میپری از مــیون یه کـابوس
وسط اشــک و مــوی آشــفته
اس ام اس مــی زنی کـه: گریه نکـن!
اتفاق بدی نمــی افته...
درد داری و باز مــی چرخی
مــث انگشــت توو مــدادتراشــ!
نگرانی شــبیه یه بچّه
واسه تنهایی عـروسکـهاشــ
مــثل اینه کـه خسته از کـلمــه
به کـسی نامــه ای سفید بدی!
به کـسی کـه رسیده آخر خط
وسط گریه هات، امــید بدی
داری از هوش مــی ری از سردرد
توی لبهات باز حس داری
باز لبخند مــی زنی به چشــاشــ
کـه نفهمــه کـه استرس داری
خواب و بیدار بودنت زجره
همــه ی زندگیت کـابوسه
اون ولی قول داده توو شــعـراشــ
برمــی گرده به آخرین بوسه
نه به فکـر تصاحبش هستی
نه به دنبال یه همــاغـوشــی
واسه حرفاش مــنتظر مــیشــی
صبح تا شــب کـنار یه گوشــی
بغـلش مــی کـنی از اونور خط
وسط حرف های ناگفته
بغـلش مــی کـنی و مــطمــئنی:
اتفاق بدی نمــی افته