15-04-2015، 23:18
حاجی فیروز چهرهی خود را سیاه کرده، جامهای رنگارنگ، معمولاً – اما نه همیشه – قرمز رنگ میپوشد و همواره کلاهی که گاه دراز و مخروطی شکل است بر سر میگذارد. سرودهای وی، که جملهبندی و آهنگ آنها کاملاً سنتی است، تصنیفهای تکرار شوندهی بسیار کوتاهی هستند. نمونهای از این سرودها چنین است:
حاجی فیروزه / سالی یه روزه
همه میدونن / منم میدونم
عید نوروزه / سالی یه روزه
سرود زیر معمولاً با یک لهجهی خندهدار سنتی یا با لکنت زبان خوانده میشود:
ارباب خودم سلامُ علیکم
ارباب خودم سرتو بالا کن!
ارباب خودم به من نیگا کن،
ارباب خودم لطفی به ما کن.
ارباب خودم بز بز قندی،
ارباب خودم چرا نمیخندی؟
حاجی فیروز، که درآمدش وابسته به توانایی و شایستگی او و ذوق و استعدادش برای سرگرم سازی مردم با شوخی و حرکات و اطوارهای خاص است، گه گاه سرودهای سنتی دیگری را نیز در میان سرودهای معمول خود میگنجاند، که یکی از مشهورترین آنها چنین است:
بشکن بشکنه، بشکن!
من نمیشکنم، بشکن!
این جا بشکنم یار گله داره،
او جا بشکنم یار گله داره
این سیاه بیچاره چه قد حوصله داره.
منابع کهن عربی و فارسی، که از بسیاری از سرگرمیهای مردمی یاد کردهاند، به هیچ وجه اشارهای به حاجی فیروز نکردهاند. با وجود این، در این که حاجی فیروز عملاً جایگزین همهی دیگر سرگرمیپیشگان گذشتهی نوروز، مانند کوسه، میر نوروزی، غول بیابانی، آتش افروز و غیره، شده است، تردید چندانی وجود ندارد.
دکتر مهرداد بهار در مقالهای که نخست در 1983 منتشر گردید، چنین اظهار عقیده نمود که سیاهی چهرهی حاجی فیروز از آیینها و افسانههای مرتبط با شاهزاده سیاوش گرفته شده، و اینها نیز خود از آیینها و افسانههای مربوط به خدای میانرودانی کشاورزی و دامداری، تموز (سومری: Dumuzi) اقتباس شدهاند. وی، به پی روی از جیمز فریزر، استدلال نمود که تموز در هر بهار از جهان مردگان باز میگشت، و جشن بازگشت وی یادآور مرگ و باززایی هر سالهی گیاهان بود. در طی برگزاری برخی از این آیینها، که مردم در خیابانها سرود میخواندند و میرقصیدند، بسیاری چهرهی خود را سیاه میکردند. براساس این شواهد سطحی، بهار نتیجه گرفت که حاجی فیروز ایرانی با چهرهی سیاه شدهاش، میبایست بازماندهی مراسم میانرودانی سیاه کردن صورت افرادی باشد که در جشن تموز شرکت میکردهاند. مهرداد بهار ده سال بعد در مصاحبهای، فرضیهی بدیع خود را با تأکید بیشتری اظهار داشت و مدعی گردید که «چهرهی سیاه حاجی فیروز نماد بازگشت او از جهان مردگان است و لباس سرخ او نیز نماد خون سرخ سیاوش و حیات مجدد ایزد شهیدشونده، و شادی او شادی زایش دوبارهی آنها است که رویش و برکت با خود میآورند». بهار در جایی دیگر حدس زده است که نام سیاوش ممکن است به معنای «مرد سیاه»، یا «مرد سیاه چهره» باشد؛ و اظهار میدارد که بخش «سیاه» نام وی میتواند اشارهای باشد یا به سیاهی چهرهی شرکت کنندگان در آیینهای یاد شدهی میانرودانی، یا به صورتکهای سیاهی که آنان برای جشن میزدند. وی میافزاید که شخصیت حاجی فیروز میتواند باقی ماندهی همین رسوم باستانی باشد. با این همه، وی از اثبات دیدگاههای خویش در میماند، و نظریاتاش مجموعه حدسیاتی مبتنی بر شباهتهایی با پشتوانهای به کلی نامستدل باقی میمانند. دانشمند دیگری بر این گمان است که حاجی فیروز تداوم سنت سال نو دوران ساسانی است، که در طی آن، بردگان سیاه جامهای رنگارنگ میپوشیدند و چهرهپردازی بسیاری میکردند و مردم را با سرودخوانی و رقص سرگرم مینمودند. جعفر شهری، حاجی فیروز را شخصیتی بسیار متأخر میانگارد و آن را نه با برخی از آیینهای دینی کهن، بل که با بردگان سیاهی که دستههای سرگرمیپیشگان را تشکیل میدادند، ارتباط میدهد. او اظهار میدارد که سرخی جامهی حاجی فیروز ممکن است نماد شادی باشد و نام «فیروز» (= پیروز) نیز لابد به جهت خوشیمنی بدانان داده شده بود. به هر تقدیر، حاجی فیروز به عنوان نماد خنیاگری سنتی ایران، در زمان حاضر سخت از اهمیت افتاده است.