امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 1
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گمراه

#6
گمراه6
.................
رشاد

بی هیچ قید و بندی گذاشتم تو بغلم گریه کنه
مشت میکوبید و گریه میکرد
حق داشت
این حالتاش رو خیلی خوب میفهمیدم
خودم خوب یادمه فرشته ی من وقتی تنها شد وقتی بی کس شد مثل این دختر تو بغلم گریه میکرد ولی درد این دختر صدبرابر بیشتر از درد فرشته است
بلندش کردم بردمش سمت ماشین
در جلو رو باز کردم نشوندمش روی صندلی هنوز گریه میکرد بطری آّب رو از عقب آوردم ریختم رو دستاش کف دستاش زخم شده بود زانوهاشم پاره شده بود
با اخم بهش گفتم:
- یعنی ارزشش رو داره !
با گریه گفت:
- نداره ؟ مرگ برام خیلی بهتره
- چی میگی تو دیوونه ای
- آره دیوونه ام تو شنیدی دیدی آیریک چی گفت راجب خانوادم من داغون شدم رشاد داغون شدم یه ساعته همه ی هویتم برباد رفت تو اگه جای من بودی چیکار میکردی من میخوام بمیرم
دستمو بردم سمت شلوارش میخواستم بزنمش بالا تا زخم پاش رو بشورم با تشر گفت:
- به من دست نزن تو همون عوضی هستی که به برادر بی غیرت من پیشنهاد دادی منو وارد عروسک بازیتون بکنه منو باش چی فکر میکردم تو میخواستی برادرم رو بهم نشون بدی یا گذشته شوم و نحسم رو تو اگه نبودی من هیچکدوم از این اتفاقا رو نمیدیدم و نمیشنیدم ولی تو
- باشه حرفت درست   ولی من تورو آگاه کردم از ذات اون شایان کثافت با خبرت کردم
- اون آدم عوض شده اون منو راه داد خونش با این که هیچ کارش بودم بدون هیچ چشم داشتی به من کمک کرد
- مطمعنی آنیکا؟ تو چی میدونه بچه ! تو هنوز این دنیا ی پر گرگ رو نشناختی
- چرا من امروز شناختم تو و داداشم از صدتا گرگم بدترین
پا شد که بره پاش هنوزم لنگ میزد
- من امروز یا فردا بر میگردم ولگاگراد دیگه نه به آیریک فکر میکنم نه به خانوادم من هیچ کس رو ندارم از اولم نداشتم
- باشه ولی قبلش یه چیزایی رو بشنو و بعد برو ببین و بعد برو
- چی و دیگه باید  بشنوم  به اندازه ی کافی شنیدم
- اینایی که میشنوی نه به تو ربط داره و نه به تو مربوط میشه ولی بهتره بشنوی راجب منه بزرگت میکنه با من بیا حرفامو که بهت زدم بعد میبرمت یه دفتر پرواز بلیط اوکی میکنی  میری خونه ی شایان وسایلت رو بر میداری و میری ولی ایناروبشنو و بعد برو بعد تصمیم بگیر
رفتم سمت ماشینم و نشستم توش
دختر هنوزم شک داشت
بالاخره شکش رو برطرف کرد و نشست تو ماشین
- خیلی خوب فقط زودباش
- باشه فعلا حرف نمیزنم باید یه جایی رو ببینی و بعد من حرفامو میزنم
- ولی
- هیسسسسسسسسسسسسس
ماشین رو روشن کردم و به سمت مقصد راه افتادم صدای استریو همزما ن بلند شد  
..................................................
معلومه



زخم غم دوباره رو دلم زده
زندگیم با دلخوشی به هم زده
گریه میکنم ونمیدونم واسه چی
...............................
صدای گریه اش ماشین رو برداشت
بهش نگاه کردم
چشمای آبیش بدجور طوفانی شده بود
........................................
بغض تو صدام مشخصه
واسه اون که دوست داره که صدامو بشناسه
تنگ شده دلم و نمیدونم واسه کی
وای
این دوباره باروونه دیوونه میشه هوام
غربت گرفته این روزا
درگیرم با گریه هام و بازززززززززز
معلومه
تو چشام
حال و هوام
من هنوز نمیدونم از خدا چی میخوام
خاطره هام
مثل کوه روی شونه م انگار نمیتونم
حتی دیگه
توی بغض این ترانه ها بمونم
........................................
دستمال جیبیم رو دادم بهش
صداش بدجور رو اعصابم بود
- گریه نکن خواهش میکنم
.....................................................
گریه هام بیخودیه
یادمم نمونده عکس رو دیوار کیه
تاریکیه
عیب نداره زندگیم سیاه شد
کی به کیه
مگه چیه؟
این روزا دیگه برام عادییییییییییههههههه
............................................
- تو رو خدا ببین زندگیم چه طوری داغون شد
- به خدا هیچی نمیتونم بهت بگم هیچی آخه دختر خوب کجای زندگیت داغون شده از این بدتر هم تو زندگی واسه آدم پیش میاد منو ببین
...................................
دست به دست شدم تو دست گریه و
بغض و این هوای غم گرفته و
تو اتاقمم غریبه ام آخ خودم
گم شدم تو کوره راه و زندگی عادتم شده
شب و دیوونگی
فرقیم نداره عاشق کی شدم
....................................
- آرزوهام رویاهام داغون شد رشاد من هیچی ندارم هیچی دیگه ندارم
- تو گریه نکن میبرمت یه جایی که دیگه اینجوری فکر نکنی اینا رو نگی
..................
بارون
همیشه
میباره
تو چشمام
پاییزه بی تو
اشکامه دیگه
هر لحظه
می لرزه
 میریزه  بی تو بازززززز
...................

- من خیلی بدبختم رشاد خیلی
- این حرفا چیه دختر خوب
- اینقدر بدبختم که تو اون پیشنهاد رو دادی
- آنیکا بخدا اشتباه میکنی
- نه
- باشه باشه

..........................

معلومه
تو چشام
حال و هوام
من هنوز نمیدونم از خدا چی میخوام
خاطره هام
مثل کوه روی شونه م انگار نمیتونم
حتی دیگه توی بغض این ترانه ها بمونم
گریه هام بیخودیه
یادمم نمونده عکس رو دیوار کیه
تاریکیه
عیب نداره زندگیم سیاه شد
کی به کیه
مگه چیه؟
این روزا دیگه برام عادییییییییییههههههه

.......................................

استریوو رو خاموش کردم
گریه های آنیکا یک طرف و این آهنگم یک طرف
دیگه اهمییت ندادم گذاشتم خوب خودش رو خالی کنه
وقتی آروم تر شد گریه هاشم کمتر شد
طول نکشید که به جایی که میخواستم رسیدیم
.............
آنیکا

فکر کنم اینقدرگریه کرده بودم
که چشمام بدجور پف کرده بود
حتم دارم بینی و دهنم هم حسابی پف کرده بود و قرمز شده بود
ولی احساس میکردم سبک شدم
خیلی سبک
نمیدونستم رشاد میخواست چی نشونم بده ولی هرچی که قراره نشونم بده دیگه واسم مهم نیست
فکرنکنم  چیزی بدتر از چیزایی که من امروز شنیدم هم تو دنیا وجود داشته باشه
رشاد ماشین رو جلوی یه خونه باغ بزرگ نگه داشت
یه خونه باغ قدیمی و بزرگ
ازماشین پیاده شد
به من هم گفت پیاده شم
از ماشین پیاده شدیم
کلید قدیمی ای رو از تو جیب شلوارش در آورد و دروباز کرد
باهم واردشدیم
یه خونه فوقالعاده بزرگ بود ولی نه یه باغ بزرگ بود
کف باغ پر بود از برگهای پاییزی انگار صدسال بود کسی زمین خونه رو تمیز نکرده آب توی استخرهم خیلی کثیف بود و پر از برگ و آشغال بود
ولی چیزی که از همه بیشترمن وبه شگفت آورد
ریسه هایی بود که تو حیاط کشیده بودن
و میزها وصندلی های سفیدیکه روش پر خاک بود
صندلیهای ساتن سفید که ساتنش خیلی کثیف و چرک بود باروبان های قرمزی که میزو صندلی ها رو آراسته بود و وجود ریسه ها
یه سانتافه سفید که با گل تزیین شده بود گوشه حیاط خاک میخورد
میشد فهمید
روبه رشاد گفتم:
- اینجا عروسی بوده
لبخندی زد و گفت:
- آره عروسی اونم چه عروسی ای با من بیا
ازپله هایی که با فرش قرمز خاک خورده ای پوشیده شده بود بالا رفتیم رشاد در ورودی رو باز کرد و ما وارد شدیم
خونه پر بود از میز و صندلی های زیبا که برای مهمونا تدارک دیده بودن
توی خونه میگشتم که چشمم خورد به یه سفره عقد
زمانی که بامهسا دوست بودم راجب این مراسم زیاد ازش شنیده بودم که  برعکس ما
ایرانی ها یه سفره به نام سفره عقد پهن میکنن و عروس وداماد پیوند زناشویی خودشون رو سر اون میبندن
یه سفره عقد نباتی بود
رفتم نزدیکش یه سفره حریر نباتی
با گلای مرواریدی
خیلی زیبا بود
ولی همش رو خاک گرفته بود
دستم رو به پارچه ی سفره کشیدم حریرش خیلی لطیف بود
- ازش خوشت اومده عزیزم؟
با تعجب برگشتم سمت رشاد که از چیزی که دیدم صدبرابر تعجبم بیشتر شد
رشاد با یه حالت خاص بهم نگاه میکرد پیراهنش رو در آورده بود و خیره خیره داشت منو نگاه میکرد
از فکری که توی ذهنم بود لرزیدم
دوباره گفت:
- میتونه مال توباشه فقط باید بخوای
اومد نزدیکم دستم رو گرفت گیج و منگ شده بودم
دستم رو گذاشت رو سینه ی عضلانیش و گفت:
- بخوای که بامن باشی یه امشب
نفسم بالا نمیومد داغ شده بودم خدایا چه طور بهش اعتماد کردم با دستم پسش زدم اما اون تکون نمیخورد تکون نمیخورد
:
- میبینی آنیکا تودنیا چیزای خیلی بدتر هم وجودداره نترس من زیاد بی رحم نیستم عزیزم جوری بهت حال ......
نذاشتم حرفشو تموم کنه کشیده ی محکمی بهش زدم
اونم انگار وحشی شده بود دوتا دستم رو گرفت
پاهامو با پاهاش گرفت ومنو انداخت رو زمین خودشم افتاد روم
تو چشمام خیره شد با لحن چندش آوری گفت:
- ضربه دستت خیلی محکمه عزیزم ولی خوب میدونی که من خیلی قوی تر ازتوهستم
دستش رو برد سمت زیپ شلوارش
خیلی ترسیده بودم
نفسم بند اومده بود با صدای بلند همراه باناله گفتم:
- رشاد خواهش میکنم التماس میکنم
چشماش رو مماس چشمام قرار داد و گفت:
- التماس میکنی که چی؟
- که ولم کنی تو رو خدا بهم کاری نداشته باش به من رحم کن رشاد من بهت اعتماد کردم تو خیلی نامردی خیلی پسطی تو یه حیوونی
یهو از روم بلندشد
من هنوزتو کار رشادبودم من هنوز تو شوک بودم
مشتش روکوبید تو دیواروگفت:
-دیدی دیدی بهت گفتم
من بهت کاری نداشتم ولی میخواستم ببینی میخواستم ازروی ظاهر و رفتارآدما سریع قضاوت نکنی آنیکا تو به هیچ کس نباید اعتماد کنی دیدی با چشم خودت دیدی نزدیک ترین آدم به تو میتونه یه حیوون باشه یه حیوون کثیف  من قصد تجاوز بهت رو نداشتم فقط میخواستم آگاهت کنم دیدی اگه یه آدم گرگ صفت بخواد بهت حمله کنه تو هیچکاری نمیتونی بکنی دیدی تو یه دختری تو ضعیفی آنیکا ضعیفی تو گول ظاهر شایان رو خوردی گول ظاهرشواون سالانه هزارتا دخترو مثه تو بدبخت میکنه با همین کاری که من کردم فکر میکنی میزاره بری ولگاگراد من رفتم تو اداره آگاهی و رفتم من کنارش بودم به من گفت تو مشکل سیاسی داری واسه همین ممنوع خروجت کرده تو نمیتونی از ایران خارج شی میدونی چرا چون تو طعمه شایانی میخوادهمون بلایی رو سر تو دربیاره که سرمادرت آورد اون نمیدونه تو کی هستی ولی میخواد سوءاستفاده کنه از تو از سادگیت
آنیکا برادرت روببین چشمات رو باز کن ببین به خاطر شایان به چه بیماری گرفتار شده فکر میکنی آیریک چند وقت دیگه زندس چرا تو اینقدر ساده ای ببین اون با زندگیت چیکار کرده
اینجارو ببین 7 سال پیش اینجا عروسی بود
عروسی من
عروسی من وعشقم
ولی عشق منم ساده بود زیبا بود اون بیگناه بود شب عروسیش بهش وعده داده بود
فرشته من دوست داشت بره خارج
دوست داشت ترقی کنه
اینقدر نجواهای شایان وسوسه اش کرد که رفت
رفت دبی
اون بیچاره شد
و من که روزی مردش بودم تکیه گاهش بودم هیچکاری نتونستم براش بکنم
میدونم اون دوسم داشت
ولی رفت
اون دامادش رو تنها گذاشت
رشاد نشست رو زمین
داشتم تو ذهنم حرفاش ررو هلاجی میکردم
یعنی یه آدم چقدر میتونه پست باشه شایان خدا لعنتت کنه

- آنیکا
میدونم پانیذ گناهی نداره

میدونم پویان مقصر نیست
وشیدا
ولی آنیکا انتقام انتقامه
تقاص خون خونه
کی گفته انتقام بده کی گفته؟
کی گفته کینه بده
مگه میشه عشقت رو جونت رو نفست رو ازت بگیرن و تو کینه ای به دل نداشته باشی
اون حیثیت منو به بازی گرفت اون فرشته رو برد روزعروسی من وقتی من رفتم دنبالش درآرایشگاه گفتن اون اصلا  نرفته آرایشگاه اون رفت آنیکا من خار شدم جلوی همه
همه میگفتن پسره حتما یه مشکلی داره که دختراصلا نخواسته باهاش ازدواج کنه
از اون روز به بعد پدر و مادرم برگشتن آمریکا پیش خواهرم و من موندم اینجا فقط واسه یه چیز انتقام
آره انتقام سخته خیلی سخت
شایان منو نمیشناسه
و حتی نمیدونه من کیم
چون اون فقط تااین حد میدونسته که فرشته قراربوده ازدواج کنه اما نمیدونسته با کی
واسه همین  راحت وارد زندگیش شدم
روزیکه پانیذ بخواد با من ازدواج کنه شایان منومیشناسه
من واقعیم رو
اون باید طعم حقارت و بدبختی و آبروریزی و پستی روباهم بچشه باید
من خدا نیستم ولی من بنده خدام
دیگه اجازه نمیدم
من قسم خوردم  دیگه بهش اجازه ندم دخترای بیگناه رو بفرسته اونور
زیر اون ظاهر زیبا زیر اون چهره زاهد یه دیو نشسته میفهمی یه دیو
تو داشتی تا مرز سکته میرفتی فقط به خاطر اینکه به من اعتمادکردی
اعتماد
تو گول ظاهر منو خوردی
پس به اون افراد حق بده
متاسفم که باهات همچین برخوردی کردم ولی تو باید آگاه میشدی
آنیکا اگه میخوای شایان گیر بیفته
اگه میخوای همه هم چیو راجبش بفهمن باید به من و آیریک کنی
تو حالاممنوع الخروج هستی
خطر واسه تو صدبرابر بقیه ماست
توباید معشوقه پویان بشی
میدونم سخته
میدونم واسه دختری مثل تو این انجام نشدنیه ولی باید انجام بشه
حداقلش اینه که شایان به عنوان عشق پسرش کمتر به تو دست درازی میکنه          
تو که دوست نداری بری دبی ها
آنیکا کمکمون کن
ما باکمک تو زودتر دست اون آدم پست فطرت رو رو میکنیم
تو اگه بیشتر تو خونه اون باشی میتونی واسه ماواسه پلیس مدرک جمع کنی علیه اون
آنیکاخواهش میکنم به خاطر خودت به ما کمک کن
........................................
حرف های رشاد مثل زنگ  توگوشم به صدا در میومد
من ممنوع الخروج شده بودم
من آواره شده بودم
بی پدر و مادر شده بودم
بی خانواده
فقط به خاطر هوسرانی  یه  آدم رذل
با کاری که رشاد انجام داده بود به مرز جنون رسیدم
به سرعت از جا بلند شدم رفتم روبروش از جاش بلند شد
تو چهره اش خیره شدم
چشماش سرخ بود و این یعنی گریه کرده
دستامو مشت کرد م حق نداشت با من بازی کنه
حق نداشت  
بهم خیره شد
چهر ه اش و چشماش غم درونش رو بیداد میکرد
تک تک اجزای صورتش فریاد میزد یه زمانی چقدر عاشق بوده چیزی که من تا این سن هنوز کشفش نکرده بودم
دستمو بردم بالا
و چنان سیلی بهش زدم
که صورتش از درد جمع شد
چشماش بست و دستش رو گذاشت رو صورتش
میون
درد نالید:
خواهش میکنم بهمون کمک کن
با داد گفتم:
- خفه شو حق نداشتی اینجوری منو بترسونی حق نداشتی با من بازی کنی به چه حقی اینکارو کردی البته حق داری وقتی داداش احمقم منو به بی غیرتی مثل تو سپرده انجام ااین کارا رو میشد از قبل پیش بینی کرد  
بهتون کمک میکنم
نه به خاطر آیریک
نه به خاطر گذشته نحسم و نه به خاطر تو و این بازی مسخره ات
بهتون کمک میکنم فقط واسه اینکه بتونم برگردم کشورم
از امروز من میشم یه آدم هدفمند  
هدف من برگشتن به کشورمه همین و بس
میشم عروسک شما
به خاطر کشورم
به خاطر آزادیم
دیگه نمیزارم هر بی سر و پایی هر غلطی دلش میخواد تو زندگیم بکنه
من بزرگ میشم
تو میخواستی بزرگم کنی بیا اینم بزرگ شدن
با دست به در ورودی اشاره کردم و گفتم :
حالا منو از این خراب شده ببر بیرون  
منتظر آمدنش نشدم
و وبا حالت خشم از خونه خارج شدم

این اول راهه
جودی عزیزم ! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و
زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و
اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.


درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.
آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد …
گمراه
پاسخ
 سپاس شده توسط saba 3 ، nfe


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
گمراه - ana havansian - 25-06-2015، 16:38
RE: گمراه - ana havansian - 25-06-2015، 22:04
RE: گمراه - saba 3 - 13-07-2015، 14:18
RE: گمراه - love selena gomez - 23-07-2015، 11:02
RE: گمراه - ana havansian - 07-08-2015، 19:34
RE: گمراه - ana havansian - 09-08-2015، 10:47
RE: گمراه - love selena gomez - 25-08-2015، 15:31
RE: گمراه - ana havansian - 21-09-2015، 16:28
RE: گمراه - love selena gomez - 03-03-2016، 20:07


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان