گف دوتا راه داری یا با معلم خصوصی خودتو میرسونی و نمراتت خوب میشن یا خودت کار میکنی
من بی بروبرگرد راه دومو انتخاب میکردم چون باید برای معلم خصوصی هزینه می کردم
و این از دسترسم خارج بود.
یکم تو چشای مدیر زل زدم لبو دهن اومدم تصمیمو گرفته بودم گفتم:من میتونم از پس خودم بر بیام خودم نمراتمو میرسونم به بقیه ی بچه ها
مدیر ابروشو انداخت بالا و گف امیدوارم..
از روی صندلی پاشدم خاک کفشای کوچولو گرفتمو گفتم خانوم منسون اگه کاری ندارید دیگه باید برم !
گفت:امیدوارم از پس امتحان تابستونی بر بیای..
برگشتم یکم گیج شدم اروم گفتم امتحان تابستونی؟
گف بله خانوم کوچولو بعد ازینکه از اول یه سری به کتابات زدیو کار کردی برمیگردی و یه امتحان برای ارزیابی میدی اگه موفق شدی میتونی سال بعدم پیش دوستات باشی
نخواستم خودمو بازنده نشون بدم خودمو جمو جور کردم و گفتم مطمئن باشین سال بعدم میبینمتون
سریع از اتاقش اومدم بیرون
نفس نفس میزدم وای اگه موفق نشم؟ سریع تا خونه دوییدم
لباسامو پرت کردم رو تخت در کیفمو که خیلی وقت بود بهش سر نزدمو باز کردم
کتاب..کتاب؟وای نه از بس با خودم سر این موضوع کلنجار رفتم که اصلن یادم نبود اون مرتیکه تمام کتابامو انداخته دور
باید یه کاری میکردم
هیچی.هیچی نبود نه دوستی نه جایی که بتونم ازش کتاب بگیرم
یه راه خیلی خطرناک بود
یواشکی برم و از کتابخونه ی مدیر کتاب ریاضیو بقاپم
یوهو من عاشق کارای جاسوسی و کارگاه بازیم
محکم زدم رو پیشونیم
-هی دخدره خودتو جمع کن این مسئله شوخی بردار نیس
دوییدم سمت کشوی اتاقم
-چراخ قوه
-کوله پشتیم
خب همه چی امادست دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بازم از خودم پرسیدم وای وای وایـــــــ ینی واقعن میتونی این کارو بکنی
هووف راهی بیش نبود جز این._.
بابام ساعت 10.ش میاد ابرومو کج کردمو یه نگاهی به ساعت انداخت امم الان ساعت 3 عه مدیر درو مدرسرو ساعت 5 میبنده و میره
در کل فقط پنج ساعت وقت داشتم
خودمو انداختم رو تخت ساعتمو برای ساعت پنج کوک کردم یکم استرس داشتم بالش سردمو بقل کردمو خوابیدم
...با صدای زنگ ساعت بیدار شدم حالا وقتشه
چراغ قوه:چک شد
کوله پشتی و تجهیزات:چک شد
درو کوبیدمو رفتم
-اخخخ دختره احمق مدیر درو میبنده تو از کجا می خوای بری تو
دعا کردم وقتی درو کیفو وا میکنم طناب باشه پنجره ی مدرسه شیب و ارتفاش خیلی کوتاهه
این کاری که می خواستم بکنم به نظر خیلی مسخره می اومد ولی مدیر تو زمان مدرسه هر هفته اخر روز میره سر یه کلاس و با اون کتابا و مختصات معلمارو ازمایش میکنه تا ببینه وضعیت درس دادنشون چطوره
اون کتابم یکم با کتابای درسیه ما فرق داشت ولی تمام نکته ها توش بود
فکرامو کرده بودم وقتی دیدم ارتفایه پنجره کمه پریدم
اینــــه موفق شدم
پنجره چفتی بود بازش کردم همه جا ساکت بود کسی اونجا نبود
سریع دوییدم سمت قفسه های کتاب بگرد بگرد یالا
-نکته های درسی...نه
-اموزش های معلمی...اینم نه
-کاتالوگ مدیریت...نه
کتاب درسی کلاس هفت..وااای اینم نه
کتاب درسی پ...پنـــ.. کتاب درسی پنـــج
اینه اینــــــه
صدای کفش های یه نفر توی راه پله... ینی مدیره؟ خیلی دیر جنبیدم اتاق تاریک بود صدای چفت در وقتی باز می شد توی مغزم می پیچید
در باز شد و......
لطفن فقط از موضوع بازدید نکنید اگه علاقه مند به این داستانین سپاس بدین تا ادامرو بزارم