31-07-2015، 10:41
قســمت ششم ..
هوا تاریک بود......توی صحرابودم.....ترسیده بودم و راه میرفتم!صداهای وحشتناکی شنیدم این طرفو اونطرفو میدیدم اما کسی نبود!آب دهنمو قورت دادمو تصمیم گرفتم کمی جلوتر برم وقتی یکم جلوتررفتم ازجلو یه مردودیدم که بهم پشت کرده و دستاش توجیب شلوارشه!نمیتونستم ببینمش...یهو حس کردم کسی پشتمه برگشتمو دیدم شبیه زامبی هـا بود !
ازترس جیغ زدم.. تند تند میدویدم .. سعی میکردم .. ولی نمیتونستم بدوـَم ! انگار یکی من ُ گرفته بود ! بعد یه جیزی بهم فشار آورد .. که یهویی از خواب پریدم !
همه جاتاریک بود.میخواستم برم چراغاروروشن کنم که یادم اومد غزل خوابه! یه نگاهی به بیرون انداختم .. تقریبا هوا روشن شده بود .. یعنی میشه گفت ساعت 5 یا 4 بود ! فضای خونه تاریک بود یه ذره به این ور اونور نگاه کردم .. چشام عادت کرد ! دنبال گوشیم گشتم که ساعت و ببینم ولی نگاهم به گوشی غزل برخورد !روشنش کردم ساعت و دیدم تقریبا 5 بود ! بعد خاموشش کردم .. باید برم سر کار نباید بخوابم ! پس چیکار کنم ؟ دوباره چشمم به گوشی غزل برخورد کرد ! میگفت بیا من و چک کن .. انگار یه چیزی توش بود باید حتما میدیدم .. شیطون گل کرد روشنش کردم دیدم حالا که دقت کرده بودم فهمیدم عکس صفحه موبایل غزل عوض شده!عکس یه گل قرمزه!فضولیم گل کردو میخواستم ببینم تمام عکسای آرش و تو گالری هم پاک کرده یانه؟!
رفتم گالری عکسشو عکسای خودشو هرپسریو دیدم الا آرش !ماشالله پس ایندفعه جدی جدی بهم زدن!فکرمیکردم غزل الکی بم گفته آرش داره پدرمیشه!همینطور عکسای بعدی رومیزدمو میدیدم که بادیدن یه پسر کنار غزل توعکس توجهمو جلب کرد!
این پسرکیه دیگه؟!هیچوقت ندیده بودم باغزل باشه!
موهاش مشکی بودو سیخ سیخی کرده بودش!چشماش قهوه ای پررنگ بودکه هرکی میدیدفکرمیکردسیاهه!درست مثل چشمای من!
یه پیراهن سفید پوشیده بودو آستیناشو تا آرنج داده بودبالا!
شلوار سیاه جین هم پوشیده بود و توعکس داشت به من نگاه میکرد!
یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم:
-برد پیت هم انقدر مثل توخوشتیپ نیست.
سرمو تکون دادم ... دختر چی داری میگی؟!چرا هیزشدی ....اینم مثل بقیه پسراست!
نه نگاه کن چه چشمایی داره چقدر خوشتیپه موهاشو نگا کن.
برو باباتوام!من عاشق پسراییم که بورن!
به غزل نگاه کردم که کنارش بود..شال سیاه سرش بودو مانتو سیاه با کمربند طلایی پوشیده بود.
منظره ی پشتشونم یه آبشاربود!احتمالا رفته بودن پارک جمشیدیه!
میخواستم عکس بعدی روببینم که حسس کردم یکی موبایلو ازدستم قاپید!
یا ابوالفضل!نکنه تواین خونه جن وجودداره؟خواستم جیغ بزنم که دستاشو برد سمت دهنمو گفت:
- هیس!مااینجا آبروداریم دختر!
وقتی فهمیدم غزله خیالم راحت شد! چندلحظه بعددستاشو اوردپایینو گفتم:
-چرابیدارشدی؟
- با اون نفس نفسایی که شما میزدی .. مامان بابای من که تو پاریسنم بیدار میشدن ! دیدی بت گفتم از این جور فیلما نگاه نکن ؟ از قصد بیدارت نکردم ! ( هاهاها :| ) تا برات درس عبرت باشه !
و بعد باحالت بازجویانه پرسید:
-داشتی باگوشیم چیکارمیکردی؟
با تته پته گفتم:
هی.....هیچی.....د....دا...شتم عکسای گا.... لریتو میدیدم!
یه نگاه به موبایلش انداختو چشماشوریزکرد
-داشتی عکس منو سپهرومیدیدی؟
پس اسمش سپهربود!چه اسم قشنگیم داره..غزل با دیدن لبخندم گفت:
- هویی ؟
-دوست پسرته؟
بااین حرفم خودشوکنترل کرد نخنده و گفت:
- نه خنگول!پسرعمومه.
نیشم تابناگوشم بازشدو ادامه دادم:
-چندسالشه؟
-بیست و هفت
فقط یه سال ازم بزرگتربود!
-چیه؟عاشق سپهرشدی؟
بالشمو زدم بش و گفتم:
من یه بارعاشق شدم برا هفت پشتم بسه!
زمان خوبی بود ازش بپرسم واقعا چه حسی داشت وقتی که آرش ولش کرد و گفتم
-ازاینکه ارش ولت کرد ناراحت نیستی؟
-نه
و به قلبش اشاره کردو گفت:
-دیگه اینجا جایی نداره
زدم به پیشونیمو اروم گفتم
-خدااااایاااااا میبینی؟؟؟میبینی ملت بی سوادنو میگن زیست سخته؟
بش نگاه کردمو باحالت پرفسورانه گفتم:
انیشتین توی کتاب خوندم مغز عاشق میشه!
-ای بابا توام!مثل پارازیت هروقت توی فیلمی کسی میگه تیکه قلبم برافلانه میپری وسطشو میگی قلب نه مغز!
-چون توی قسمتی ازمغز احساسات اونجابیان میشه:تنفر-عشق
-ولی توقلب احساس میشه ها!
شونه ای بالاانداختمو با کلافگی گفتم:
-بگیربکپ دیگه
تاخواستیم بخوابیم صدای آلارم گوشیم بلندشد
هوا تاریک بود......توی صحرابودم.....ترسیده بودم و راه میرفتم!صداهای وحشتناکی شنیدم این طرفو اونطرفو میدیدم اما کسی نبود!آب دهنمو قورت دادمو تصمیم گرفتم کمی جلوتر برم وقتی یکم جلوتررفتم ازجلو یه مردودیدم که بهم پشت کرده و دستاش توجیب شلوارشه!نمیتونستم ببینمش...یهو حس کردم کسی پشتمه برگشتمو دیدم شبیه زامبی هـا بود !
ازترس جیغ زدم.. تند تند میدویدم .. سعی میکردم .. ولی نمیتونستم بدوـَم ! انگار یکی من ُ گرفته بود ! بعد یه جیزی بهم فشار آورد .. که یهویی از خواب پریدم !
همه جاتاریک بود.میخواستم برم چراغاروروشن کنم که یادم اومد غزل خوابه! یه نگاهی به بیرون انداختم .. تقریبا هوا روشن شده بود .. یعنی میشه گفت ساعت 5 یا 4 بود ! فضای خونه تاریک بود یه ذره به این ور اونور نگاه کردم .. چشام عادت کرد ! دنبال گوشیم گشتم که ساعت و ببینم ولی نگاهم به گوشی غزل برخورد !روشنش کردم ساعت و دیدم تقریبا 5 بود ! بعد خاموشش کردم .. باید برم سر کار نباید بخوابم ! پس چیکار کنم ؟ دوباره چشمم به گوشی غزل برخورد کرد ! میگفت بیا من و چک کن .. انگار یه چیزی توش بود باید حتما میدیدم .. شیطون گل کرد روشنش کردم دیدم حالا که دقت کرده بودم فهمیدم عکس صفحه موبایل غزل عوض شده!عکس یه گل قرمزه!فضولیم گل کردو میخواستم ببینم تمام عکسای آرش و تو گالری هم پاک کرده یانه؟!
رفتم گالری عکسشو عکسای خودشو هرپسریو دیدم الا آرش !ماشالله پس ایندفعه جدی جدی بهم زدن!فکرمیکردم غزل الکی بم گفته آرش داره پدرمیشه!همینطور عکسای بعدی رومیزدمو میدیدم که بادیدن یه پسر کنار غزل توعکس توجهمو جلب کرد!
این پسرکیه دیگه؟!هیچوقت ندیده بودم باغزل باشه!
موهاش مشکی بودو سیخ سیخی کرده بودش!چشماش قهوه ای پررنگ بودکه هرکی میدیدفکرمیکردسیاهه!درست مثل چشمای من!
یه پیراهن سفید پوشیده بودو آستیناشو تا آرنج داده بودبالا!
شلوار سیاه جین هم پوشیده بود و توعکس داشت به من نگاه میکرد!
یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم:
-برد پیت هم انقدر مثل توخوشتیپ نیست.
سرمو تکون دادم ... دختر چی داری میگی؟!چرا هیزشدی ....اینم مثل بقیه پسراست!
نه نگاه کن چه چشمایی داره چقدر خوشتیپه موهاشو نگا کن.
برو باباتوام!من عاشق پسراییم که بورن!
به غزل نگاه کردم که کنارش بود..شال سیاه سرش بودو مانتو سیاه با کمربند طلایی پوشیده بود.
منظره ی پشتشونم یه آبشاربود!احتمالا رفته بودن پارک جمشیدیه!
میخواستم عکس بعدی روببینم که حسس کردم یکی موبایلو ازدستم قاپید!
یا ابوالفضل!نکنه تواین خونه جن وجودداره؟خواستم جیغ بزنم که دستاشو برد سمت دهنمو گفت:
- هیس!مااینجا آبروداریم دختر!
وقتی فهمیدم غزله خیالم راحت شد! چندلحظه بعددستاشو اوردپایینو گفتم:
-چرابیدارشدی؟
- با اون نفس نفسایی که شما میزدی .. مامان بابای من که تو پاریسنم بیدار میشدن ! دیدی بت گفتم از این جور فیلما نگاه نکن ؟ از قصد بیدارت نکردم ! ( هاهاها :| ) تا برات درس عبرت باشه !
و بعد باحالت بازجویانه پرسید:
-داشتی باگوشیم چیکارمیکردی؟
با تته پته گفتم:
هی.....هیچی.....د....دا...شتم عکسای گا.... لریتو میدیدم!
یه نگاه به موبایلش انداختو چشماشوریزکرد
-داشتی عکس منو سپهرومیدیدی؟
پس اسمش سپهربود!چه اسم قشنگیم داره..غزل با دیدن لبخندم گفت:
- هویی ؟
-دوست پسرته؟
بااین حرفم خودشوکنترل کرد نخنده و گفت:
- نه خنگول!پسرعمومه.
نیشم تابناگوشم بازشدو ادامه دادم:
-چندسالشه؟
-بیست و هفت
فقط یه سال ازم بزرگتربود!
-چیه؟عاشق سپهرشدی؟
بالشمو زدم بش و گفتم:
من یه بارعاشق شدم برا هفت پشتم بسه!
زمان خوبی بود ازش بپرسم واقعا چه حسی داشت وقتی که آرش ولش کرد و گفتم
-ازاینکه ارش ولت کرد ناراحت نیستی؟
-نه
و به قلبش اشاره کردو گفت:
-دیگه اینجا جایی نداره
زدم به پیشونیمو اروم گفتم
-خدااااایاااااا میبینی؟؟؟میبینی ملت بی سوادنو میگن زیست سخته؟
بش نگاه کردمو باحالت پرفسورانه گفتم:
انیشتین توی کتاب خوندم مغز عاشق میشه!
-ای بابا توام!مثل پارازیت هروقت توی فیلمی کسی میگه تیکه قلبم برافلانه میپری وسطشو میگی قلب نه مغز!
-چون توی قسمتی ازمغز احساسات اونجابیان میشه:تنفر-عشق
-ولی توقلب احساس میشه ها!
شونه ای بالاانداختمو با کلافگی گفتم:
-بگیربکپ دیگه
تاخواستیم بخوابیم صدای آلارم گوشیم بلندشد