02-06-2015، 15:43
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی
خدایا می شود باران ببارد ؟
این بغض به تنهایی از گلویم پایین نمی رود بخدا
هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی؟
پنجره ی اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم
تنهاییت برای من ، غصه هایت برای من
همه ی بغض ها و اشک هایت برای من
بخند برایم بخند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را
صدای همیشه خوب بودنت را …
تنها نشسته ام و چای می نوشم و بغض می کنم
هیچکس مرا به یاد نمی آورد
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم
بغض لعنتی فشارم می دهد و درد دوری …
کجایی همسفر قدیمی رفیقت مُرد …
یه چیزی تو گلومه
فک کنم بهش میگن بغض!
دلم یک لحظه نبودت را تاب نمی اورد
ببین روزهای بی تو با من چه کرده است
دیگر گریه هم امانم نمی دهد
بغض بعد آزادی هم مرا رها نمی کند
نامردها !
چند بغض به یک گلو ؟
بغض هایم را به آسمان سپردم عزیز
خدا بخیر کند باران امشب را …
رفتنت ، نبودنت و نامردیت
هیچکدام نه اذیتم کرد و نه برایم سوال شد
فقط یک بغض خفه ام می کند
چگونه نگاهت کرد که مرا این گونه تنها گذاشتی …
مرد بغض نمی کند ، مرد گریه نمی کند ، مرد نمی شکند
فقط سیگاری روشن می کند
و آرام و بی صدا لابه لای دود و شعر می میرد
مردها بغض می کنند بعد لبخند تقلبی می زنند
و در جیب هایشان به دنبال فندک می گردن …
جنس بغض من آنقدر ها هم خوب نیست
تا اسمت را می شنود طفلک می شکند
می گویند آخر خنده گریه است
بهانه ای جور کن بخندم
بغض بدی در گلو دارم …
هر روز برای گنجشک ها غذا می ریزم
و آنها می خندند و من بغض می کنم
زیرا می دانم خنده آنها برای آن است که مرا احمق می پندارند
وقتی تو نیستی من میمانم
و لحظه هایی که با بغض میگذرند …
گاهی سکوت علامت رضایت نیست
شاید کسی دارد خفه میشود پشت سنگینی یک بغض …
خوش بحالت آسمان
بغضت که می شکند همه خوشحال می شوند
بغض من که می شکند همه می گویند چته باز؟
بعضی وقت ها باید سکوت کرد
باید تلاطم دریا را درون خود تحمل کرد
باید حرف دل را قورت داد
باید نشست و دید روزگار چه بر سرت می آورد
حتی نمی توان گریه کرد
باید بغض کرد باید دم نزد و سکوت کرد
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی
خدایا می شود باران ببارد ؟
این بغض به تنهایی از گلویم پایین نمی رود بخدا
هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی؟
پنجره ی اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم
تنهاییت برای من ، غصه هایت برای من
همه ی بغض ها و اشک هایت برای من
بخند برایم بخند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را
صدای همیشه خوب بودنت را …
تنها نشسته ام و چای می نوشم و بغض می کنم
هیچکس مرا به یاد نمی آورد
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم
بغض لعنتی فشارم می دهد و درد دوری …
کجایی همسفر قدیمی رفیقت مُرد …
یه چیزی تو گلومه
فک کنم بهش میگن بغض!
دلم یک لحظه نبودت را تاب نمی اورد
ببین روزهای بی تو با من چه کرده است
دیگر گریه هم امانم نمی دهد
بغض بعد آزادی هم مرا رها نمی کند
نامردها !
چند بغض به یک گلو ؟
بغض هایم را به آسمان سپردم عزیز
خدا بخیر کند باران امشب را …
رفتنت ، نبودنت و نامردیت
هیچکدام نه اذیتم کرد و نه برایم سوال شد
فقط یک بغض خفه ام می کند
چگونه نگاهت کرد که مرا این گونه تنها گذاشتی …
مرد بغض نمی کند ، مرد گریه نمی کند ، مرد نمی شکند
فقط سیگاری روشن می کند
و آرام و بی صدا لابه لای دود و شعر می میرد
مردها بغض می کنند بعد لبخند تقلبی می زنند
و در جیب هایشان به دنبال فندک می گردن …
جنس بغض من آنقدر ها هم خوب نیست
تا اسمت را می شنود طفلک می شکند
می گویند آخر خنده گریه است
بهانه ای جور کن بخندم
بغض بدی در گلو دارم …
هر روز برای گنجشک ها غذا می ریزم
و آنها می خندند و من بغض می کنم
زیرا می دانم خنده آنها برای آن است که مرا احمق می پندارند
وقتی تو نیستی من میمانم
و لحظه هایی که با بغض میگذرند …
گاهی سکوت علامت رضایت نیست
شاید کسی دارد خفه میشود پشت سنگینی یک بغض …
خوش بحالت آسمان
بغضت که می شکند همه خوشحال می شوند
بغض من که می شکند همه می گویند چته باز؟
بعضی وقت ها باید سکوت کرد
باید تلاطم دریا را درون خود تحمل کرد
باید حرف دل را قورت داد
باید نشست و دید روزگار چه بر سرت می آورد
حتی نمی توان گریه کرد
باید بغض کرد باید دم نزد و سکوت کرد