14-05-2015، 7:46
(آخرین ویرایش در این ارسال: 14-05-2015، 7:50، توسط mr.destiny.)
نویسنده داستان فردی به اسم شاهینه
من یه دوست به اسم علی رضا دارم که هر دوتا مون عشق دچرخه سواری
هستیم یه روز من علی رضا و دوست ها مون نشست بودیم که حرف ترس از این حرف
ها شد که پای جرعت وست کشید من علی رضا گفتیم ما می ریم جنگل وحشت شاید بچه
های اکباتان بدون کجاست ولی اگه بچه اکباتان باشین نمی دونین خب برای اون هایی که نمی
دونن کجاست میگم کجاست جنگل وحش اسم یه باغ خیلی خیلی کوچیک تو اکباتان نزدیک
پاساژ کوجیک گل ها هست توی فاز دو خب حالا از حاشیه ها بیای م بیرون بریم سراغ
اصل مطلب من و علی رضا که گفتیم ما دو تا میریم اون جا بچه ها گفتن برین ما هم
تو پاساژ می شینیم تا تو شما بیاین ما هم چون با دوچرخه بودیم تا اون جا رو
سریع رکاب زدیم وقتی رسیدیم ها تاریک بود ولی شب نبود جون زمستان
بود هوا زود تاریک شده بود وقتی رسیدیم دوچرخ ها رو گرفتیم و پیاد
رفتیم داخل جنگل وحشت توش هفت هشت تا درخت بزرگ بود
یه مشت بوته هم کف زمین بود من و علی رضا کامل داخل
نرفتیم چون یکم ترسیدیم دیدم اون جا هیچی نیست
اومدیم بریم که انگار یه سایه دیدمکه بدون این که
به علی رضا چیزی بگم برکشت و خیر شود به
اون مجود من همین طور انگار که گیر کرده
باشه نه از جامون تکون خوردیم نه حرف
زدیم اون مجود کوش های درازی مثل
شیطونک داشت و صورت کشیده
ایی داشت سیاه سیاه بود و
یچیزی مثل ردا دور خودش
پیچید بود و جشم ها
های سفید و بزرگی
داشت امه یهو
غیب شد!
و من و دوستم همون موقع انگار موتر جت یهمو وصل باشه تا دم پاساژ با سرعت پا زدیم وقتی رسیدمبه
اون جا هرچی به بچه ها گفتیم جنین چیزی دیدم باور شون نشد که نشد تا زه مسخر مون هم کردن
من یه دوست به اسم علی رضا دارم که هر دوتا مون عشق دچرخه سواری
هستیم یه روز من علی رضا و دوست ها مون نشست بودیم که حرف ترس از این حرف
ها شد که پای جرعت وست کشید من علی رضا گفتیم ما می ریم جنگل وحشت شاید بچه
های اکباتان بدون کجاست ولی اگه بچه اکباتان باشین نمی دونین خب برای اون هایی که نمی
دونن کجاست میگم کجاست جنگل وحش اسم یه باغ خیلی خیلی کوچیک تو اکباتان نزدیک
پاساژ کوجیک گل ها هست توی فاز دو خب حالا از حاشیه ها بیای م بیرون بریم سراغ
اصل مطلب من و علی رضا که گفتیم ما دو تا میریم اون جا بچه ها گفتن برین ما هم
تو پاساژ می شینیم تا تو شما بیاین ما هم چون با دوچرخه بودیم تا اون جا رو
سریع رکاب زدیم وقتی رسیدیم ها تاریک بود ولی شب نبود جون زمستان
بود هوا زود تاریک شده بود وقتی رسیدیم دوچرخ ها رو گرفتیم و پیاد
رفتیم داخل جنگل وحشت توش هفت هشت تا درخت بزرگ بود
یه مشت بوته هم کف زمین بود من و علی رضا کامل داخل
نرفتیم چون یکم ترسیدیم دیدم اون جا هیچی نیست
اومدیم بریم که انگار یه سایه دیدمکه بدون این که
به علی رضا چیزی بگم برکشت و خیر شود به
اون مجود من همین طور انگار که گیر کرده
باشه نه از جامون تکون خوردیم نه حرف
زدیم اون مجود کوش های درازی مثل
شیطونک داشت و صورت کشیده
ایی داشت سیاه سیاه بود و
یچیزی مثل ردا دور خودش
پیچید بود و جشم ها
های سفید و بزرگی
داشت امه یهو
غیب شد!
و من و دوستم همون موقع انگار موتر جت یهمو وصل باشه تا دم پاساژ با سرعت پا زدیم وقتی رسیدمبه
اون جا هرچی به بچه ها گفتیم جنین چیزی دیدم باور شون نشد که نشد تا زه مسخر مون هم کردن