راوی پنجم _ سید مهدی موسوی
... اسمی که نیست بعد سوار قطار بود
ای یار، ای یگانه ترین یار... [یار بود؟!]
آن ساک کهنه شامل یک مشت [چی؟ کتاب؟!]
پایان احمقانه ی یک انتظار بود
شلوار مشکی و کت مشکیش ظاهراً
در انتظار فاجعه ای سوگوار بود
اسمی نداشت، جنس: چه فرقی نمی کند!
مثل تمام مردم مشغول کار بود
با خود بلند حرف، غزل، جوک، ترانه، جیغ...
[باور نمی کنی چقَدَر خنده دار بود!!]
اسمی که نیست بعد شدیداً پیاده شد
انگار به مریضی سختی دچار بود ↓
که توی قلب و مغزش و... [او مغز داشت؟!!] خُب
فرض می کنیم [که چی؟ که دچار بود؟!]
اسمی که نیست بعد پیاده شدن [ببین!
کی گفته که از اوّل قصّه سوار بود؟!]
او ابتدای شعر به این متن آمد و
گرچه بدون اسم سوار قطار بود
او [او تویی، چرا به خودت گول می خوری؟!]
از اینکه زنده نیست کمی شرمسار بود
شاید که زنده بود ولی هیچ وقت، از...
[او در تمام متن تو تحتِ فشار بود!]
می خواست در مقابلِ... [عصیان کند ولی..]
می خواست در مقابلِ... [امّا قرار بود...]
امّا قرار بود که او من شود... و بعد...
■
این جمله های اوّل روی نوار بود!
■
حالا تو آن مخاطب گیجی که فکر کرد
راوی نماد قطعی پروردگار بود
حالا تو آن مخاطب گیجی که بی گمان
دنبال سار و دار و کنار و انار بود
حالا تو آن مخاطب گیجی که بی دلیل
دنبال مرگ و مصرع سنگ مزار بود
حالا تو آن مخاطب گیجی که در پی تقویم و باغ و سیب و صدای بهار بود
حالا تو آن مخاطب گیجی که گفته بود
این شعر شاهکارتر از شاهکار بود!!
حالا به ذوق محترمت ریده می شود
■
[اینجا مخاطب تو به فکر فرار بود]
خُب می شد این قصیده ی گُه را ادامه داد
[آره اگر قضیه ی این چند بار بود ↓
می شد کنار آمد و بی خود ادامه داد
امّا همیشه دفعه ی بعدی قرار بود...]
پس زودتر تمام/ بکن توی شعر تا...
یا نه! بگو که راوی، امّیدوار بود ↓
از بیت بعد حادثه ای خوب رخ دهد
[راوی نماد مسخره ی اقتدار بود!
که روی تخت در بغل منشی عزیز
مشغول عشق بازی بعد از ناهار بود
مرد بدون اسم نماد که بود؟! [خُب...]
■
این جمله های آخر روی نوار بود
... اسمی که نیست بعد سوار قطار بود
ای یار، ای یگانه ترین یار... [یار بود؟!]
آن ساک کهنه شامل یک مشت [چی؟ کتاب؟!]
پایان احمقانه ی یک انتظار بود
شلوار مشکی و کت مشکیش ظاهراً
در انتظار فاجعه ای سوگوار بود
اسمی نداشت، جنس: چه فرقی نمی کند!
مثل تمام مردم مشغول کار بود
با خود بلند حرف، غزل، جوک، ترانه، جیغ...
[باور نمی کنی چقَدَر خنده دار بود!!]
اسمی که نیست بعد شدیداً پیاده شد
انگار به مریضی سختی دچار بود ↓
که توی قلب و مغزش و... [او مغز داشت؟!!] خُب
فرض می کنیم [که چی؟ که دچار بود؟!]
اسمی که نیست بعد پیاده شدن [ببین!
کی گفته که از اوّل قصّه سوار بود؟!]
او ابتدای شعر به این متن آمد و
گرچه بدون اسم سوار قطار بود
او [او تویی، چرا به خودت گول می خوری؟!]
از اینکه زنده نیست کمی شرمسار بود
شاید که زنده بود ولی هیچ وقت، از...
[او در تمام متن تو تحتِ فشار بود!]
می خواست در مقابلِ... [عصیان کند ولی..]
می خواست در مقابلِ... [امّا قرار بود...]
امّا قرار بود که او من شود... و بعد...
■
این جمله های اوّل روی نوار بود!
■
حالا تو آن مخاطب گیجی که فکر کرد
راوی نماد قطعی پروردگار بود
حالا تو آن مخاطب گیجی که بی گمان
دنبال سار و دار و کنار و انار بود
حالا تو آن مخاطب گیجی که بی دلیل
دنبال مرگ و مصرع سنگ مزار بود
حالا تو آن مخاطب گیجی که در پی تقویم و باغ و سیب و صدای بهار بود
حالا تو آن مخاطب گیجی که گفته بود
این شعر شاهکارتر از شاهکار بود!!
حالا به ذوق محترمت ریده می شود
■
[اینجا مخاطب تو به فکر فرار بود]
خُب می شد این قصیده ی گُه را ادامه داد
[آره اگر قضیه ی این چند بار بود ↓
می شد کنار آمد و بی خود ادامه داد
امّا همیشه دفعه ی بعدی قرار بود...]
پس زودتر تمام/ بکن توی شعر تا...
یا نه! بگو که راوی، امّیدوار بود ↓
از بیت بعد حادثه ای خوب رخ دهد
[راوی نماد مسخره ی اقتدار بود!
که روی تخت در بغل منشی عزیز
مشغول عشق بازی بعد از ناهار بود
مرد بدون اسم نماد که بود؟! [خُب...]
■
این جمله های آخر روی نوار بود