اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماشین زمان

#1
ماشین زمان اختراع شد
این خبر خیلی زود در تمام دنیا پیچید. خیلی ها دوست داشتند اولین کسی باشند که از ماشین زمان برای سفر به گذشته یا آینده استفاده می کند. دخترک ده ساله ای نیز در میان علاقمندان و داوطلبان این سفر جادویی بود.
کسی که تصمیم داشت ماشین زمان را به کار بیندازد، به داوطلبان مشتاق نکاتی را گوشزد می کرد و بعد در برابر انصراف یا اشتیاق داوطلب قرار می گرفت:
"ممکنه این سفربرای شما خطرات پیش بینی نشده ای داشته باشه. به هر حال این اولین ماشین زمانه و تابه حال آزمایش نشده. شاید درست عمل نکنه و شما دیگه هرگز به زمان حال برنگردید...."
افراد عادی که زندگی خوب و مقبولی داشتند و نمی توانستند دلبستگیهای خود را با یک ریسک هیجان انگیز از دست بدهند، بلافاصله منصرف شده و عطای ماشین زمان را به لقایش می بخشیدند. فقط کسانی که بی خانمان و آواره و بدبخت بودند و مرگ و زندگی برایشان مساوی بود حاضر به پذیرفتن این خطر بزرگ می شدند، اگرچه حتی درصد بالایی از آنها هم بالاخره قبل از ورود به دستگاه منصرف شده و برمی گشتند.
دخترک ده ساله حتی با شنیدن این حرفها هم حاضر به انصراف نشد. آزمایش کنندگان با تعجب به او می نگریستند. او کوله بار سفرش را هم آورده بود و فقط منتظر لحظه ی ورود به دستگاه بود.
او دختری از طبقه ی متوسط با وضع مالی مطلوب و خانواده ای محترم و بسیار منسجم و گرم بود. هیچ دلیلی نداشت که این اشتیاق و عدم انصرافش از یک سفر خطرناک و احتمالا بی برگشت را به پای ناامیدی اش بگذارند؛ برعکس... او سرشار از انرژی و سلامتی به نظر می رسید و کمترین ترس و تردیدی در نگاه پویا و درخشانش وجود نداشت.
شاید تصمیم دارد یک منطقه ی بسیار خوش آب و هوا؛ یا زمانی بسیار خاص و لذت بخش را برای زندگی جدید خویش انتخاب کند؟ مثلا یک دشت باشکوه، یک روستای زیبا، در زمان حکومت یک پادشاه عادل و سخاوتمند....باید حتما ارزشش را داشته باشد که به خاطرش می خواهد از دلبستگیهای زندگی خوبش چشم پوشی کند!؟!
" توی کوله بارت چیه؟ باید حتما بازرسی بشه."
دخترک کوله اش را بازکرد....
تعداد بسیار زیادی بطری آب معدنی و یک عروسک زیبا با موهای طلایی!
حیرت نگاه همه ی حضار را در برگرفت
"دختر! اینها رو برای چی می خواهی؟"
دخترک میلی به پاسخ گفتن نداشت، ولی گرد نازکی از غم نگاهش را پوشاند و سر به پایین افکند....
"بسیار خب؛ می دونی که ممکنه دیگه برنگردی یا حتی موقع برگشتن کشته بشی؟"
"می دونم... مهم نیست!"
"وارد دستگاه شو و زمان و مکان رو بگو."
کوله اش را مثل مادری که کودکش را در آغوش بگیرد، به سینه فشرد:
"کربلا؛ خیمه ی بچه های امام حسین...."
.....
می نویسم دوستت دارم و ...
یعنی این که تا همیشه ادامه خواهد داشت Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط mahali ، saeid
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
ماشین زمان - m@hsa 12 - 08-04-2015، 12:47
RE: ماشین زمان - mahali - 08-04-2015، 13:01
RE: ماشین زمان - saeid - 08-04-2015، 13:08


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان