چرخ پنکه به دُور پوچی خود
قطع و وصلی به نور مهتابی
مغز تو زیر توده های مگس
قلب من توی مایعی آبی
دارم از درد «بود» می میرم
داری از فرط مرگ می خوابی
.
گیسوانت به عشق چسبیده
دست هایم به چند قرن فلز
سینه ام مثل حفره ای خالی
بر تنت چند لکـّه ی قرمز
با خودم فکر می شوم: شاید...
زیر لب گریه می کنم: هرگز!
.
گریه ی من میان موهایت
حرکت گچ به روی تخته سیاه
شک به عشقت پس از هماغوشی
یک سفینه پس از سقوط به ماه
بین ما کیست؟ هیچ یا که همه؟!
اسم این چیست؟ عشق یا که گناه؟!
.
چند مو روی بالش خیسم
از خیال نرفته تخت شدن
حل شدن در دهان داغ کسی
پاسخ یک سؤال سخت شدن
به دو تا حرف نصفه چسبیدن
زیر چاقوی تو درخت شدن
.
پرده هایی کشیده بر خورشید
چرخش پنکه در میان سرم
بوسه ای روی خاک افتاده
مثل سوغاتی تو از سفرم
نامه ام پاره پاره در کمدت
عکس تو، توی چشم های ترم
.
برنگشتم اگرچه برگشتم
مثل ِ از حرف هات بعد سفر
یا دو حرف بریده از دل ِ هم
توی لبخند ساده ای به تبر!
گریه کردی
- «به خاطر چه کسی؟!»
نامه دادی
- «برای چند نفر؟!»
.
تکیه دادم به خاطراتی که
شاد ِ آن چشم های غمگین بود
مثل سیگار نصفه افتادم
در جهانی که پمپ بنزین بود
سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همه ی زندگی ِ من این بود..