اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

همه چیز راجب ضرب المثل های فارسی !

#1
اینجا دربارهـ ضرب المثل هـآی ایرانی پُست میزارمـ وَ کاربردشون یـآ داستانشون رُ همـ  میگمـ اگه شمـآ همـ چیزی در این مورد داشتید میتونید بزارید ._.



ادامه همـ داداهـ میشه .. 

ــ
همه چیز راجب ضرب المثل های فارسی !


قُربـون بَـند کیـفـتَمـ تـآ پـول داری رفیقتـمـ !

 

در روزگاران قدیم مردی بـود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر بـه فرزند خود نصیحت می کرد که بـا دوستان بـد معاشرت مکن و دست از این

ولخرجی ها بـردار که دوست نابـاب بـدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبـول نمی کرد تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند بـا تو

وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبـخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را بـه دست تو می دهم، در توی آن مطبـخ یک بـند بـه سقف آویزان است هر

 موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی بـه جایی نبـردی بـرو آن بـند را بـینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر بـه دردت نمی خورد.

پدر از دنیا می رود و پسر بـا دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و بـه عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی بـاقی نمی ماند.

دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بـینند از دور او پراکنده می شوند. پسر در بـهت و حیرت فرو می رود و بـه یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می

 شود و بـرای اینکه کمی از دلتنگی بـیرون بـیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که بـه یاد گذشته در لب جویی یا

 سبـزه ای روز خود را بـه شب بـرساند و می آید از خانه بـیرون و راهی بـیابـان می شود تا می رسد بـر لب جوی آبـ.

دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبـی بـه صورت بـزند و پایی بـشوید در این موقع کلاغی از آسمان بـه زیر می آید و دستمال را بـه نوک

 خود می گیرد و می بـرد. پسر ناراحت و افسرده بـه راه می افتد بـا شکم گرسنه تا می رسد بـه جایی که می بـیند رفقای سابـق او در لب جو نشسته و بـه

عیش و نوش مشغولند.می رود بـه طرف آنها سلام می کند و آنها بـا او تعارف خشکی می کنند و می گویند بـفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبـت را

 بـاز می کند و می گوید که از خانه آمدم بـیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بـشویم کلاغی آن را بـرداشت و بـرد و حال

آمدم که روز خود را بـا شما بـگذرانم.رفقا شروع می کنند بـه قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بـابـا مگر مجبـوری دروغ بـسازی گرسنه هستی

بـگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی بـه تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بـکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند.چیزی هم نمی

 خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد بـه یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بـیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی

 کرد حالا وقتش رسیده که بـروم در مطبـخ و خود را بـا طنابـی که پدرم می گفت حلق آویز کنم.

می رود در مطبـخ و طناب را می اندازد گردن خود تکان می دهد یک وقت یک کیسه ای از سقف می افتد پایین. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بـیند پر از

جواهر است می گوید خدا ترا بـیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بـعد می آید ده نفر گردن کلفت بـا چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و

دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو بـه راه است بـه چاپلوسی می افتند و از او معذرت می

 خواهند.

خلاصه در اتاق بـه دور هم جمع می شوند و بـگو و بـخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک بـزغاله وسط دو پای

 کلاغی بـود و کلاغ پرواز کرد و بـزغاله را بـرد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است.

پسر می گوید قرمساق ها من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ بـرداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بـزغاله را می تواند از زمین بـلند

 کند و چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی بـه آنها می زند و بـیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد

بـه چماق دارها می خورند و بـعد هم راه زندگی خود را عوض می کند.  

پاسخ
 سپاس شده توسط sober ، # αпGεʟ ، omidkaqaz ، Silver Sun ، ÆҐÆŠĦ ، ⓞⓜⓘⓓ ، _ʀᴇᴠᴇʀsᴇ sᴇɴsᴇ_ ، خخخخ ، Apathetic ، FARID.SHOMPET ، ارش خان ، an idiot ، mr.destiny ، L²evi ، NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، Medusa ، ✘Sᗩℳℱᗩℬ✘ ، ✘Nina✘ ، 1381mohammadreza ، Interstellar ، nanali ، Nυмв
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
همه چیز راجب ضرب المثل های فارسی ! - eɴιɢмαтιc - 14-08-2015، 19:46

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  برای حفظ موجودیت زبان فارسی چه کرده ایم؟
  برگزاری نشست «پاسداشت زبان و ادبیات فارسی در منطقه اکو»
  نکاتی راجب زبان و ادبیات ترکیی
  تاثیر فضای مجازی بر ادبیات و زبان فارسی
  'گینس' در شعر فارسی
  اصطلاحات و واژه های ترکی که معادل فارسی ندارند
  جملات انگلیسی زیبا و کوتاه در مورد زندگی با ترجمه فارسی
  شکل گیری زبان فارسی
  مشاجره با ضرب المثل ها
  اشعار شاعران خارجی(ترجمه فارسی)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان