03-09-2015، 14:41
آقا گرگ عیدت مبارک
هر وقت يك نفر از راه طمع كار خلافي ميكند يا به مال كسي دست درازي ميكند ميگويند «آقا گرگ عيدت مبارك».
روباهي هميشه در باغ خربزه ميرفت و به باغبان خسارت ميزد. روزي باغبان تله گذاشت و مقداري گوشت هم در آن تعبيه كرد. روباه چون گوشت را سر راه خود ديد فهميد كه به همراه آن تلهاي هم هست. جرأت نكرد به گوشت نزديك بشود، برگشت. در راه برخورد كرد به گرگ به او
سلام كرد و پس از تعارفات معمولي گفت: «رفيق عزيز چرا پژمردهاي»؟ گرگ جواب داد: «دو روزه غذايي فراهم نكردهام».
روباه گفت: «من در اين جاليز غذاي بسيار خوبي تهيه كردهام اما از بخت بد از خوردن آن محرومم». گرگ پرسيد: «چرا!» روباه گفت: «من امروز روزهام نميتوانم روزهام را باطل كنم». گرگ گفت: «پس به من نشون بده». روباه گرگ را در مقابل تله برد.
همين كه گرگ گوشت را به دهن گرفت ريسمان تله حلقش را فشرد و دهنش باز ماند. روباه فوري پريد گوشت را از دهن گرگ گرفت و بلعيد. گرگ با صداي خفهاي گفت: «تو كه روزه بودي!» روباه جواب داد: «الان ماه را ديدم، افطار كردن بر من واجب شد».
گرگ گفت: «پس من كي ماه را ببينم؟» روباه جواب داد: «ساعتي كه باغبان با بيلش پيش تو آمد تو ماه را خواهي ديد!» در اين اثنا باغبان با بيل آمد و مشغول كتك زدن گرگ شد.
روباه آواز داد: «آقا گرگ! عيدت مبارك».
هر وقت يك نفر از راه طمع كار خلافي ميكند يا به مال كسي دست درازي ميكند ميگويند «آقا گرگ عيدت مبارك».
روباهي هميشه در باغ خربزه ميرفت و به باغبان خسارت ميزد. روزي باغبان تله گذاشت و مقداري گوشت هم در آن تعبيه كرد. روباه چون گوشت را سر راه خود ديد فهميد كه به همراه آن تلهاي هم هست. جرأت نكرد به گوشت نزديك بشود، برگشت. در راه برخورد كرد به گرگ به او
سلام كرد و پس از تعارفات معمولي گفت: «رفيق عزيز چرا پژمردهاي»؟ گرگ جواب داد: «دو روزه غذايي فراهم نكردهام».
روباه گفت: «من در اين جاليز غذاي بسيار خوبي تهيه كردهام اما از بخت بد از خوردن آن محرومم». گرگ پرسيد: «چرا!» روباه گفت: «من امروز روزهام نميتوانم روزهام را باطل كنم». گرگ گفت: «پس به من نشون بده». روباه گرگ را در مقابل تله برد.
همين كه گرگ گوشت را به دهن گرفت ريسمان تله حلقش را فشرد و دهنش باز ماند. روباه فوري پريد گوشت را از دهن گرگ گرفت و بلعيد. گرگ با صداي خفهاي گفت: «تو كه روزه بودي!» روباه جواب داد: «الان ماه را ديدم، افطار كردن بر من واجب شد».
گرگ گفت: «پس من كي ماه را ببينم؟» روباه جواب داد: «ساعتي كه باغبان با بيلش پيش تو آمد تو ماه را خواهي ديد!» در اين اثنا باغبان با بيل آمد و مشغول كتك زدن گرگ شد.
روباه آواز داد: «آقا گرگ! عيدت مبارك».