16-08-2015، 20:43
نقل قول:
غرب وحشی قسمت 3
با همکاری : اِحسان (;
با حضور : ، فرید شومپِت ، علی بِراندو ،غزل جولی ، احسان لوپِز و نقش کوچکـ» صابر
3_ تو کافه نشسته بودم ک یهویی صدای شلیک و داد و بیداد بلند شد . سریع بلند شدم و پول لیمونادو دادم ب کافه چی ، هفتیرامو بستم ب کمرم و سوار اسبم شدم داشتم آروم آروم ب سمت سروصدا میرفتم ک یهو دیدم غزل با چشمای گریون اومدگفت : علی و ایمان اسیر شدن . آقا مارو میگی فکمون افتاد راه افتادم و خودمو شبیه سرخپوستا کردم زین و یراق اسبمو گذاشتم تو اصطبل و رفتم سمت قبیله ی اومپاگونتا .
نقل قول: وقتی رسیدم دیدم علی و ایمان تو قابلمه نشستن دارن سیب زمینی پوست میکنن ؛ جنازه ی فریدم از قبر کشیدن بیرون و لباس عروس تنش کرده بودنزیرش نوشته بودن فرید نسخه ی 2 شکنجه ی 200 صفحه شومپت نوشتن بی مورد! . چشمام از تعجب شده بود اندازه هندونه ی چابهار ازشون پرسیدم گومبالا بریم حالا اون بالا! باغالایکزهبدیخند.یجب ؟ ( چرا این دو تا رو تو قابلمه گذاشتین ؟ ) رییس قبیله گفت :بوکیخع تیحخقب نربئغ تالاب ( میخوام غذای مخصوص اسب دریایی درست کنم !)
نقل قول: من بهش گفتم ولی اینجا ک دریا نداره ! ._. تا اینو گفتم ریختن سرمو تا جایی ک میشد منو کتک زدن بعد منو بستن ب پای یــآبو !!! موبایل فرید افتاده بود رو زمین و خاکی شده بود برا همین کسی ندیده بودش .
انقد خودمو کش دادم تا با پام هلش دادم سمت خودم تا گوشیو با دستم گرفتم دیدم صابر داره زنگ میزنه ، سریع جواب دادم و ماجرا رو براش تعریف کردم اونم گفت ک میاد کمکمون کنه .
بعد حدودا نیم ساعت دیدم یه کاکتوس داره میاد سمتم ، اول فک کردم توهم زدم ولی وقتی نزدیک تر شد صداشو شنیدم ک گفت من صابرم اومدم نجاتتون بدم .
گفتم ایول حالا چیا با خودت آوردی ؟ گفت : دو تا موز ، 5 تا بادکنک ، 3 تا نون بربری ، 7 تا شارژ دوتومنی ایرانسل و یک مجله کَفن تازه برای فرید
قیافه ی من این شکلی شده بود O_O
خلاصه ب هر بدبختی بود پای یــابو رو کندیم و رفتیم سراغ ایمان و علی دیدم ایمان نیمپز شده ولی علی از بس چغله هنوز خام مونده ؛ ب صابر گفتم تو این دو تا رو از قابلمه بیار بیرون تا منم برم سراغ جنازه ی فرید ، وقتی رسیدم دیدم دارن هنوز شکنجه میکنن جنازه ی بدبختو اونم برای دویست و یکمین بار خلاصه بعد از 5 دیقه رفتن بخوابن ، وقتی همشون رفتن یدفه فرید از بالای درخت پرید پایین !!! فهمیدم ک اون کسی ک مرده فرید نبوده ،بدلِ فرید بوده !!!
دیگه همه خواب بودن ک ما میخواستیم فرار کنیم موقع حرکت فریدِ شومپت شدهـ گفت یه لحظه وایسین من الان میام ...
من یواشکی تعقیبش کردم دیدم رفت کنار جنازه ی بدلش ***، اول یه فاتحه خوند بعد با یه تیکه زغال روی سنگ کنار جنازه نوشت : نسخه ی 3 ، شکنجه ی اول ... نُسخه جدید بعد از اتمام 200 صفحه ان شاءلله
ب هر ضرب و زوری « بود از اون جهنم لعنتی خلاص شدیم و برگشتیم شهر :||
پایان این قسمت از داستان غَرب وَحشی