11-07-2015، 10:12
[2]
زمین کربلا که باشی، در سمتی از تو، سپاهیان بی شمار و جهل بی نهایت شان، پایت را به همین خاک می بندد؛
آن طرف اما، سودای پریدن آنان که شیفته پروازند، تو را مدام به آسمان می خواند...
سمتی از تو، کشته های بی شمارشان را خاک میکنند و سوار اسب هاشان به این طرف میتازند، سم اسب هاشان را بر تو میکوبند، کاش دهان باز کنی و هرچه هستند را با خود ببری...
سواران، اسب ها را به سمت تنی می رانند که ساعتی ست سر ندارد،
چشم هایت را می بندی، از پشت پلک هایت می بینی آسمان هنوز سرخ است، آسمان هم چشم هایش را که ببندد، حالا تمام عالم سیاه میشود...
زمین کربلا که باشی، در سمتی از تو، سپاهیان بی شمار و جهل بی نهایت شان، پایت را به همین خاک می بندد؛
آن طرف اما، سودای پریدن آنان که شیفته پروازند، تو را مدام به آسمان می خواند...
سمتی از تو، کشته های بی شمارشان را خاک میکنند و سوار اسب هاشان به این طرف میتازند، سم اسب هاشان را بر تو میکوبند، کاش دهان باز کنی و هرچه هستند را با خود ببری...
سواران، اسب ها را به سمت تنی می رانند که ساعتی ست سر ندارد،
چشم هایت را می بندی، از پشت پلک هایت می بینی آسمان هنوز سرخ است، آسمان هم چشم هایش را که ببندد، حالا تمام عالم سیاه میشود...