امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خـنـده هـآیِ مـصـنـوعـی | ✘sArA✘

#2
پولو توی دستم مچاله کردم و نا محسوس ازش فاصله گرفتم . نفهمیده بود. اینو میشد از نگاه بیخیالش به اطراف فهمید.
سریع توی کوچه ی خلوتی که همون نزدیکی بود رفتم. نگاهه سرخوشی به پول توی دستم انداختم لبخند شیطنت آمیزم همیشگی به لبم اومد.
دیدم منصورو عرفان دارن از ته کوچه با موتور نزدیک میشن. سرمو پایین انداختم تا منو نبینه. دیگه کسی توی محل منو با این سروضع نمیشناخت .
بعد از اون تصادف و کمای چند ساله خیلی تغییرکرده بودم اون که سهل بود دوستای چند سآلمم منو نشناخته بود ! یه دفه یادم اومد من چرا دارم به اونا فک میکنم . دیدم همینطوری منصور داره مات منو نگاه میکنه . ترسیدم ! رنگ چشماش ، رنگ آشنایی بود ! وییییییی ینی منو شناخته بود؟!
ها ها ها بازم شیطنت .
دیگه بیخیال شناخته شدن شدم و رفتم جلو
_ سلام
همونطور که داشت با دقت منو نگاه میکرد گفت
-سلام ، من میشناسمت؟ خیلی آشنا به نظر میایید(بابا مودب)
لبخند شیطونمو دوباره زدمو گفتم
_ نمیدونم شاید!!!
چشماشو ریز کردو تو چشام زل زدو گفت
_تو کی هستی ؟
از خنده میخواستم بترکم چقدر سر این که ته جملهاش ًهستی ً میُوُرد با اسانا مسخرش میکردیم
_مــن ...
معلوم بود داره تو دلش فوش بم میده ها ها ها
_تـــــو چــــــی ؟
دلم نیمد دیگه اذیتش کنم گوناه داشت



_مـن دُختر بآبام هــــــســـــتـــــم
داش میترکید از عصبانیت ها ها ها
_ مث بچه ادم میگی کی هستی وگ...
پاسخ
 سپاس شده توسط αѕтer ، ( lιεβ ) ، Spell † ، sϻσκε ϐσψ ، Shervin_ST ، spent † ، Mr.Unnamed ، # αпGεʟ ، آویـــسـا ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: خـنـده هـآیِ مـصـنـوعـی | ✘sArA✘ - Tɪɢʜᴛ - 16-07-2015، 14:35


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان