29-07-2015، 12:14
(آخرین ویرایش در این ارسال: 29-07-2015، 12:22، توسط کیوان دربندی(ترافیک).)
حرف از فامیل شد خاطرات نوجوانیم زد بالا
خب خونواده های فامیلامون ماشالا همشون دیگه چارتا دخترو دارن ...
از اون جایی که استثنا عن خونه ما پادگانه و
غیر من چارتا پسره بزرگترو خب خوشتیپ ترم هست
و آبجی هم نداریم
از اون اول خونه مون قبله حاجات دخترای فامیل بود......
خدایش هم کسی حاجت نگرفته برنمیگشت...
منه بد بخت ولی با کلی استعداد نهفته پزشکی
تا میخاستم عرض اندام کنم .. همیشه یکی از داداشام میرسیدو گند میزد به دکتر بازیمون...
یه شب داشتم واسه کنکور تا سرحده مرگ درس میخوندم مهمون هم داشتیم ..وقته رفتنشون دختر داییم نسرین - دیوث ترین و مهربونترین دختر فامیل - که خودش دانشجو بود هم اومد ازم خدافظی کنه .. یه کلام گفت کیوان دو روز مونده به
کنکور که نباید اینجوری فشار بیاری بخودت ..منو میگی
ینی هر چی خونده بودم پرید ...
میخاستم کتاب مرجعو بکنم تو حلقش
جلو در اتاق گفت خب دیگه با من کاری نداری
یهو چشام برق زد ...?
برگشتم با یه لحن نامزدی و خیلی تابلو صدامو کشیدم و گفتم ..... کار که باهات دارم .... فقط جاشو ندارم
یعنی باورتون نمیشه یهو خونه با اونهمه سر و صدا شد کویر ...یه ینی صدای تیک تیک ساعتو میشنیدی
خدا عمرش بده ... برگشت گفت تو قبولم بشی
این زبونت باعث میشه اخراج شی ...
اونوخ میشی بازم همون حمال همیشگی ...
منم که استاد ماس مالی بودم گارد عادمای قاطیو گرفتم
خیلی عصبانی گفتم ...
پس دعا کن قبولشم ... وگرنه همین حمال میاد تو دانشگاتون چنان چکی بهت میزنه که پیچ و مهره هات
بریزه ...
اما راست میگفت ... آخرم اخراجم کردن
الانم کارگری میکنم?
تازه اوستام گفته اگه خوب کار کنی و پولاتم خرج نکنی حتما یروزی حمال میشی ☺
خب خونواده های فامیلامون ماشالا همشون دیگه چارتا دخترو دارن ...
از اون جایی که استثنا عن خونه ما پادگانه و
غیر من چارتا پسره بزرگترو خب خوشتیپ ترم هست
و آبجی هم نداریم
از اون اول خونه مون قبله حاجات دخترای فامیل بود......
خدایش هم کسی حاجت نگرفته برنمیگشت...
منه بد بخت ولی با کلی استعداد نهفته پزشکی
تا میخاستم عرض اندام کنم .. همیشه یکی از داداشام میرسیدو گند میزد به دکتر بازیمون...
یه شب داشتم واسه کنکور تا سرحده مرگ درس میخوندم مهمون هم داشتیم ..وقته رفتنشون دختر داییم نسرین - دیوث ترین و مهربونترین دختر فامیل - که خودش دانشجو بود هم اومد ازم خدافظی کنه .. یه کلام گفت کیوان دو روز مونده به
کنکور که نباید اینجوری فشار بیاری بخودت ..منو میگی
ینی هر چی خونده بودم پرید ...
میخاستم کتاب مرجعو بکنم تو حلقش
جلو در اتاق گفت خب دیگه با من کاری نداری
یهو چشام برق زد ...?
برگشتم با یه لحن نامزدی و خیلی تابلو صدامو کشیدم و گفتم ..... کار که باهات دارم .... فقط جاشو ندارم
یعنی باورتون نمیشه یهو خونه با اونهمه سر و صدا شد کویر ...یه ینی صدای تیک تیک ساعتو میشنیدی
خدا عمرش بده ... برگشت گفت تو قبولم بشی
این زبونت باعث میشه اخراج شی ...
اونوخ میشی بازم همون حمال همیشگی ...
منم که استاد ماس مالی بودم گارد عادمای قاطیو گرفتم
خیلی عصبانی گفتم ...
پس دعا کن قبولشم ... وگرنه همین حمال میاد تو دانشگاتون چنان چکی بهت میزنه که پیچ و مهره هات
بریزه ...
اما راست میگفت ... آخرم اخراجم کردن
الانم کارگری میکنم?
تازه اوستام گفته اگه خوب کار کنی و پولاتم خرج نکنی حتما یروزی حمال میشی ☺