا اصد .-.
بعدشم قطع کردمو گوشیمو پرت کردم روی تختم -.-
غزززززززززززل جوووووووووووووون ...
- چی میگی مروا -_-
+ سوییچ این BMW خوشگلتو میدی من برم خرید ؟ ^_^
- برش دار عزیزم (:
غزل با نگرانی دوباره به احسان زنگ زد ؛ ایندفه احسان جواب داد
# الو سلام خانومی :>
+ فقط دعا ک نبینمت احسااااااااان >_< تیکه تیکه ت میکنم ...
# اوه اوه اوه چقد خشن :77 لطفا منو نکش ببرم غزلحصار :|
+ چرا جواب تلفنمو ندادی -_- ؟
# تو اتوبان بودم عزیزم ، بعدش رفتم تو ی خیابون نگه داشتم ک بهت زنگ بزنم یه پلیسه اومد گفت حرکت کن اینجا ورود ممنوعه ... ببخشید .-.
+ ولی بازم از جرمت کم نمیشه آقای مهندس احسان -_-
# ی جوری از زیرش در میرم دکی جون :>
+ نمیای پیشم ؟
# فعلا نه عزیزم -._.- ولی قول میدم فردا بیام دنبالت بریم بام .-.
+ بمیییییر >_< فردا منتظرماااااا ._.
# چشم خانومم (:
+ بای ^_^
# فلن عزیزم (:
تلفنو قطع کردم و شوتش کردم رو تخت |: یه نگاهی به دیوار شمالی اتاقم انداختم
به نظر خودم خیلی باحال بود ، سلیقه ی احسان بود ...
یه کاغذ دیواری آبی خیلی روشن با برجستگیای نیلوفر آبی که بیرنگ بود .-.
روشم ابزار حرفه ای بود :>
هر چی باشه یه زوج رزمی کار بودیم ...
کاتانا ، نانچیکو ، خنجر ، شمشیرای رومی ، یومی و یا (همون تیر و کمان ) ، فوکیا ، چیگیریکی ، سای ، یه کیسه چرمی متسوبیشی ، جوته ، نینجاتو ، یاری ، تسن ، کونای ، تسو بیشی ، شورایکن ، شیکو شوکو ، کاگیناوا ، کاکوته ، کوساری فوندو ، کیوکتسوشوگی ، شیکو میزو و یدونه بی سن تو
روی دیوار بودن
ینی اگه دزد میومد خونه رسما همون دیقه ی اول خودشو خیس میکرد :>
_______
افشین :
داشتم طبق معمول تو ایکس باکس فوتبال میزدم
7-1 از حسین جلو بودم :>
پوووووفففففف حوصلم سر رفت
صدای زنگ گوشیمو شنیدم ، برش داشتم
الو
+ به به به کربلایی افشین بزغاله :7777
چطوری داشی ؟ پسر خاله ی خل و چل خودم چطوره ؟
+ خوبم عشقی :{| امشب پایه ای بریم خونه آرش ؟
آرش کیه ؟ :|
+ میخوام بریم خونه ی آرش کمانگیر دو تا تیر در کنه بخدیم :||| ، داری میمیری انقد با ایکس باکس ور رفتی ،خاک بر سر آلزایمریت کنن >_< تو آرش خره رو نمیشناسی ؟ O__O
آها ... باشه ... میام
فقط چیزه ...
ساعت چند ؟؟؟
+ 9 آماده باش میام دنبالت
اوکی جیگررررررر
+ زهر مار :| تو هیچوقت آدم نمیشی -_-
خدافظ
+ فلن
دوباره دسته ایکس باکسو برداشتم و شرو کردم ب بازی .-.
یه نیم ساعتی بازی کردیم که حسین گفت بسه دیگه ... ناموسن دستم دیگه سمت دسته نمیره |:
بلند شدم برا ناهار ی چیزی درس کنم که به این نتیجه رسیدم که حالشو ندارم
زنگ زدم دو تا پیتزا کراکف سفارش دادم با پنیر دوبل و سیب زمینی
یه رب بعد یارو دم در بود o_o غلام علم و صنعتتم فست فود :77777
_____
احسان :
بعد از اینکه با غزل صحبت کردم راه افتادم ...
همینطوری الکی تو خیابونا میچرخیدم که رسیدم به یک کتاب فروشی ، پیاده شدم و رفتم تو ...
جای خیلی باحالی بود ؛ تو دلم کلی قربون صدقه ی آرشیتکت رفتم ... نفهمیدم کِی رسیدم به قفسه ی کتابای تخیلی ، عاشق تخیل بودم شاید ب خاطر این بود که تخیل خیلی خیلی قوی ای داشتم ...
وااااااااااااااااااااای خدااااااااااااا ...
یه قفسه ی کامل فقط مال هری پاتره ^_^
کتابارو نگا کردم کل مجموعه ی هری پاتر + کتابای درسیشون :>
چنتا کتاب برداشتم که ب نظرم خیلی باحال بودن – کوییدیچ در گذر زمان ، داستان های بیدل نقال ، معجون سازی ، تاریخ هاگوارتز ، گیاهان جادویی ، جانوران جادویی ، تاریخ جادو ، تاریخچه ی اسلیترین ، تاریخچه ی هافلپاف ، تاریخچه ی گریفندور ، تاریخچه ی ریونکلا – پولشونو دادم و با دو تا ساک پارچه ای خیلی خوشگل و البته پر از کتاب اومدم بیرون ...
کتابارو گذاشتم تو صندوق لندکروز ، نشستم پشت فرمون و راه افتادم سمت خونه آرش خره ...
بعد از 1 ساعت تو ترافیک ، کلافه رسیدم ب خونه آرش ، زنگ زدم و وقتی در باز شد رفتم تو
خونه ی شیکی داشت انصافا
مهندسش یه دورگه ی آلمانی-هلندی بود که آرش تو ترکیه باش آشنا شده بود
رفتم لباسامو عوض کردم و با صورت رفتم تو کاناپه و خوابیدم ...
یه نگا ب ساعتم انداختم روی 5:34 قفل شده بود انگار ، حدود 1 ساعته ک خوابیدم
بلند شدم و رفتم یه آبی ب دست و صورتم زدم
وقتی برگشتم دیدم هنو خوابه -_-
-هوی خرِ بی مصرف :7 بیدار شو
= بیخی باو بذار بکپیم ناموسن
-پا نمیشی آرش ؟
= نههههههههههههههه >_<
-اوکی ، هرطور میلته :7
سریع رفتم تو آشپزخونه و یه پارچ آب از تو یخچال برداشتم ...
-آرش هنوزم نمیخوای بیدار شی ؟ گزینه های نظامی رو میزه ها ...
=نه ، به درک که رو میزه -_-
-واه واه واه ، تو چقد بی ادب شدی عششششششقم :777
با یه حرکتی حرفه ای کل پارچو رو سر و کله ش خالی کردم و دررفتم :7777
آرش:
طبق معمول تنها تو خونه بودم و داشتم تلويزيون نيگا ميكردم كه يهو اس ام اس اومد
عين يوز پلنگ وحشيه افريقايي شيرجه رفتم سمتش ديدم تبليغات پوشك بچس.-.
ميخواستم گوشيو بكوبم تو زمين در اون لحظه
پرتش كردم رو مبل بد دوباره يه اس اومد منم گفتم لابد دوباره تبليغاتي رفتم تو اتاق مطالعه يه رمانو كه تازه شرو كرده بودم به نوشتن ادامه بدم:|
بد نيم ساعت خسته شدم گفتم بزا يه سر به فلش بزنم
گوشيمو روشن كردم ديدم پيام از طرف احسان بوده .-.
شانس مضخرف و عقل ناقص من بازم خودشو نشون داد:|
حالا متن پيام بيشتر اتيشم زد:
اااارش
بيداري خرههههه؟؟؟؟؟
اگه بيداري زود زنگ بزن اگه نه يه كِيس خوبه از دس دادي و خاك تو سرت
زود زنگ زدم به احسان شايد هنوز كِيس نپريده باشه
-سلام بز خوشگلم چي شده عمويي ؟ استو...
نزاشت حرفم تموم شه يوهو داد زد
-خخخخخخخررررررررر تو كه هميشه گوشيت دسته
اه خاك تو سرت يه كِيس خوب پريد بد هي بگو يكيو برا من پيدا كن
دفه بد خودت بكش به هم پاشو بيا بيرون يكيو برا خودت پيدا كن والا
-خو نديدم ديه بيشور
ولش كي مياي اينجا؟
-هروقت كارم تموم شه معلوم ني احتمالا شب برسم ميخوام برم برا سرویس ماهانه ماشینم
بعدشم بدمش كارواش يه دستي به سرو روش بكشه خيلي كثيفه
-اها باشه پس امشب بايد منتظر بارون باشيم
-بارون؟
چطو؟
-چون ميخواي ماشين بشوري بارون امشب مياد قشنگ تر ميزنه توش دوباره.-.
شانس كه نداريم والا
-خخخ راس ميگي حالا ما ميشوريمش شايد بارون دلش رحم اومد نباريد
خو ديگه چقد حرف ميزني كار دارم باي
-خودافظ زودتا بيا حال كنيم باهم عرفانو اميدم ميان:>
-ايول پس امشب عشقو حاله باشه ميام سعي ميكنم زودتر بيام
ببين ارش چيز كن اممم
چي ميخواستم بگم
اه يادم رفت يادم اومد يا بهت اس ميدم يا زنگ ميزنم فعلا
-باشه خودافظ
____________________
احسان:
اه چرا يادم نمياد چي ميخواستم بگم چقد اعصاب خورد كنه
فك كن فك كن فك كن اهاااا
بز بهش بزنگم ببينم برا شب خريد نداره اينم بهش بگم
اه بردار ديگه مشنگ
.-.
اسكل خوبه بهش گفتم زنگ ميزنم بزا اس بدم:|
ارش زنگ بزن به مليكا مروا هم بيان منم به غزلم ميگم:|
---------
تو كارواش بودم كه ارش بله خره اسمو خوند ج داد
-اي بابا احسان بيخي اين دخترارو بزا جم يكم پسرونه باشه حال كنيم .
هفته ديگه به اونام ميگم بيان امشبو بزاخودمون پسرا باشيم
-باشه خود داني.-.
-----
اه گفتم غزلو ميبينم چن وخته نديدمش امروزم خيلي كار دارم نميتونم باهاش قرار بزارم ولش كن راس ميگه جم پسرونه باشه بهتره :|
نشسته بودم ماشين شستنش تموم شه يهو ديدم يكي شيلنگ اب پر فشارو گرفته روم>_<
خيس خالي شده بودم
عصباني داد زدم:كدوم الاغی اينكارو كرد؟؟؟؟ >_<
يه دفه يكي از كارگراي كارواش كه از ترس زبونش بند اومده بودو ديدم كه شيلنگ اب دستشه داره عين بز منو نگا ميكنه
با دستاي باز همين جوري كه ازم شر شر آ0ب ميچيكيد نگاش كردم بد آروم آروم زدم زير خنده يواش يواش رفتم سمتش همين جوري كه ميخنديدم دستمو گذاشتم رو شونش بد با اون يكي دستم همچين خوابوندم تو گوشش برق از سرش پريد :|
دستم سنگين شده بود خبر نداشتم فك كنم بيچاره كَر شد
ولي حقش بود لباسشو تازه خريده بودم .-.
بهشم گفتم اين چك به جاي ابي كه ريختي رومن حيف امروز حوصله دعوا ندارم وگرنه اسفالتت ميكردم:|
-اقا به خدا از دستم در رفت اون غلامعلي يهو از خدا بيخبر شيرو باز كرد منم شير از دستم در رفت ببخشيد تورو خدا حلال كنيد.
يه ذره نگاش كردم بد دوييدم سمتش عين أسب دوييد فرار كرد
خلاصه ماشینو برداشتم و پول کارواشو دادم
یه تراول پنجاهی ام انعام دادم ب پسره ._. ( ژان ژان من چقد لارجم ^_^ )
داشتم تو بزرگراه میرفتم که گوشیم زنگ زد . جایی برا وایستادن نبود .-.
بش توجه نکردم . بعد 5 دیقه sms اومد ...
یه نگاه کردم وقتی اسم غزلو دیدم یکی محکم کوبیدم به پیشونیم o_o
یه نگاهی به دور و بر انداختم و رفتم تو یه خیابون نگه داشتم
گوشیمو برداشتم ک به غزل زنگ بزنم که یهو یکی با پشت دست زد به شیشه ماشین ...
غزل :
دوباره به احسان زنگ زدم ... رفت رو پیغامگیر :
وااااااااااااااای احسان اگه دستم بهت برسه خودم میکشمت >_<
6 تا میس کال داری از من هنوزم پیاممو جواب ندادی -.-
اصن بهتر که برنداشتی -_- میخواستم بهت بگم پس فردا دعوتیم ، نامزدی دختر خالم ارمیا اصد .-.
بعدشم قطع کردمو گوشیمو پرت کردم روی تختم -.-
غزززززززززززل جوووووووووووووون ...
- چی میگی مروا -_-
+ سوییچ این BMW خوشگلتو میدی من برم خرید ؟ ^_^
- برش دار عزیزم (:
غزل با نگرانی دوباره به احسان زنگ زد ؛ ایندفه احسان جواب داد
# الو سلام خانومی :>
+ فقط دعا ک نبینمت احسااااااااان >_< تیکه تیکه ت میکنم ...
# اوه اوه اوه چقد خشن :77 لطفا منو نکش ببرم غزلحصار :|
+ چرا جواب تلفنمو ندادی -_- ؟
# تو اتوبان بودم عزیزم ، بعدش رفتم تو ی خیابون نگه داشتم ک بهت زنگ بزنم یه پلیسه اومد گفت حرکت کن اینجا ورود ممنوعه ... ببخشید .-.
+ ولی بازم از جرمت کم نمیشه آقای مهندس احسان -_-
# ی جوری از زیرش در میرم دکی جون :>
+ نمیای پیشم ؟
# فعلا نه عزیزم -._.- ولی قول میدم فردا بیام دنبالت بریم بام .-.
+ بمیییییر >_< فردا منتظرماااااا ._.
# چشم خانومم (:
+ بای ^_^
# فلن عزیزم (:
تلفنو قطع کردم و شوتش کردم رو تخت |: یه نگاهی به دیوار شمالی اتاقم انداختم
به نظر خودم خیلی باحال بود ، سلیقه ی احسان بود ...
یه کاغذ دیواری آبی خیلی روشن با برجستگیای نیلوفر آبی که بیرنگ بود .-.
روشم ابزار حرفه ای بود :>
هر چی باشه یه زوج رزمی کار بودیم ...
کاتانا ، نانچیکو ، خنجر ، شمشیرای رومی ، یومی و یا (همون تیر و کمان ) ، فوکیا ، چیگیریکی ، سای ، یه کیسه چرمی متسوبیشی ، جوته ، نینجاتو ، یاری ، تسن ، کونای ، تسو بیشی ، شورایکن ، شیکو شوکو ، کاگیناوا ، کاکوته ، کوساری فوندو ، کیوکتسوشوگی ، شیکو میزو و یدونه بی سن تو
روی دیوار بودن
ینی اگه دزد میومد خونه رسما همون دیقه ی اول خودشو خیس میکرد :>
_______
افشین :
داشتم طبق معمول تو ایکس باکس فوتبال میزدم
7-1 از حسین جلو بودم :>
پوووووفففففف حوصلم سر رفت
صدای زنگ گوشیمو شنیدم ، برش داشتم
الو
+ به به به کربلایی افشین بزغاله :7777
چطوری داشی ؟ پسر خاله ی خل و چل خودم چطوره ؟
+ خوبم عشقی :{| امشب پایه ای بریم خونه آرش ؟
آرش کیه ؟ :|
+ میخوام بریم خونه ی آرش کمانگیر دو تا تیر در کنه بخدیم :||| ، داری میمیری انقد با ایکس باکس ور رفتی ،خاک بر سر آلزایمریت کنن >_< تو آرش خره رو نمیشناسی ؟ O__O
آها ... باشه ... میام
فقط چیزه ...
ساعت چند ؟؟؟
+ 9 آماده باش میام دنبالت
اوکی جیگررررررر
+ زهر مار :| تو هیچوقت آدم نمیشی -_-
خدافظ
+ فلن
دوباره دسته ایکس باکسو برداشتم و شرو کردم ب بازی .-.
یه نیم ساعتی بازی کردیم که حسین گفت بسه دیگه ... ناموسن دستم دیگه سمت دسته نمیره |:
بلند شدم برا ناهار ی چیزی درس کنم که به این نتیجه رسیدم که حالشو ندارم
زنگ زدم دو تا پیتزا کراکف سفارش دادم با پنیر دوبل و سیب زمینی
یه رب بعد یارو دم در بود o_o غلام علم و صنعتتم فست فود :77777
_____
احسان :
بعد از اینکه با غزل صحبت کردم راه افتادم ...
همینطوری الکی تو خیابونا میچرخیدم که رسیدم به یک کتاب فروشی ، پیاده شدم و رفتم تو ...
جای خیلی باحالی بود ؛ تو دلم کلی قربون صدقه ی آرشیتکت رفتم ... نفهمیدم کِی رسیدم به قفسه ی کتابای تخیلی ، عاشق تخیل بودم شاید ب خاطر این بود که تخیل خیلی خیلی قوی ای داشتم ...
وااااااااااااااااااااای خدااااااااااااا ...
یه قفسه ی کامل فقط مال هری پاتره ^_^
کتابارو نگا کردم کل مجموعه ی هری پاتر + کتابای درسیشون :>
چنتا کتاب برداشتم که ب نظرم خیلی باحال بودن – کوییدیچ در گذر زمان ، داستان های بیدل نقال ، معجون سازی ، تاریخ هاگوارتز ، گیاهان جادویی ، جانوران جادویی ، تاریخ جادو ، تاریخچه ی اسلیترین ، تاریخچه ی هافلپاف ، تاریخچه ی گریفندور ، تاریخچه ی ریونکلا – پولشونو دادم و با دو تا ساک پارچه ای خیلی خوشگل و البته پر از کتاب اومدم بیرون ...
کتابارو گذاشتم تو صندوق لندکروز ، نشستم پشت فرمون و راه افتادم سمت خونه آرش خره ...
بعد از 1 ساعت تو ترافیک ، کلافه رسیدم ب خونه آرش ، زنگ زدم و وقتی در باز شد رفتم تو
خونه ی شیکی داشت انصافا
مهندسش یه دورگه ی آلمانی-هلندی بود که آرش تو ترکیه باش آشنا شده بود
رفتم لباسامو عوض کردم و با صورت رفتم تو کاناپه و خوابیدم ...
یه نگا ب ساعتم انداختم روی 5:34 قفل شده بود انگار ، حدود 1 ساعته ک خوابیدم
بلند شدم و رفتم یه آبی ب دست و صورتم زدم
وقتی برگشتم دیدم هنو خوابه -_-
-هوی خرِ بی مصرف :7 بیدار شو
= بیخی باو بذار بکپیم ناموسن
-پا نمیشی آرش ؟
= نههههههههههههههه >_<
-اوکی ، هرطور میلته :7
سریع رفتم تو آشپزخونه و یه پارچ آب از تو یخچال برداشتم ...
-آرش هنوزم نمیخوای بیدار شی ؟ گزینه های نظامی رو میزه ها ...
=نه ، به درک که رو میزه -_-
-واه واه واه ، تو چقد بی ادب شدی عششششششقم :777
با یه حرکتی حرفه ای کل پارچو رو سر و کله ش خالی کردم و دررفتم :7777