27-01-2015، 19:51
خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده ست
سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده ست
سرِ دین، طعمه ی سرنیزه ی تکفیر شده ست
هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده ست
گویی از معرکه ها نعش شهید آورده ست
روضهی مشک رسیده ست به بیآبی ها
خون حق میچکد از ابروی محرابی ها
باز هم حرمله... سرجوخه ی وهابی ها
کوچه پسکوچه ی آینده، به خون تر شده است
باز بوزینه ی کابوس، به منبر شده است
خط و ربط عرب ای کاش که کاشی گردند
تا حرم، همسفر «قافله باشی» گردند
لاشه خواران سقیفه، متلاشی گردند
می زند قهقهه، «القارعه» بر خامی شان
خون دین میچکد از «دولت اسلامی»شان
بنویسید: تب ناخلفی ها ممنوع!
هدف آزاد شده، بی هدفی ها ممنوع!
در دل «عرش»، ورود سلفی ها ممنوع!
«عرش» یک روضه ی فاش است که داغ و گیراست
«عرش»… گفتیم که نام دگرِ سامرّاست
شرق، در فتنه ی اصحاب شمال افتاده ست
بر رخ غرب، از این حادثه خال افتاده ست
وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتاده ست!
گویی از هرچه که زشتی ست، کفی هم کافیست!
جهت خشم خدا، یک سلفی هم کافی ست!
تا «بهار عربی» روی علف باز کند
جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند
وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند!
عاشق شیرخدا، وارث شمشیر خداست
سینه ی «سنی و شیعه» سپر شیر خداست
لختِ خونِ جگر ماست به روی لبشان
کورهی دوزخیان، گوشه نشین تبشان
لهجه ی عبری و لحن عربی، مکتبشان
«نیل» را تا به «فرات»، آنچه که بود، آتش زد
شک مکن؟ ما همه را «مکر یهود» آتش زد
بی جگرها جگر حمزه به دندان گیرند
انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند
چه تقاص ز لب قاری قرآن گیرند
بیشتر زان که از این قوم، بدی میجوشد
از زمین غیرت «حجربن عدی» میجوشد!
گره، انگار نه انگار به کار افتاده
سایه ی سرکش ما گردنِ دار افتاده
چشم بی غیرت اگر سمت «مزار» افتاده
صاعقه در نفسِ ابری خود کاشته ایم
به سر هر مژهای یک قمه برداشته ایم
سنگ تکفیر به آئینهی مذهب؟ هیهات!
ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟ هیهات!
دست خولی طرف معجر زینب؟ هیهات!
ما نمک خوردهی عشقیم، به زینب سوگند
پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند
داس تکفیر، گل از ریشه بچیند؟ هرگز!
کفر بر سینهی توحید نشیند؟ هرگز!
مرتضی همسر خود کشته ببیند؟ هرگز!
پایتان گر طرف «کرب و بلا» باز شود
آخرین جنگ جهانیِ حق آغاز شود
خوشخیالی است مرامی که اجاقش کور است
مفتیِ نفتیِ این حرملهگان، مزدور است
قصه حنجره و تیرِ سه پر مشهور است
خار در چشم سعودی شده «بیداریِ ما»
باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»
رگ «بیداریِ ما» شد شریانی که زدند
بشنوی (بر دُهُل «جنگ جهانی» که زدند)
پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند
بذر غیرت، سر خاک شهدا می کاریم
پاسخ شیعه همین است که: صاحب داریم
احمد بابایی
سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده ست
سرِ دین، طعمه ی سرنیزه ی تکفیر شده ست
هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده ست
گویی از معرکه ها نعش شهید آورده ست
روضهی مشک رسیده ست به بیآبی ها
خون حق میچکد از ابروی محرابی ها
باز هم حرمله... سرجوخه ی وهابی ها
کوچه پسکوچه ی آینده، به خون تر شده است
باز بوزینه ی کابوس، به منبر شده است
خط و ربط عرب ای کاش که کاشی گردند
تا حرم، همسفر «قافله باشی» گردند
لاشه خواران سقیفه، متلاشی گردند
می زند قهقهه، «القارعه» بر خامی شان
خون دین میچکد از «دولت اسلامی»شان
بنویسید: تب ناخلفی ها ممنوع!
هدف آزاد شده، بی هدفی ها ممنوع!
در دل «عرش»، ورود سلفی ها ممنوع!
«عرش» یک روضه ی فاش است که داغ و گیراست
«عرش»… گفتیم که نام دگرِ سامرّاست
شرق، در فتنه ی اصحاب شمال افتاده ست
بر رخ غرب، از این حادثه خال افتاده ست
وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتاده ست!
گویی از هرچه که زشتی ست، کفی هم کافیست!
جهت خشم خدا، یک سلفی هم کافی ست!
تا «بهار عربی» روی علف باز کند
جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند
وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند!
عاشق شیرخدا، وارث شمشیر خداست
سینه ی «سنی و شیعه» سپر شیر خداست
لختِ خونِ جگر ماست به روی لبشان
کورهی دوزخیان، گوشه نشین تبشان
لهجه ی عبری و لحن عربی، مکتبشان
«نیل» را تا به «فرات»، آنچه که بود، آتش زد
شک مکن؟ ما همه را «مکر یهود» آتش زد
بی جگرها جگر حمزه به دندان گیرند
انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند
چه تقاص ز لب قاری قرآن گیرند
بیشتر زان که از این قوم، بدی میجوشد
از زمین غیرت «حجربن عدی» میجوشد!
گره، انگار نه انگار به کار افتاده
سایه ی سرکش ما گردنِ دار افتاده
چشم بی غیرت اگر سمت «مزار» افتاده
صاعقه در نفسِ ابری خود کاشته ایم
به سر هر مژهای یک قمه برداشته ایم
سنگ تکفیر به آئینهی مذهب؟ هیهات!
ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟ هیهات!
دست خولی طرف معجر زینب؟ هیهات!
ما نمک خوردهی عشقیم، به زینب سوگند
پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند
داس تکفیر، گل از ریشه بچیند؟ هرگز!
کفر بر سینهی توحید نشیند؟ هرگز!
مرتضی همسر خود کشته ببیند؟ هرگز!
پایتان گر طرف «کرب و بلا» باز شود
آخرین جنگ جهانیِ حق آغاز شود
خوشخیالی است مرامی که اجاقش کور است
مفتیِ نفتیِ این حرملهگان، مزدور است
قصه حنجره و تیرِ سه پر مشهور است
خار در چشم سعودی شده «بیداریِ ما»
باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»
رگ «بیداریِ ما» شد شریانی که زدند
بشنوی (بر دُهُل «جنگ جهانی» که زدند)
پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند
بذر غیرت، سر خاک شهدا می کاریم
پاسخ شیعه همین است که: صاحب داریم
احمد بابایی