29-06-2015، 22:41
کشیدم از تو: دو تا کوه، بعد، چند کلـاغ...
غروب کردم تا هر غروب گریه کنی
برای من که تمامی قصّه بد بودم
کجاست آغوشی تا که خوب گریه کنی؟!
میان بندری ِ ضبط، بغض کردم تا
کنار ترمینال ِ جنوب گریه کنی
نشستم و خود را توی چای حل کردم
لـباس زیرت را در شبم بغل کردم
سفر نبود و کسی دست در کتابم برد
به سقف زل زدم از درد... تا که خوابم برد
صدای هق هق من پشت کوه قایم شد
برای بیداری، قرص خواب لـازم شد
مرا ببخش که جغدم! همیشه بیدارم
مرا ببخش اگر گریه هام تکراری ست
به لـب گرفتن تو زیر دوش گریه شدم
صدای خون، از حمّام خانه ام جاری ست
مرا ببخش که پاشیده ام به دیوارت
نمی توانم دیگر... که زخم ها کاری ست
کجا فرار کند این کلـاغ بی آخر!
که پشت هر در ِ بسته دوباره دیواری ست
مرا بغل کن یک لـحظه توی خواب فقط!
که حل شود در لـیوان دو چشم قهوه ای ات
که خلـسه در شب من وارد عمل بشود
تمام فلـسفه ها در تن تو حل بشود
تو می روی پشت ِ کوه های نقــّاشی
کنار من، تنها انتظار خواهد ماند
پرنده ها همه سمت ِ جنوب می کوچند
سکوت جغد ولـی کنج غار خواهد ماند
تو می روی پشت ِ بنـ/ دری که باز نشد
کنار ضبط ، کسی زار زار خواهد ماند
چه می شد این شب خسته به سمت لـب برود
کسی که آخر خطـّم... عقب عقب برود
از انتهای زمستان، بهار برگردد
که با فشار ِ دکمه... نوار برگردد!!
چه بود عشق؟ به جز تخت خالـی یک هیچ!
تمام خود را تقدیم دیگری کردن
طلـاق دادن یک خواب در صراحت تیغ!
و گریه در وسط ِ «دادگستری» کردن
کنار ترمینالـی که نیستی ماندن
شب جنون زده را رقص بندری کردن!
صدای خنده ی تو در سکوت خواهش من
شبی بلـندتر از موی روی بالـش من
عجیب نیست اگر ابر، غرق گریه شده
که از جدایی ما تازه باخبر شده است
مگر نسیم، رسانده به خانه بوی تو را
که تیغ کـُند شده، قرص بی اثر شده است!
مرا بگیر در آغوش لـعنتیت عزیز!
که گریه های من از شب بزرگتر شده است
مرا بگیر در آغوش...
پ ن: اشعاری که از دکتر نبودن ویرایش شدن.