29-07-2015، 11:13
قسمت پنجم
"پارمیدا"
غزل رفت آشپزخونه و دوتا فنجون قهوه اوردو منم با تعجب پرسیدم:
-قهوه چرا؟
لبخند شیطنت آمیزی زدو گفت:
-میخوایم فیلم ببینیم
بااین حرفش ازخوشحالی سه متر پریدم بالا و جیغ زدم:
-فیلم آمریکایی دیگه؟
-نه فیلم انگلیسیه!
-اون به درد نمیخوره
و زیپ کیفمو باز کردمو یه سی دی که توی بسته بودو اوردم بیرونو گفتم:
-دی دی دیرین!
-این چیه دیگه؟
-اسمشو نمیدونم تلفظش سخته ولی فیلمه ترسناکه توش زامبی هم هس یه جورایی شبیه رزیدنت اویله!
بااین حرفم قیافش مچاله شدوگفت:
-اه پاری اخه توکه میدونی زامبی وجودنداره چراانقدر ازاین فیلما میبینی خیالاتی میشیا
-اتفاقا خیلیم باحاله بشین برم سی دی رو بزارم تو دیسک...
بعدازاین که گذاشتم اخطارداد که فیلم برای کسایی که ناراحتی قلبی دارن یا سنشون کمتراز هجده ساله توصیه نمیشه
رفتم تو آشپزخونه و چندمشت تخمه برداشتم...خودم اصلا تخمه دوست ندارم ولی اشکان داداشم میگه وقتی فیلم ترسناک میبینی و تخمه بخوری بت میچسبه!
همزمان بااومدنم تو اتاق نشیمن فیلمم شروع شد پایین یه گوشه اسم بازیگرا و تهیه کننده و نویسنده و کارگردانو نوشته بودو بعدهم یه خانوم یه آقا جوونو نشون داده بودکه توی هالوین رفتن جنگل تا شام بخورن که صدای زوزه گرگ و ...رومیشنون
بعدهم یه چن تا ادم کثیف دارن میرن دنبالشون یابهتربگم زامبی!
من همچنان یه نگاه به فیلم میکردم یه تخمه میخوردم
واقعاهم اشکان راست میگفت خیلی تخمه بهم چسبید...نیم نگاهی به غزل کردم فکرمیکردم ازاینجورفیلمامیترسه که دوست نداشت بزارم اما فهمیدم ازفیلمای تخیلی خوشش نمیادو به زامبی و جن و ارواح اعتقاد نداره
شونه ای بالا انداختمو ادامه فیلمو تماشاکردم.واقعا سرکارمون گذاشتن!!!دختره داشته باخودش فکرمیکرده اگه تو شب اونم شب هالوین برن جنگل این اتفاقا میفته!اسکلمون کردن!پوفی کردمو سی دی رو ازدیسک اوردم بیرونو باحرص انداختمش توجعبشو گذاشتم توکیفم
غزل خوابیده بود یه نگاه به ساعت کردم اووفف ساعت یکه شبه!
بابام همیشه میگفت نصفه شبا فیلمای ترسناک نبین توخوابت میان اما میدونستم خرافاته
رفتم بالش و شمدو اوردمو کنار غزل خوابیدم
"پارمیدا"
غزل رفت آشپزخونه و دوتا فنجون قهوه اوردو منم با تعجب پرسیدم:
-قهوه چرا؟
لبخند شیطنت آمیزی زدو گفت:
-میخوایم فیلم ببینیم
بااین حرفش ازخوشحالی سه متر پریدم بالا و جیغ زدم:
-فیلم آمریکایی دیگه؟
-نه فیلم انگلیسیه!
-اون به درد نمیخوره
و زیپ کیفمو باز کردمو یه سی دی که توی بسته بودو اوردم بیرونو گفتم:
-دی دی دیرین!
-این چیه دیگه؟
-اسمشو نمیدونم تلفظش سخته ولی فیلمه ترسناکه توش زامبی هم هس یه جورایی شبیه رزیدنت اویله!
بااین حرفم قیافش مچاله شدوگفت:
-اه پاری اخه توکه میدونی زامبی وجودنداره چراانقدر ازاین فیلما میبینی خیالاتی میشیا
-اتفاقا خیلیم باحاله بشین برم سی دی رو بزارم تو دیسک...
بعدازاین که گذاشتم اخطارداد که فیلم برای کسایی که ناراحتی قلبی دارن یا سنشون کمتراز هجده ساله توصیه نمیشه
رفتم تو آشپزخونه و چندمشت تخمه برداشتم...خودم اصلا تخمه دوست ندارم ولی اشکان داداشم میگه وقتی فیلم ترسناک میبینی و تخمه بخوری بت میچسبه!
همزمان بااومدنم تو اتاق نشیمن فیلمم شروع شد پایین یه گوشه اسم بازیگرا و تهیه کننده و نویسنده و کارگردانو نوشته بودو بعدهم یه خانوم یه آقا جوونو نشون داده بودکه توی هالوین رفتن جنگل تا شام بخورن که صدای زوزه گرگ و ...رومیشنون
بعدهم یه چن تا ادم کثیف دارن میرن دنبالشون یابهتربگم زامبی!
من همچنان یه نگاه به فیلم میکردم یه تخمه میخوردم
واقعاهم اشکان راست میگفت خیلی تخمه بهم چسبید...نیم نگاهی به غزل کردم فکرمیکردم ازاینجورفیلمامیترسه که دوست نداشت بزارم اما فهمیدم ازفیلمای تخیلی خوشش نمیادو به زامبی و جن و ارواح اعتقاد نداره
شونه ای بالا انداختمو ادامه فیلمو تماشاکردم.واقعا سرکارمون گذاشتن!!!دختره داشته باخودش فکرمیکرده اگه تو شب اونم شب هالوین برن جنگل این اتفاقا میفته!اسکلمون کردن!پوفی کردمو سی دی رو ازدیسک اوردم بیرونو باحرص انداختمش توجعبشو گذاشتم توکیفم
غزل خوابیده بود یه نگاه به ساعت کردم اووفف ساعت یکه شبه!
بابام همیشه میگفت نصفه شبا فیلمای ترسناک نبین توخوابت میان اما میدونستم خرافاته
رفتم بالش و شمدو اوردمو کنار غزل خوابیدم