20-08-2015، 16:32
(20-08-2015، 16:30)esiesi نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
(20-08-2015، 16:27)omidcr7 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اهم اهم من دیروز ساعت دو و نیم خوابیدم و در خواب دیدم: از اینجا به بعد تو خوابم بودم![]()
خدارو شکر تمام حرفا تو خوابم یادمه هیچ وقت از یادم نمیره
ساعت داستان نصف شب بود یادمه
من:بچه ها این همه جا میتونستیم بیایم برا تفریح چرا اومدیم اینجا
سینا:میخواستی نیای ....گفتیم اینجا جای باحالیه اومدیم
من:حالا گیرا باحال باشه اینجا کمپ اراذل اوباشه منو چه به این جاها
پوریا: این امید راس میگه ها بریم یه پارک خوب...
مصطفی:پارک ملت چطوره؟؟؟
سینا : بریم
من:سینا کی از تو نظر خواس فسقل من باید بگم بریم یا نریم
مصطفی:امید تو الان چی گفتی؟؟
من:هیچی هیچی من حرفی نزدم
مصطفی:اها فک کردم حرفی زدی
پوریا:برو که بریم
داشتیم میرفتیم که یهو چند نفر ظاهر شدن جلومون من هرچی فک کردم نفهمیدم اینا از کجا اومدن رفتم پشت بچه ها قایم شدم .....
مصطفی رف جلو گف : چی میگین شما ؟
یکیشون گفت : گوشیاتونو بدین بعد اشاره کرد به من گفت تو دوچرختو هم بده همراه گوشی
گفتم:گوشیمو میدم ولی اگه دوچرخمو میخوای میخوای بیا اول از رو نعشم رد شو
گفتش: حتما .... چاقوشو در اورد اومد سمتم تا اومد بزنه مچشو گرفتم پیچوندم چاقو از دستش افتاد بعد فرار کردم رفیقام موندن ...... سریع رکاب زدم رفتم رسیدم به یه سوپر یه نوشیدنی گرفتم اومدم بیرون دیدم دوتا از همون اراذل صدمتری من فاصله دارن.... داد زدن گفتن اقای امید ارجمند چرا فرار میکنی ها؟؟ تو اگه خیلی به نظر خودت قوی هستی بیا ما رو بزن ..... سوار چرخ شدم به تندی فرار کردم تو کوچه پس کوچه ها و اون دونفر هم یواش دنبال من میومدن...... رفتم تو یه کوچه دیدم دوستام تو کوچن همون مصطفی و پوریا و سینا.... گفتم فرار کردین ؟؟؟ مصطفی : نه گفتن اون رفیقتونو برام بیارین بعد ازادمون کردن. گفتم : الان میخواین منو ببرین پیشش..... مصطفی : نه نمیبریمت دو تا راه داریم یا برگردی پشت سرتو نگاه کنی و اون دونفر دخلشونو بیاری یا اینکه فرار کنی کدوم راه؟؟ برگشتم یه نیشخند زدم به دوستام گفتم میکشمون..... سریع دویدم رفتم که یه مشت بزنم تو صورتش که دستمو گرفت بعد با یه دستش گردنمو گرفت برد از زمین بالا بعد رو کرد به دوستش گف این همون نبود دو دقیقه پیش میخواس مارو بکشه؟؟؟ اون یکی خندید گفت چرا خود خودشه دخلشو بیار..... همونطور که به حرفاشون گوش میکردم یه لگد زدم تو شکمش و سریع برگشتم پیش دوستام و اونا همچنان میخندیدن.... پوریا گفت: اینا مخشون کم داره فک کنم چون همش دارن میخندن ... گفتم:برم بهشون حرفتو بگم پوریپوریا گف:پسر جون تو اگه نزدیکشون بشی جونی برات نمیمونه امار منو بدی بدبخت... گفتم:ناموسا با این بی عقلیت خوب حرفی زدی..... مصطفی:الان وقت شوخی نیس بچه ها امید منم باهات میام حالشونو بگیرم.... گفتم : باشه بریم... رفتیم یکم من رجز خونی کردم بعد تو چندتا حرکت مصطفی به همراه من زدیمشون بعد نیم ساعت.... برگشتیم بریم پیش بچه ها یهو قلبم ریخت داد زدم دوچرخم کوش؟
گفت یه نفر اومد چرختو برداشت برد.... گفتم : برداشت برد به همین راحتی؟؟؟ اخه اسکولا شما چه گ*** میخوردین؟؟؟ گفتم سریع بریم دنبالش بعدا برای شما دارم ...رفتیم دنبالش دیدیم رسیدم به پاتوق همه ی اراذل مشهد حدود 30 نفر اونجا بودن .... رییسشون گف: کدوم یکیتون مچ دس بچه منو شکسته؟؟؟؟
بقیه خوابمو خواستین بگین فقط مسخره نکنید چون خوابمو یکمشو گفتم بقیشو خواستین بگین بنویسم
یه ربع طول کشید الان بنویسم بقیشم خواستین مینویسم
عوارض پرخوریه .-.
داداش من وقتی که خوابیدم از گشنگی معدم میسوخت اب خوردم خوابیدم