16-07-2015، 21:38
این چی میخواس بگه ؟! اگه سارای قبل بودم شاید عین خیالمم نبود اما الان ! تو یه حرکت چاقومو از تو استینم در اوردم قبل این که جملش تموم شه گذاشتم رو گردنش ، با صدای خونسردی پرسیدم
_وگرنه چی ؟
از چشاش معلوم بود ترسیده مث سگ ! ، اما بازم هاتو پورت کردو گفت
_ هه ! کوچولو وختی بلد نیستی چاقو دستت بگیری چرا ادا در میاری ؟! ؟! ؟!
جــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــغ من بلد نیستم آرع ؟ من بلد نیستم ! نشونت میدم ، لحنم بوی تمسخر گرفت !
_ تو که بلدی چاقو دستت بگیری ، ببینم جلو آرش چیکار میکنی ؟
چشمآش رنگ تمسخر گرفت !(کلا تمسخر تو تمسخر شد ) میدونست آرش به هیچکی رو نمیده !
_ اخه جوجه تورو چه به آر...
_ سآرا چقد تونستی گیر بیاری؟
دهنش وا موند ها ها ها ! چن بار دهنشو باز کردو دوباره بست
وآآآآآی ببین من چقد خوشگلم که این زبونش بند اومده ^_^ (اصن چه ربطی داش ؟! کمی کمبود محبته ، درس میشه )
دستم خسته شده بود ، چاقورو جمع کردم
_بیا برو حال دعوا ندارم ، بیا برو به ادامه ی تعجبتم برسی
رو به آرش کردمو
_ دو ساعته معتل این انگلم ! دو تا جیب بیشتر نتونستم بزنم نمیدونم چقد چاپیدم !
و در همون حال دستمو تو جیبم کردمو پولایی که از از کیف قاپیه قبلی گیرم اومده بودو با پولای توی دستم یه دسته کردو شروع کردم به شمردن
_ آرش یه سیصدتایی میشه ، تا شب صب کن
نگاهِ متعجب منصور روی منو آرش میچرخید
_باشه ، پس ساعت ده همون جای همیشگی
نگاهی بهش کردمو سرمو تکون دادم ، یه پوزخندم به منصور زدمو و سریع ازون جا دور شدم .
همونطور که سرم پایین بودو تند ، تند داشتم راه میرفتم یه دفه خوردم به یکی ! بخاطر سرعت زیادم انتظار داشتم پرت شم اما اون کسی که بش خوردم دست منو گرفت
_وگرنه چی ؟
از چشاش معلوم بود ترسیده مث سگ ! ، اما بازم هاتو پورت کردو گفت
_ هه ! کوچولو وختی بلد نیستی چاقو دستت بگیری چرا ادا در میاری ؟! ؟! ؟!
جــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــغ من بلد نیستم آرع ؟ من بلد نیستم ! نشونت میدم ، لحنم بوی تمسخر گرفت !
_ تو که بلدی چاقو دستت بگیری ، ببینم جلو آرش چیکار میکنی ؟
چشمآش رنگ تمسخر گرفت !(کلا تمسخر تو تمسخر شد ) میدونست آرش به هیچکی رو نمیده !
_ اخه جوجه تورو چه به آر...
_ سآرا چقد تونستی گیر بیاری؟
دهنش وا موند ها ها ها ! چن بار دهنشو باز کردو دوباره بست
وآآآآآی ببین من چقد خوشگلم که این زبونش بند اومده ^_^ (اصن چه ربطی داش ؟! کمی کمبود محبته ، درس میشه )
دستم خسته شده بود ، چاقورو جمع کردم
_بیا برو حال دعوا ندارم ، بیا برو به ادامه ی تعجبتم برسی
رو به آرش کردمو
_ دو ساعته معتل این انگلم ! دو تا جیب بیشتر نتونستم بزنم نمیدونم چقد چاپیدم !
و در همون حال دستمو تو جیبم کردمو پولایی که از از کیف قاپیه قبلی گیرم اومده بودو با پولای توی دستم یه دسته کردو شروع کردم به شمردن
_ آرش یه سیصدتایی میشه ، تا شب صب کن
نگاهِ متعجب منصور روی منو آرش میچرخید
_باشه ، پس ساعت ده همون جای همیشگی
نگاهی بهش کردمو سرمو تکون دادم ، یه پوزخندم به منصور زدمو و سریع ازون جا دور شدم .
همونطور که سرم پایین بودو تند ، تند داشتم راه میرفتم یه دفه خوردم به یکی ! بخاطر سرعت زیادم انتظار داشتم پرت شم اما اون کسی که بش خوردم دست منو گرفت