امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

همسایه ی من

#14
(05-09-2012، 14:44)Razor1911 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
بدک نبود .Confused5B:

فک نمیکنم رمان خون باشید...البته اگه تا ته کتابو بخونی میگی عالیهه

فصل ششم :
دو سه روز بعد از اون ماجرا انقدر درگير كاراي شركت و كار هاي دانشگام بودم كه نه مجد و ديدم نه فرصت كردم با مامان اينا
تماس بگيرم تا اينكه يكشنبه عصر به محض اينكه وارد خونه شدم تلفن زنگ زد اول با سابقه ي ذهني كه داشتم خيال كردم مجده
ولي بعد يادم افتاد از در كه اومدم , ماشينش توي پاركينگ نبود واسه ي همين بدو رفتم سمت تلفن. به محض اينكه گوشي رو
برداشتم صداي جيغ كتي پيچيد تو گوشم :
- هيچ معلوم هست كجايي بي وفا؟؟؟ ديگه رفتي سر كار خودتو گرفتي دريغ از يه زنگ !! نميگي اين خواهر تنهاست ؟؟ تو
رفتي عشق و صفا ديگه منو يادت رفت ..
خندم گرفته بود راست ميگفت خيلي وقت بود با خونه تماس نگرفته بودم واسه ي همين گفتم :
-باشه باشه تسليم ... حالام نميخواي به بزرگترت سلام كني ؟
-خيلي پرويي كيانا .. خيلي... بعدم خنديد گفت :
-سلامي به گرميه آفتاب شيراز , شهر عشاق ...وسط حرفش پريدم و با خنده گفتم :
- اووووه بسه توام , حالت چطوره ؟ كتي بخدا نميدوني چقدر دلم هواتو كرده, اينكه بشينيم با هم ساعت ها حرف بزنيم .
-آره خواهر بشينيم ساعت ها به كله پاچه ي مردم كه تو ديگ غل غل ميخوره نگاه كنيم ..
-كوفت !! ما كجا غيبت ميكنيم ؟
-آره اصلا فقط بيان واقعيته عزيزم!!!
-عاشقتم ! يعني لودگي نكني اموراتت نميگذره ها ! مامان بابا چطورن ؟
-همه سر و مرو گنده ان و دارن منو چپ چپ نگاه ميكنن .
بعدم خنديد و گفت :
- بيا اول با خانوم والده و ابوي صحبت كن بعد من باهات حرف ميزنم فعلا!
مامان در حالي كه داشت به كيانا غر غر ميكرد گوشي رو گرفت و تا صداي منو شنيد گفت :
-سلام مادري , قربون چشماي قشنگت برم . خوبي ؟
حرف ها و صداي مامان بعد از مدت ها يه آرامش عجيبي بهم داد اونقدر كه براي بار هزارم ازينكه سايشون بالاي سرمه تو دلم
خدارو شكر كردم و در جواب مامان گفتم :
-سلام مامان گلم .. خوبم الحمدا.. .. فقط دوري از شما و باباست كه اذيتم ميكنه.
-بخدا منم همش تو فكرتم .. مادر نشدي بفهمي وقتي بچه ي آدم ازش جدا ميشه چه حالي پيدا ميكنه .
تقريبا ده دقيقه اي با مامان حرف زدم و كلي نصيحت كرد كه مواظب خورد و خوراكم باشم الان كه اواسط مهر و هوا سرد گرم
ميشه مواظب باشم سرما نخورم و....بعدم به سختي راضي شد گوشيرو به بابا بده ..
وقتي صداي بابا توي گوشم پيچيد اون آرامش صد برابر شد نميدونم چرا ولي از همون بچه گيم بابايي بودم نه اينكه از مامان
نوشين بيشتر دوستش داشته باشم نه فقط باهاش راحت تر بودم درست عكس كتي ..
بابا گفت :
-سلام بابا جان احوالت چطوره اين مامانت مهلت نميده آدم صداي قشنگه دخترشو بشنوه..كجايي بابا پيدات نيست؟
- سلام بابا محسنم خوبين شما ؟؟؟ بخدا بابا نميدوني چقدر درگيرم از شركت كه نميتونم زنگ بزنم خونم كه ميام تا غذايي
درست كنم و يه سري كاراي دانشگامو انجام بدم شده 11 ديگه جوني واسم نمونده.
- خسته نكن خودتو بابايي, تو كه به اين پول نيازي نداري منم اگه پيشنهادشو دادم واسه خاطر خودت بود هروقت احساس
كردي از پسش بر نمياي بگو..
- نه بابا خوبه فقط يكم هنوز دستم نيومده چجوري برنامه ريزي كنم راستي بابا ؟ شما ميدونستيد رئيس شركتي كه من ميرم
پسر خانوميه كه اين خونرو ازش خريديم ؟
-آره بابا سخاوت بهم گفته بود مگه به تو نگفته بود ؟
-نه من نميدونستم
-حالا چطور مگه ؟
-هيچي بابا همينجوري ...
باورم نميشدبابا ميدونسته و هيچي بهم نگفته البته پيش خودش فكر كرده بود كه سخاوت ميگه ... ولي اون چرا نگفته ؟؟؟...با
صداي بابا به خودم اومد كه ميگفت :
- بهر حال بابا زياد به خودت فشار نيار و در آرامش كامل به كارات برس. اينم بدون من و مامانت هميشه بهت افتخار ميكنيم
دوست داريم ... اگه كاري نداري گوشيو بدم كتي ..
-نه بابا مرسي به خاطر همه ي محببتاتون ... مواظب خودتون باشيد ..
بعدم خداحافظي كرديم و با كتي نزديك يك ساعت از هر دري حرف زديم از فاميل و شركت گرفته تا دانشگاه اونو دانشگاه
خودم فقط نميدونم چرا زبونم نچر خيد راجع به مجد حرفي بزنم قرار شد اولين تعطيلي پشت هم يا كتي بياد تهران يا من برم
شيراز و ترجيح دادم وقتي ديدمش همه چي رو براش تعريف كنم.
روز بعد نميدونم چرا ساعت موبايلم زنگ نزد و شايد زنگ زده بود و من نشنيده بودم طرفاي 7:15 بود از خواب پريدم داشتم
سكته ميكردم با جتم ميرفتم 8 نميرسيدم واسه ي همين بلافاصله زنگ زدم به فاطمه و بهش گفتم خواب موندم اونم گفت:
- ايرادي نداره اگه تونستم برات كارت ميزنم
-آخه شمس رو چيكار ميكني؟
-به ظاهرش نگاه نكن , آدم بدي نيست فقط توام گوله بيايا !
بعد از حرف زدن با فاطمه يكم خيالم را حت شد.. بدو بدو حاضر شدم و يه لقمه نون گذاشتم دهنمو بزور آب فرو دادم تا فشارم
نيفته و ساعت 7:45 از خونه زدم بيرون .
از شانس بدم مجد توي پاركينگ بود و داشت سوار ماشينش ميشد منم بدون اينكه نيم گاهي بهش كنم بدو از در رفتم بيرون ...
به محض اينكه سر خيابون رسيدم مجدم از كنارم رد شد و رفت خدا خدا ميكردم نره شركت آخه بعضي روزا صبح ها ميرفت
شهرداري .. دوباره بي خيال مال دنيا شدم اولين تاكسي كه از جلوم رد شد دربست گرفتم....به محض اينكه راننده پيچيد توي
اتوبان نزديك بود گريم بگيره ...اتوبان قفل شده بود از ترافيك ..خودمو كلي فحش دادم كه چرا با همون اتوبوس نرفتم حداقل تا
يه مسيري خط ويژه بود و سريع تر ميرفت ..خلاصه با هر بد بختي بود ساعت 9 رسيدم شركت راه پله هارو كه داشتم ميرفتم يه
پيام به فاطمه كه توي راه كچلم كرده بود با زنگ و پيام, زدم كه من رسيدم ! و تا رفتم تو , شمس آروم بهم گفت بدو تو اتاقت
مجد شك كرده به كارتي كه فرهمند جات زده . بعدم روشو كرد انور و بي خيال مشغول كارش شد . پيش خودم گفتم : اگه شك
كرده پس به احتمال زياد الان يا تو اتاقمه يا داره ميره اونجا . با هزار ترس و استرس راهروي اول رو پيچيدم و يواشكي سرك
كشيدم كه ديدم بله.. داره ميره سمت در قسمت محاسبه به محض اينكه رفتش تو گوله رفتم سمت دستشويي و كيفم گذاشتم
توي قسمت زنونه و دستمو خيس كردم و رفتم سمت اتاقم.
با وارد شدن من فاطمه و آتوسا وسحر سه تايي گفتن :
-ايناهاشن خانوم مشفق.
منم بدون اينكه خودم رو ببازم رو كردم بهش و گفتم:
- با بنده امري داشتين ؟
در عين حالي كه عصبي بود با شك پرسيد :
-شما امروز كي تشريف آوردين شركت ؟ الان كجا بوديد؟
با خونسردي گفتم :
-مثل هميشه ساعت 8 , الانم شرمنده رفته بودم دستشويي , چطور مگه ؟ مشكلي پيش اومده؟
در حالي كه ابروهاشو به نشانه ي تعجب داد بالا رو كرد به فاطمه و با لحن تندي گفت :
-پس چرا وقتي از شما ميپرسم خانوم مشفق كجان من من ميكنيد ؟
فاطمم كه ديگه خيالش از بابت من راحت شده بود با آرامش گفت :
- چون نميدونستم!! آخه معمولا كسي ميخواد بره دستشويي اعلام عمومي نميكنه جناب مجد !!
كارد ميزدي خونش در نميومد ولي خودشو كنترل كرد و با لحن عادي گفت :
-آهان .. حق با شماست
بعدم رو كرد به من و با طعنه گفت :
- راستش شما چون به طور موقت اينجا مشغوليد.. خواستم بگم توي اين يك ماه من تمركز زيادي روي عملكردتون دارم پس
حواستون جمع تك تك كاراتون باشه .
پوزخندي زدم كه از چشمش دور نموند ومثل خودش با طعنه گفتم :
- صد البته اين نشانه ي درايت شما در امر رياسته الانم اگه با بنده كاري نداريد برم پشت ميزم كه كارم نيمه تموم مونده.
با گفتن بفرماييد ..از اتاق بيرون رفت و به محض بسته شدن در هر چهار نفرمون از خنده ولو شديم روي صندليامون در حالي كه
سعي ميكردم بي صدا بخندم رو كردم به فاطمه و گفتم :
-دستت طلا دختر كارت عالي بود!!!
فاطمم در حالي كه ريسه رفته بود از خنده گفت :
- خدا نكشدت , وقتي شمس زنگ زد گفت مجد داره مياد اونجا نزديك بود شلوارمو خيس كنم واسه ي همين بهش گفتم اگه تو
اومدي بگه بهت مجد شك كرده كه تو همون لحظه پيام زدي .. ولي بازم شك داشتم بتوني كاري كني كه نفهمه ... نميدونستم
اينقدر فيلمي ...
آتوسا و سحرم حرفاي فاطمه رو تاييد كردن و كردن بعد از كلي خنديدن و شكر گزاري بابت اينكه لو نرفتيم مشغول كارمون
شديم
در آتش رهایم ، خدا شاهد است !
به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !
شب است و دل و بیکسی ، وای من !
به درد آشنایم ، خدا شاهد است
پاسخ
 سپاس شده توسط تیز بال ، niloofar kh ، orkideh


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
همسایه ی من - ghazal.k - 02-09-2012، 8:51
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 02-09-2012، 10:42
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 03-09-2012، 16:57
RE: همسایه ی من - marry - 03-09-2012، 19:55
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-09-2012، 8:49
RE: همسایه ی من - sir love - 05-09-2012، 10:05
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-09-2012، 10:16
RE: همسایه ی من - 12367 - 05-09-2012، 10:14
RE: همسایه ی من - gomnam - 05-09-2012، 14:41
RE: همسایه ی من - αℓι - 05-09-2012، 14:44
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-09-2012، 14:58
RE: همسایه ی من - fat.k - 05-09-2012، 14:55
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 08-09-2012، 10:49
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 10-09-2012، 2:26
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 10-09-2012، 18:59
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 11-09-2012، 15:33
RE: همسایه ی من - *Nafas* - 11-09-2012، 18:38
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 11-09-2012، 20:57
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 12-09-2012، 0:36
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 13-09-2012، 10:21
RE: همسایه ی من - غروب - 13-09-2012، 10:53
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 13-09-2012، 10:54
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 13-09-2012، 11:34
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 14-09-2012، 10:02
RE: همسایه ی من - any body - 13-09-2012، 14:24
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 14-09-2012، 13:29
RE: همسایه ی من - orkideh - 14-09-2012، 20:54
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 14-09-2012، 21:16
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 14-09-2012، 22:28
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 15-09-2012، 8:45
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 16-09-2012، 1:15
RE: همسایه ی من - *Nafas* - 16-09-2012، 8:03
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 16-09-2012، 10:36
RE: همسایه ی من - KOH - 16-09-2012، 18:41
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 16-09-2012، 19:43
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 16-09-2012، 21:34
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 16-09-2012، 22:24
RE: همسایه ی من - fat.k - 16-09-2012، 22:27
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 16-09-2012، 23:20
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 17-09-2012، 7:36
RE: همسایه ی من - KOH - 17-09-2012، 9:29
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 17-09-2012، 10:04
RE: همسایه ی من - KOH - 17-09-2012، 16:56
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 17-09-2012، 20:27
RE: همسایه ی من - The Ginkel - 17-09-2012، 17:31
RE: همسایه ی من - Amir BF - 17-09-2012، 21:30
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 18-09-2012، 0:19
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 18-09-2012، 0:49
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 18-09-2012، 10:17
RE: همسایه ی من - yasamin_mr - 18-09-2012، 15:06
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 18-09-2012، 15:25
RE: همسایه ی من - KOH - 18-09-2012، 19:16
RE: همسایه ی من - any body - 18-09-2012، 22:53
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 18-09-2012، 23:16
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 18-09-2012، 23:47
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 19-09-2012، 20:56
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 19-09-2012، 21:01
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 19-09-2012، 22:51
RE: همسایه ی من - emo kiss - 20-09-2012، 9:30
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 22-09-2012، 23:02
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 24-09-2012، 18:46
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 24-09-2012، 20:46
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 24-09-2012، 22:23
RE: همسایه ی من - LIGHT - 25-09-2012، 19:20
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 25-09-2012، 21:53
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 27-09-2012، 10:45
RE: همسایه ی من - niloofar kh - 27-09-2012، 12:13
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 28-09-2012، 14:01
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 29-09-2012، 21:19
RE: همسایه ی من - Amir BF - 29-09-2012، 21:41
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 29-09-2012، 22:19
RE: همسایه ی من - orkideh - 30-09-2012، 13:26
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 30-09-2012، 14:19
RE: همسایه ی من - غروب - 02-10-2012، 12:29
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 02-10-2012، 23:01
RE: همسایه ی من - Shiva 622 - 03-10-2012، 22:03
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 04-10-2012، 8:36
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 05-10-2012، 16:17
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 05-10-2012، 16:39
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 06-10-2012، 15:08
RE: همسایه ی من - Vampire 1 - 08-10-2012، 23:43
RE: همسایه ی من - هانیه2 - 15-10-2012، 16:44
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 15-10-2012، 17:22
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 15-10-2012، 21:59
RE: همسایه ی من - MissLone - 22-10-2012، 15:34
RE: همسایه ی من - ghazal.k - 24-10-2012، 15:48
RE: همسایه ی من - LOVE KING - 15-02-2013، 14:19


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 17 مهمان