امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

همسایه ی من

#24
فصل هشتم :
تفريبا يك هفته اي بود كه همه چي در آرامش بود هم مجد به پرو پام نميپيچيد همم اينكه من سعي ميكردم خيلي جلوش آفتابي
نشم اواسط آبان بود و هوا كم كم داشت سرد ميشد و خونه تقريبا عين يخچال شده بود... يكي از همين روزا كه يادمه اولين
روز عادت ماهيانه امم بود , با اينكه اونقدر سردم بود كه دوتا پليور و دوتا شلورا گرمكن رو رو ي هم پوشيده بودم يه كلاهه
پشمي كشيده بودم سرم ولي بازم نميدونم چرا پام پيش نميرفت برم به مجد بگم كه شوفاژ هارو روشن كنه.. نشسته بودم داشتم
درسهاي دانشگامو مرور ميكردم كه زنگ آپارتمانم زده شد از توي چشمي كه نگاه كردم ديدم خودشه .... از بعد از اون سرما
خوردگيه يه هوا لاغر تر شده بود ولي بهش ميومد ..بالاخره دل از چشمي كندم و درو باز كردم .. طبق عادتش بدون اينكه سلام
كنه گفت :
-فكر كردم خونت هزار متر زير بناست چرا اينقدر لفتش ميدي تا درو باز كني ؟
جوابشو ندادم ..كلا دوست داشت نيشرو بزنه!!! .. بي تفاوت گفتم :
-خوب حالا امرتون ؟؟؟
- اومدم بگم من دارم فردا صبح يه هفته ميرم اصفهان واسه ي همون مناقصه اي كه برديم .. البته قبل رفتنم يه سر ميام شركت و
سفارشاي لازم رو ميكنم ولي خواستم قبلش به تو بگم .. توي اين چند وقتي كه نيستم علاوه بر دزد گير در پاركينگ و در اصليم
قفل كن .. اگرم بري خونه ي يكي از قوم و خويشات تا تنها نموني كه خيلي خيلي بهتره و خيال منم راحت تره!!!
نگاهي بهش انداختم و گفتم :
-خوب ديگه؟
-يعني نميري خونه ي اقوامت ؟
-نه .. دليلي نميبينم .. شما خيلي شبا نيستيد!!! ... بعدشم مگه تا الان تنها نبودم؟؟!! ..
موشكافانه نگام كرد بعدم يه خنده ي محو رو لبش نشست و گفت :
-چه شجاع!!! ببينم آمار رفت و آمد منم داري؟؟؟
پيش خودم گفتم باز آتو دادم دستش ...داشتم فكر ميكردم چي بگم كه ديدم داره سر تاپام رو بر انداز ميكن واسه همين گفتم :
-شاخ دارم يادم؟؟؟ چرا اينجوري نگام ميكنين؟
با شك گفت :
-سردته؟
-چطور
- آخه اين همه لباس و كلاه تنته .. اول فكر كردم چاق شدي بعد ديدم يه شلواره ديگه ازون زير زده بيرون بعدم اشاره كرد به
پاچه ي شلوارم ..
پيش خودم گفتم نميري كيانا با اين تيپ پسر كشت!!!!!
در ادامه گفت :
-يعني با اينكه شوفاژا روشنه بازم سردته ؟ نكنه مريض داري ميشي..
با تعجب نگاش كردم و تقريبا داد زدم :
-مگه روشنن؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
تعجب كرد گفت :
-نزديك يه هفتست ... هوا سرد شده ديگه !!
دلم ميخواست هونجا قربونيش ميكردم!!!!! با عصبانيت گفتم :
-يعني شما شوفاژارو روشن ميكني نبايد به من بگي؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
انگار تازه دوزاريش افتاده باشه گفت :
-آخه فكر ميكردم ..
-شما اينجور فسفر نسوزون ...
-ببخشيد .. حالا ميخواي واست شوفاژارو روشن كنم!!!! شيراش قلق داره!!
-لازم نكرده چلاغ كه نيستم ..
يه نگاه موزماري بهم كرد و شونه هاشو انداخت بالا وگفت :
-خودت ميدوني پس.. فعلا!!!
تا در و بستم بدو رفتم سمت شوفاژها.. اولي رو هر چي زور زدم باز نشد .. دومي سومي.. خلاصه .. هيجكدوم رو نتونستم باز كنم ..
مونده بودم برم بهش بگم يا نه .. اگه نميرفتم بايد يكيو مياوردم شيرارو باز كنه .. منم تنها , به هركسي نميشد امتحان كرد ..تو دو
به شك بودم كه بي خيال شدم و رفتم سمت در تا درو باز كردم ديدم به ديوار كنار در تكيه داده و با يه لبخند موذيانه نگام
ميكنه!!!!! بعدم گفت :
-چي شد؟؟؟!! نتونستي نه ..!!!؟؟
از جلو در بي هيچ حرفي رفتم كنار ..
اومد تو اول به دور و بر يه نگاه كرد .. بعدم روشو كرد به من و گفت :
-چه با سليقه ...
-مرسي!
- بي هيچ حرف ديگه رفت سمت شوفاژ اول و با يه حركت بازش كرد .. بعدم با يه دونه ازون خنده مهربوناش كه منو ياد بابام
مينداخت نگام كرد و گفت :
- آخه تو با اين دستاي ظريف از پس اينا بر مياي دختره ي لجباز ...
قلبم دوباره شروع كرد به تند زدن .. پيش خودم گفتم كيانا اون به درد تو نميخوره اينقدر بي جنبه نباش باز به روت خنديد..بعدم
ناخودآگاه بهش اخم كردم!!!!!
انگار كه به حال درونيم پي برد بي هيچ حرفي رفت سراغ بقيه ي شوفاژا ..وقتي 3 تا شوفاژ پايين رو روشن كرد رو كرد بهم و
گفت :
-اجازه هست مال بالارم روشن كنم ؟ اين سه تا كفاف كل خونرو نميده!
چه مودب شده بود .. نگاش كردم گفتم :
-همرو روشن كنيد .. ممنون ميشم!!
-پس مشكلي نداره برم تو اتاق خوابت ؟
-نه برين ...
نشستم رو كاناپه .. وقتي از بالا اومد .. نگاش مهربون تر شده بود!! با خودم گفتم يا خدا!!! اين چرا اينجوري ميكنه امشب؟؟؟!!!!
براي اينكه از كارشم تشكر كنم تعارف زدم گفتم :
-مرسي تو زحمت افتادين يه چايي ميخورين ؟
ميگن تعارف اومد نيومد داره ... گفت :
-آخ گفتي آره اگه زحمتي نيست ..
تو دلم كلي بد و بيراه بار خودم كردم..شما حرف نزني كسي نميگه لالي.. خلاصه رفتم تو آشپزخونه و كتري رو گذاشتم نميدونم با
اينكه دوست نداشتم توي خونم باشه ولي دوست داشتم حالا كه هست نشون بدم خانه داري بلدم واسه ي همين يه سبد ميوه و
دو تازير دستي بردم تا كتري جوش بياد..موقعي كه وارد حال شدم ديدم قاب عكش خانوادگيمون دستشه و داره نگاه ميكنم تا
منو ديد قاب و گذاشت سر جاش و اومد سبد رو از دستم گرفت و گذاشت رو ميز بعد مهربون خنديد و گفت :
-چرا زحمت كشيدي با اين حالت خانوم موشه ..
پيش خودم فكر كردم كدوم حالت كه دوباره گفت :
-خواهر خوشگلي داري..
نميدونم چرا خيلي خوشم نيومد با اينكه كتي رو خيلي دوست داشتم ولي ته دلم يه جوري شد .. با اين حال گفتم :
-لطف داريد ..
چند ثانيه به صورتم خيره شد و گفت :
-ولي تو بانمك تري ...
يه نسيم خنكي از دلم رد شد.. با صداي سوت كتري به خودم اومدم و گفتم :
-برم چايي رو دم كنم كتري جوش اومد..
بعد از اينكه چاي دم كشيد توي استكان ريختم و با خرما و قند گذاشتم تا اومدم بردارم يهو زير دلم تير كشيد و دستم رو گرفتم
زير دلم ويه ناله ي آروم جوري كه نشنوه كردم ..
توي همين حين سنگيني نگاهي رو احساس كردم برگشتم ديدم .. تكيه داده به در زبونم بند اومده بود ...با لبخند اومد تو و
روبروم وايساد و گفت :
-مامانم هر وقت ازين دردا داشت چاي دارچين ميخورد ... هم درد و تسكين ميداد همم ..
قلبم داشت از سينم ميزد بيرون و نوك انگشتام يخ كرده بود .. يه جورايي دوست داشتم آب ميشدم ميرفتم تو زمين يه جورايي ام
دوست داشتم ميكشتمش..
انگار كه فهميده باشه ادامه داد :
- از چيزايي كه رو تختت بود فهميدم .. الانم كه ديدمت مطمئن شدم.. ميخواي تو بشيني من واست چاي دارچين دم كنم خانوم
موشه مريض؟
با صدايي كه از ته چاه ميومد گفتم :
- ميشه بريد ؟؟؟ من دوست ندارم يه مرد غريبه تو خونم باشه ... اونم از اون مردايي كه به خودشون اجازه ميدن به حريم
خصوصي افراد سرك بكشن ..
نگاهي بهم كرد و با لحن يكم عصبي گفت :
- دوباره شدي همون موشه كه بايد دمشو چيد !!!!! يه هفته كه نيستم خوب جولوناتو بده چون بعد از اينكه بيام ميخوام تصميم
بگيرم لياقت اينكه توي شركتم باشي رو داري يا نه!!!
با اخم نگاش كردم و رومو كردم اونور..
عصبي غريد و گفت :
-هر وقت باهات حرف ميزنم روتو بكن سمت من..
مخصوصا رومو همون ور نگه داشتم ..كه يهو با دستش چونمو گرفت چرخوند سمت خودش و گفت :
- اگه ميبيني گاهي لي لي به لالات ميذارم مال اين كه پدرت به سخاوت گفته كه به من بگه هواتو داشته باشم!!وگرنه من عادت
دارم نازمو بكشن نه اينكه ناز كسي رو بكشم!!!
نگاش عين گوله ي آتيش شده بود تنم يخ كرده بود و به وضوح فشارم پايين بود ..
مطمئنم فهميده بود چه حاليم چون آروم چونمو ول كرد و بدون حرف اضافي از آشپزخونه رفت بيرون چند لحظه بدم صداي در
خونه اومد...
همونجا روي صندلي آشپزخونه ولو شدم .. سرمو گذاشتم رو ميز و اجازه دادم اشكام جاري شه.. موقع هاي ماهانم خيلي نازك
نارنجي ميشدم گريه يكم بهم تسكين ميداد .. همين طور كه اشكام ميومد به اين فكر كردم چرا ؟؟؟ چرا بايد اجازه بدم هر جوور
دوست داره باهام رفتار كنه!!!! چرا كوتاه ميام خيلي جاها ..من كه اينجوري نبودم .. يهو فكري به ذهنم رسيد.... آروم اشكامو پاك
كردم و يه لبخند موذي زدم .. احساس ميكردم اين يه هفته فرصت خوبيه تا حريف رو از ميدون به در كنم!! اون كاملا داشت رو
قاعده ي بازي پيش ميرفت اون يه گربه بود كه قشنگ داشت با طعمه بازي ميكرد... پس نوبت من بود ... با اين فكر جون
دوباره اي گرفتم ..براي برد از حريف اول بايد خوبه خوب ميشناختمش... . اين هفته يه فرصت طلايي بود!!
اونشب با هزاران نقشه ي تو ذهنم خوابيدم اولين قدم اين بود فردا با روحيه برم شركت تا فكر نكنه بهم ضربه اي زده!!! صبح
ساعت شش سر حال از خواب پاشدم بعد از خوردن صبحانه رفتم سر كمد لباسام يه بارونيه شيك سرمه اي داشتم واسه ي
مهموني كه هر وقت ميپوشيدم كتي ميگفت : دوزار افتاد روت!!!!! تصميم گرفتم اونو بپوشم با يه شلوار جين سرمه اي راسته و يه
كيف و بوت پاشنه بلند قهوه اي سوخته . يه شال سفيدم انداختم سرم و يه آرايش حسابيم كردم وقتي جلوي آينه وايسادم كلي
فرق كرده بودم يه لبخند پسر كشم نشوندم رو لبام و با بسم ا.. از در اومدم بيرون...
وقتي رفتم پايين از ماشين توي پاركينگ فهميدم نرفته ... گفتم معطل كنم شايد بياد .. واسه ي همين رفتم دزدگير رو قطع كردم
و يه كمم طولش دادم .. نا اميد داشتم از پاركينگ مي رفتم سمت در كه ديدم داره از پله ها مياد پايين يه نگاه انداختم كه ديدم
ابروهاشو داد بالا و گفت :
-داري ميري شركت ؟؟؟
-بله....
-چه تيپي زدي..
-آخه بعد از شركت قراره برم بيرون !
چپ چپ نگا كرد و گفت :
-به سلامتي كجا ؟؟؟
بي تفاوت گقتم :
-خونه ي آقا شجاع .
بعدم يه دونه ازون خنده هاي پسر كش كه چال گونم قشنگ به چشم ميومد رو بهش انداختم و تو بهت گذاشتمش و رفتم ...
وسطاي كوچه بودم كه ماشين با قيژي جلوي پام نگه داشته شدو مجد ازش پياده شد اومد سمتم .. يه لحظه ترسيدم تو چشماش يه
طوفاني بود .. ولي خودمو نباختم و سينمو دادم جلو و بي تفاوت نگاش كردم اومد سمتم و با يه حركت گلمو گرفت چسبوندتم به
شيشه ي ماشين ..
و عصباني گفت :
-خوش ندارم عين فا حشه ها كسي بياد شركتم!!!
باورم نميشد من كه لباس بدي نپوشيده بودم .. اخم كردم و در حالي كه سعي ميكردم دستش رو از دور گردنم باز كنم گفتم :
-چته رم كردي ؟؟؟؟ ولم كن لعنتي....جلوي مردم..
دستشو محكم تر فشار داد دور گلوم ...و گفت:
- پس سوار شو..
بي هيچ حرفي در رو باز كرد و هلم داد تو ماشين ...
خودشم سوار شد .. اومدم درو باز كنم بپرم پايين كه ديدم قفل كودك رو زده عصبي گفتم :
-اين مسخره بازيا چيه ؟
- تو اين مسخره بازيا چيه ؟؟ اين كفشا چيه ؟؟؟ مگه عروسي دعوتي ؟؟؟ با كي داري لج ميكني... با خودت ؟ بعدم دستمال
گرفت جلومو گفت :
-زود اون ماتيك سرخ رو از رو لبت پاك كن ... شبيه زناي هرجايي شدي..
مخم داشت سوت مي كشيد .. دستمال رو گرفتم و پرت كردم اونور و با عصبانيت گفتم :
-نگه دار وگرنه من ميدونم و تو ..هرجايي تويي و اون زنايي كه هرشب با يكيشوني
پوزخندي زد انگار نه انگار ...و گفت :
-اونا كه اگه هرجايي نبودن كه هرشب نميومدن پيش من!!!
با عصبانيت داد زد :
-لعنتي تو مگه كيه مني به تو چه آخه...
-كسيت نيستم ولي ميدونم يه مرد بي ناموس اينجوري ببيندت پيش خودش چي فكر ميكنه ..
-كافر همه را به كيش خود پندارد!!!!
زد رو ترمز و بزگشت سمتم و با صدايي از عصبانيت دورگه شده بود گفت :
-من هر گهي كه هستم ناموس دزد نيستم!!! اينو يادت باشه ..
ترسيده بودم ولي با پررويي گفتم :
-پس اون دخترايي كه ميان پيشت بي ننه بابان ؟؟؟ آدم نيستن كه بي حيثيتشون ميكني؟
- اونا خودشون ميخوان در ضمن من تا حالا با دختري نبودم كه ... استغفرا... كيانا يه كاري نكن اون روي سگ من بالا بيادا ... اون
رژ كثافتو عين بچه ي آدم پاك كن وگرنه خودم پاكش ميكنم..
نميدونم چرا دوست داشتم با خودم و خودش دوئل كنم واسه ي همين دوباره دستمال رو پرت كردم تو صورتشو گفتم :
-فكرشم نكن اين رژ از رو لبم پاك شه !!!
نمبدونم از تجربه ي زياد با دخترا بودن بود يا كلا آي كيوش بالا بود چون يه نگاه مشكوكي بهم كرد و گفت :
-مثل اينكه بدت نمياد من پاكش كنم ... قند تو دلت آب شد؟؟؟
مخم سوووت كشيد ..دلم ميخواست ناخناشو دونه دونه بكشم!!!!!!!!!!!!!!!
دستمال رو با آرامش برداشت تا اومد بيارتش سمت من گفتم :
-هوووي!!! چيكار ميكني ؟؟ بدش خودم!!!
با عصبانيت چند دفعه كشيدم به لبم كه با لحن شيطوني گفت :
-اووووه بسه حالا توام!!! لبتو كه نگفتم بكني اون لب حالا حالا بايد سالم بمونه ...
دلم ميخواست سرمو بزنم به شيشه!!!!! براي اينكه حرصش بدم گفتم :
-خوبه يه هفته در نبودتون نفس ميكشم!!!!! اونوقت ميخوام ببينم كيه به رژم گير بده ...
بدم يه پوزخند زدم بهش...
عين سيب زميني نگام كرد و در كمال اعتماد به نفس گفت :
-خدا ازون ته دلت بشنوه!!!!!!!!
بعدم در كمال خونسردي عينكشو رد و راه افتاد ...رك بگم ازون آدماي هفت خط بود گاهي وقتا كه به چشمام نگاه ميكرد
احساس ميكردم تا ضمير نا خودآگاهمم داره ميخونه... نميدونم شايد من به عنوان يه زن از مردي كه نگام كنه بفهمه چمه براي
زندگي خوشم بياد ولي قبول اينكه به چه قيمتي اين تجربه رو بدست آورده باشه برام مهم بود ...بگذريم اولين بار بود تو
ماشينش نشسته بودم خدا وكيلي دست فرمونش عالي بود....ولي يكم تند ميرفت البته من از سرعت بدم نميومد ولي از لايي
كشيدن ميترسيدم ... اونم نميدونم مخصوصا ميخواست دست فرمونش رو به رخم بكشه يا عادتش بود خيلي تند ميرفت گاه
گداري از بين دو سه تا ماشين لايي ميكشيد ..
بالاخره با هزار بدبختي بود رسيديم نزديكاي شركت كه يهو زد رو ترمز و گفت :
-اينجا پيادت ميكنم دوست ندارم كسي ببينتمون .. نميخوام واست بد شه...
بدون حرف پياده شدم كه شيشه رو داد پايين و گفت :
-با اون كفشاتم خيلي تو شركت راه نرو امروز...
در آتش رهایم ، خدا شاهد است !
به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !
شب است و دل و بیکسی ، وای من !
به درد آشنایم ، خدا شاهد است
پاسخ
 سپاس شده توسط غروب ، yasamin_mr ، any body ، orkideh


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
همسایه ی من - ghazal.k - 02-09-2012، 8:51
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 02-09-2012، 10:42
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 03-09-2012، 16:57
RE: همسایه ی من - marry - 03-09-2012، 19:55
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-09-2012، 8:49
RE: همسایه ی من - sir love - 05-09-2012، 10:05
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-09-2012، 10:16
RE: همسایه ی من - 12367 - 05-09-2012، 10:14
RE: همسایه ی من - gomnam - 05-09-2012، 14:41
RE: همسایه ی من - αℓι - 05-09-2012، 14:44
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-09-2012، 14:58
RE: همسایه ی من - fat.k - 05-09-2012، 14:55
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 08-09-2012، 10:49
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 10-09-2012، 2:26
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 10-09-2012، 18:59
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 11-09-2012، 15:33
RE: همسایه ی من - *Nafas* - 11-09-2012، 18:38
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 11-09-2012، 20:57
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 12-09-2012، 0:36
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 13-09-2012، 10:21
RE: همسایه ی من - غروب - 13-09-2012، 10:53
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 13-09-2012، 10:54
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 13-09-2012، 11:34
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 14-09-2012، 10:02
RE: همسایه ی من - any body - 13-09-2012، 14:24
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 14-09-2012، 13:29
RE: همسایه ی من - orkideh - 14-09-2012، 20:54
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 14-09-2012، 21:16
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 14-09-2012، 22:28
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 15-09-2012، 8:45
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 16-09-2012، 1:15
RE: همسایه ی من - *Nafas* - 16-09-2012، 8:03
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 16-09-2012، 10:36
RE: همسایه ی من - KOH - 16-09-2012، 18:41
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 16-09-2012، 19:43
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 16-09-2012، 21:34
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 16-09-2012، 22:24
RE: همسایه ی من - fat.k - 16-09-2012، 22:27
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 16-09-2012، 23:20
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 17-09-2012، 7:36
RE: همسایه ی من - KOH - 17-09-2012، 9:29
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 17-09-2012، 10:04
RE: همسایه ی من - KOH - 17-09-2012، 16:56
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 17-09-2012، 20:27
RE: همسایه ی من - The Ginkel - 17-09-2012، 17:31
RE: همسایه ی من - Amir BF - 17-09-2012، 21:30
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 18-09-2012، 0:19
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 18-09-2012، 0:49
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 18-09-2012، 10:17
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 18-09-2012، 15:06
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 18-09-2012، 15:25
RE: همسایه ی من - KOH - 18-09-2012، 19:16
RE: همسایه ی من - any body - 18-09-2012، 22:53
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 18-09-2012، 23:16
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 18-09-2012، 23:47
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 19-09-2012، 20:56
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 19-09-2012، 21:01
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 19-09-2012، 22:51
RE: همسایه ی من - emo kiss - 20-09-2012، 9:30
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 22-09-2012، 23:02
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 24-09-2012، 18:46
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 24-09-2012، 20:46
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 24-09-2012، 22:23
RE: همسایه ی من - LIGHT - 25-09-2012، 19:20
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 25-09-2012، 21:53
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 27-09-2012، 10:45
RE: همسایه ی من - niloofar kh - 27-09-2012، 12:13
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 28-09-2012، 14:01
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 29-09-2012، 21:19
RE: همسایه ی من - Amir BF - 29-09-2012، 21:41
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 29-09-2012، 22:19
RE: همسایه ی من - orkideh - 30-09-2012، 13:26
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 30-09-2012، 14:19
RE: همسایه ی من - غروب - 02-10-2012، 12:29
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 02-10-2012، 23:01
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 03-10-2012، 22:03
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 04-10-2012، 8:36
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 05-10-2012، 16:17
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-10-2012، 16:39
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 06-10-2012، 15:08
RE: همسایه ی من - Vampire 1 - 08-10-2012، 23:43
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 15-10-2012، 16:44
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 15-10-2012، 17:22
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 15-10-2012، 21:59
RE: همسایه ی من - MissLone - 22-10-2012، 15:34
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 24-10-2012، 15:48
RE: همسایه ی من - LOVE KING - 15-02-2013، 14:19


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 18 مهمان