28-01-2015، 14:39
مخاطب خاص مــــن!
همیشه با کارهایم می رنجانمش
خلاف خواسته هایش عمل میکنم
حرفهایش را زیر پا میگذارم
گاهی از دستم خسته می شود و
گاهی دلش را می سوزانم!
اما با همه ی این ها او همیشه همان تنها "تـــــو"ی من است، همان مخاطب خاص!
دلش از کارهایم می گیرد و با حرفهایم می شکند...اما بازهم
محکم پایم می ایستد و از جایش تکان نمی خورد...!
فقط خودش ارزش مخاطب خاص بودن را دارد!
گاهی از بودنم خسته می شوم...از اینکه منم...از اینکه هرروز که چشم باز میکنم،
دوباره منم!
با همان دل مشغولی ها و دغدغه ها...باهمان افکار و دیدگاهها!
کاش میشد روزی از خواب بیدار میشدم و دیگر "مـــــن" نبودم!
گاهی دلم میخواهد آرام در گوشم نجوا کند تا پژواک صدایش بپیچد در بند بند تنم!
گاهی دلم میخواهد محکم بزند توی گوشم و جلویم را بگیرد!
گاهی دلم میخواهد جلو بیاید و مرا در آغوش بگیرد!
همان مخاطب خاص را می گویم...
که گاهی دلم میخواهد خودش را نشانم دهــد . . .!
میانه ی تمام ناخوشی ها یک چیز حال دلم را خوب می کند... اینکه مخاطب خاص من
همان خدای دوست داشتنی من، هیچ وقت دست و دلم را رها نمیکند!
اوست که همیشه و در هر حالی دستم را محکم میگیرد و دنبال خودش می کشد!
خداجان! میدانم گاهی حرفهای زیادی میزنم... ببخش انها را ... و نشنیده بگیر...!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
روزگاری شهر ما ویران نبود !
دین فروشی اینقدر ارزان نبود !
صحبت از موسیقی و عرفان نبود !
هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود !
حکم او را عالمی تسلیم بود ...
اینک اما ...
پشت پا بر دین زدن آزادگی است !
حرف حق گفتن عقب افتادگی است !
آخر ای پرده نشین فاطمه (س) ؟!
کی رسی بر داد دین فاطمه(س)؟!
مهدی جان ! ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که هر جمعه به یادت
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
همیشه با کارهایم می رنجانمش
خلاف خواسته هایش عمل میکنم
حرفهایش را زیر پا میگذارم
گاهی از دستم خسته می شود و
گاهی دلش را می سوزانم!
اما با همه ی این ها او همیشه همان تنها "تـــــو"ی من است، همان مخاطب خاص!
دلش از کارهایم می گیرد و با حرفهایم می شکند...اما بازهم
محکم پایم می ایستد و از جایش تکان نمی خورد...!
فقط خودش ارزش مخاطب خاص بودن را دارد!
گاهی از بودنم خسته می شوم...از اینکه منم...از اینکه هرروز که چشم باز میکنم،
دوباره منم!
با همان دل مشغولی ها و دغدغه ها...باهمان افکار و دیدگاهها!
کاش میشد روزی از خواب بیدار میشدم و دیگر "مـــــن" نبودم!
گاهی دلم میخواهد آرام در گوشم نجوا کند تا پژواک صدایش بپیچد در بند بند تنم!
گاهی دلم میخواهد محکم بزند توی گوشم و جلویم را بگیرد!
گاهی دلم میخواهد جلو بیاید و مرا در آغوش بگیرد!
همان مخاطب خاص را می گویم...
که گاهی دلم میخواهد خودش را نشانم دهــد . . .!
میانه ی تمام ناخوشی ها یک چیز حال دلم را خوب می کند... اینکه مخاطب خاص من
همان خدای دوست داشتنی من، هیچ وقت دست و دلم را رها نمیکند!
اوست که همیشه و در هر حالی دستم را محکم میگیرد و دنبال خودش می کشد!
خداجان! میدانم گاهی حرفهای زیادی میزنم... ببخش انها را ... و نشنیده بگیر...!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
روزگاری شهر ما ویران نبود !
دین فروشی اینقدر ارزان نبود !
صحبت از موسیقی و عرفان نبود !
هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود !
حکم او را عالمی تسلیم بود ...
اینک اما ...
پشت پا بر دین زدن آزادگی است !
حرف حق گفتن عقب افتادگی است !
آخر ای پرده نشین فاطمه (س) ؟!
کی رسی بر داد دین فاطمه(س)؟!
مهدی جان ! ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که هر جمعه به یادت
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت