مرغ سركنده!
ترس يعني كسي كه پيدا نيست
ترس خونيست مانده روي كاه
حال يك مرغ قبل سلّاخي
لحن يك نطق قبل استيضاح
خوردن آب و دانه قبل از مرگ
آخر قصّهاي كه ميداني
فكر كردن به لحن يك چاقو
خستگي قبل يك سخنراني
ترس يعني كه نعش مزرعه را
پرت كردند پشت گاريها
روز و شب كار كردنت با شوق
ترس يعني اضافهكاريها
ديالوگ كردن تو با سلاخ
كشتنت بي صدا، بدون حس
ترس يعني توقع پاسخ
به سوالات مبهم مجلس
ترس يعني كسي كه پيدا نيست
يا دروغي كه باد آورده
تهمت و خون چكيده از دستي
كه نشستهست پشت يك پرده
ترس چيزيست مثل اين لرزش
كه كمي وارد صدات شده
ترس تصوير مرغ سر كندهست!
ترس يعني وزير مات شده!