26-01-2015، 18:17
دیوانگی هایم تر از تر تر تری دارد!!
دیوار، دیوار است با اینکه دری دارد
این داستان را نصفه کاره ول کنم؟! کردم!
هرچند می دانم که حتماً آخری دارد
تزریق ِ مُشتی گاو در رگ های آزادی
خودکار سبزت دست های لاغری دارد
سر را به دیواری که اصلا نیست می کوبد
این شعر معلوم است درد دیگری دارد
انگشت خونی را درآور تا حسابم کن
دیوانگی ها را بچین و انتخابم کن
با غم شروعم کن که آخر می شوم با غم
داغی تر از تزریقی و تزریق تر داغم!
از چی بترسم که تو از این جوهر خودکار
آنقدر می ترسی که من به مرگ مشتاقم
هر کس غمی دارد که نصفی از شبش، نان است
مشتی زدیم و جنس این دیوار، سیمان است
که هر کسی زنده ست توی قبر خوابیده
که هر کسی زنده ست جایش کنج زندان است
از سرنوشت برگ های سبز می پرسی؟!
امّید ِ چی داری رفیق من؟! زمستان است
از عشقبازی با کدامین زن چنین خیسم؟
باران نمی بارد عزیزم! تیرباران است!
سیگار روشن کن که مغزم تیر می خواهد
کابوس های قابل ِ تغییر می خواهد
موهات را در من بپیچ و زیر و رویم کن
دیوانه ام! دیوانگی زنجیر می خواهد!
ما آنچه باید داد را از ابتدا دادیم
از هفت دولت پشت این دیوار آزادیم
هرچند گاوان قبیله خوب می نوشند
حتی جدیداًتر کت و شلوار می پوشند!
هرچند در آخور همیشه بینشان بحث است
هرچند می دانند که بسیار باهوشند!!
زیر مگس ها خواب های سبز می بینند
[قصّاب ها اینجای قصّه، شیر می دوشند!]
رؤیایمان خوابیده و شب داخل تخت است
هر کس که بیدار است می داند که بدبخت است
سر را به دیواری که اصلا نیست می کوبم
فهمیدن ِ این دردهای لعنتی سخت است
فانوس در روزیم یا فریاد در آبیم
بدجور بی تابیم چون بدجور بی تابیم
فرقی ندارد آخر قصّه در این کابوس
با عشق می خوابند و ما با درد می خوابیم
شب های قرص و مشت و شعر و گریه و فریاد
هر صبح، خواهی یا نخوا... همکار قصّابیم!
کابوس های لعنتی در تخت تک خوابه
خوابم نخواهد برد، خواهد برد، خوا... تا... به...
از اعتراف ِ زندگی با سیلی ِ مخصوص!
از اعتراف ِ عاشقی با شیشه نوشابه
شب های ِ شب های ِ... که شب های ِ شمردن تا...
با قرص خوردن، قرص خوردن، قرص خوردن تا...
شب تا ابد شب بودم و ماهی نخواهد داشت
بن بستم و به هیچ جا راهی نخواهد داشت
نوشابه ی مشکی به خون قرمزم می گفت:
این داستان، پایان دلخواهی نخواهد داشت
با طعنه می گوییم: روز خوب نزدیک است!
جایی که تاریک است در هر حال تاریک است
هر کس غمی دارد برای خود غمی دارد
آقای دنیا! اخم های درهمی دارد
با مشت های له شده با مرگ می رقصم
زندان ما دیوارهای محکمی دارد
من، اعتراف تازه ای در زیرسیگاری
من، خون ِ روی کاغذ و خودکارها جاری
من، گاو سلاخی شده در آخرین میدان
من، مردم ِ آماده ی جشن و عزاداری
پایان یک قصّه برای نسلی از تردید
تزریق سم در هر رگ ِ خورشید ِ تکراری...
دیوار، دیوار است با اینکه دری دارد
این داستان را نصفه کاره ول کنم؟! کردم!
هرچند می دانم که حتماً آخری دارد
تزریق ِ مُشتی گاو در رگ های آزادی
خودکار سبزت دست های لاغری دارد
سر را به دیواری که اصلا نیست می کوبد
این شعر معلوم است درد دیگری دارد
انگشت خونی را درآور تا حسابم کن
دیوانگی ها را بچین و انتخابم کن
با غم شروعم کن که آخر می شوم با غم
داغی تر از تزریقی و تزریق تر داغم!
از چی بترسم که تو از این جوهر خودکار
آنقدر می ترسی که من به مرگ مشتاقم
هر کس غمی دارد که نصفی از شبش، نان است
مشتی زدیم و جنس این دیوار، سیمان است
که هر کسی زنده ست توی قبر خوابیده
که هر کسی زنده ست جایش کنج زندان است
از سرنوشت برگ های سبز می پرسی؟!
امّید ِ چی داری رفیق من؟! زمستان است
از عشقبازی با کدامین زن چنین خیسم؟
باران نمی بارد عزیزم! تیرباران است!
سیگار روشن کن که مغزم تیر می خواهد
کابوس های قابل ِ تغییر می خواهد
موهات را در من بپیچ و زیر و رویم کن
دیوانه ام! دیوانگی زنجیر می خواهد!
ما آنچه باید داد را از ابتدا دادیم
از هفت دولت پشت این دیوار آزادیم
هرچند گاوان قبیله خوب می نوشند
حتی جدیداًتر کت و شلوار می پوشند!
هرچند در آخور همیشه بینشان بحث است
هرچند می دانند که بسیار باهوشند!!
زیر مگس ها خواب های سبز می بینند
[قصّاب ها اینجای قصّه، شیر می دوشند!]
رؤیایمان خوابیده و شب داخل تخت است
هر کس که بیدار است می داند که بدبخت است
سر را به دیواری که اصلا نیست می کوبم
فهمیدن ِ این دردهای لعنتی سخت است
فانوس در روزیم یا فریاد در آبیم
بدجور بی تابیم چون بدجور بی تابیم
فرقی ندارد آخر قصّه در این کابوس
با عشق می خوابند و ما با درد می خوابیم
شب های قرص و مشت و شعر و گریه و فریاد
هر صبح، خواهی یا نخوا... همکار قصّابیم!
کابوس های لعنتی در تخت تک خوابه
خوابم نخواهد برد، خواهد برد، خوا... تا... به...
از اعتراف ِ زندگی با سیلی ِ مخصوص!
از اعتراف ِ عاشقی با شیشه نوشابه
شب های ِ شب های ِ... که شب های ِ شمردن تا...
با قرص خوردن، قرص خوردن، قرص خوردن تا...
شب تا ابد شب بودم و ماهی نخواهد داشت
بن بستم و به هیچ جا راهی نخواهد داشت
نوشابه ی مشکی به خون قرمزم می گفت:
این داستان، پایان دلخواهی نخواهد داشت
با طعنه می گوییم: روز خوب نزدیک است!
جایی که تاریک است در هر حال تاریک است
هر کس غمی دارد برای خود غمی دارد
آقای دنیا! اخم های درهمی دارد
با مشت های له شده با مرگ می رقصم
زندان ما دیوارهای محکمی دارد
من، اعتراف تازه ای در زیرسیگاری
من، خون ِ روی کاغذ و خودکارها جاری
من، گاو سلاخی شده در آخرین میدان
من، مردم ِ آماده ی جشن و عزاداری
پایان یک قصّه برای نسلی از تردید
تزریق سم در هر رگ ِ خورشید ِ تکراری...