اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خاطره سری 25

#1
خاطرات خنده دار ۹۲

خاطرات خنده دار و باحال دوستان را در این پست قرار دادیم.شما هم می توانید از بخش نظرات خاطرات خودتون رو کامل برامون ارسال کنید تا در سایت نمایش یابد
یه مادربزرگ دارم باما زندگی می کنه.
هرروز سحر پا میشه با ما سحری می خوره.
صبح یه صبحونه تپل می زنه و بعدش یه ناهار مشتی می خوره.
موقع اذان که میشه میاد سر سفره افطار میگه:
قربون خدا برم تو این فصل تابستون نه احساس تشنگی می کنم نه احساس گشنگی!
ننه بزرگه داریم ما؟
.
.
بادوتاازدوستام رفتیم دانشگاه اعتراض بزنیم آخه استادبهمون داده بود ۹٫۵ که مثلامشروط نشیم.
استادبرگه سه تامونوکشیدبیرون دوباره هرکاری کردهیچکدوممون بیشتراز۶نشدیم.
۹٫۵ شد ۶ جهنم چیزی که باعث آبروریزی شدسه تامون آخربرگه امتحان نامه نوشته بودیم عمم فوت کرده بود نتونستیم بخونیم.استادهمچین نگاه می کرد.
 .
.
سر کلاس معماری جهان استاد گفت میخوام شفاهی امتحان بگیرم، ما هم هیچ آمادگی نداشتیم که درس ۳ واحد عملی رو بخوائیم شفاهی هم جواب بدیم….
گفت میخونم بیائین جولی کلاس… همه داشتن سکته میکردن ، اسم یکی از پسرای کلاس و خوند دفه اول جواب نداد دوباره که اسمشو خوند دوستش بلند شد گفت: اجازه بدین پامپی شو عوض کنه.
کل کلاس رفت رو هوا Smile))))
پسره هم ۳ واحدو حذف کرد خاطره سری 25
 .
.
امروز صبح تو راه آهن مامورا یه پسررو گرفتن که داشت روزه خواری میکرد،
ازش پرسید شما از اقلیت دینی هستی؟؟؟
میگه نه من از اکٍثریت بی دین هستم
خدائیش من خودم هنگ کردم از حاظر جوابیش
 .
.
یکی از سرگرمیهای من دادن آدامس اُکالیپتوس اُربیت به بچه های زیر پنج سال و دیدن عکس العملشون بعد از پنج ثانیه س!!!
 .
.
توی پارک قدم می زدم یه بچه ۳ یا ۴ ساله دستاشو پشتش گره زده بود تند را میرفت مامانشم پشت سرش هی می گفت امیر محمد صبر کن وایسا کارت دارم…. یه دفه وایساد داد زد : اه… مامان ولم کن دیگه منم مشکلات خاص خودمو دارم!!
 .
.
(بر اساس یک داستان واقعی)یک روز اومدم تیپ بزنم که اقا منم نماز بخونم رفتم واسه وضو گرفتن اشتباهی داشتم به جای دکمه ی استین دکمه ی جلویی پیرهنمو باز می کردم
(قیافه ی خودم وقت نمی دونستم :->
(قیافه ی دوستام :-۰
(قیافه ی مدیر :-{۰
بعدکه دوستام بهم گفتم
من خاطره سری 25
دوستام خاطره سری 25
مدیر :-{)
 .
.
با رفقا رفته بودیم ری بعد از اونور رفتیم موزه ی حضرت عبدالعظیم ، دم در موزه که رسیدیم دیدیم یکی از بچه ها داره درهای موزه رو میبوسه ! رفتم نزدیکش گفتم داداش اینجا کجاست ؟ گفت حرمه فقط نمیدونم چرا انقد خلوته!
من و رفیقام اونقد بهش خندیدیم که بنده خدا وقتی رفتیم حرم دیگه حتی خوده حرمو نبوسید !!!!
 .
.
دیدین مثالا بعضی وقتا،دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آدما طاقچه بالا میذارند،وقتی میخواند خودشونا معرفی کنند میگند”عبدالله ایرانی”….این یعنی من بنده خدا،ایرانی هستم…..یعنی مثالا طرف را مبخواد بپچونه که اسمش را ندونه!

بعد اول مهر بود،یه معلم اومد خداشا معرفی کنه،گفت من عبدالله ایرانی هستم،ولی اسمش یه چیز دیگهبود….
ما هم ساده،باور کردیم،بعد یه مدت رفتیم به مدیر مدرسه گفتیم این آقای ایرانی که گذاشتید واسه ما خیلی باحال درس میده….
گفت ما اصلا معلمی به نام ایرانی ندارین!!!
 .
.
شما یادتون نمیاد …
یه روزی وقتی ناهارمون مرغ بودمیگفتیم : اه بازم مرغ ؟ مرغ شدیم بسکه مرغ خوردیم …زمان ما “علم بهتر است یا ثروت؟” یه سوال خیلی چالش برانگیز و فلسفی بود ،
خوش به حال بچه های الان که دیگه فسفر نمیسوزونن :
هیچکدام ، مــــــــــــــرغ!!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خاطره سری 25


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خاطره سری 25
پاسخ
 سپاس شده توسط نساء
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
خاطره سری 25 - hanie directioner - 30-05-2015، 0:39


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان