02-02-2015، 19:14
دلتنگی ات بزرگتر از گریه کردن است
باران به شیشه های کسی زد که «من» نبود
باران / گرفته بود سرت را میان دست
یکهو نگاه کرد به خود... واقعا نبود!
یکهو نگاه کرد
"اگر واقعا نبود به چی نگاه کرد؟ اهمّیتش کجاست؟!"
پیراهن سپید کفن کرد هیچ را
این بو چقدر در سر من بی تو آشناست!
مشتی کتاب و فیلم ، کمی درد « نیستن »
در خاطرات قبلن ِ هر شب گریستن:
« راه آهن تمام شده ، شوش ، مولوی
داری کجای این شب دلگیر می روی؟!
چیزی نبود و نیست که چیزی نبود و نیست
چیزی نبود و... با توام آقای موسوی! »