22-01-2015، 3:48
(آخرین ویرایش در این ارسال: 22-01-2015، 9:01، توسط Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ.)
پسر بچه و درخت سیب
به نامخودت ، نه بنده های بی خودت !
یک پسربچه بود که درخت سیبی را کاشت .
او خیلیدرخت را دوست داشت .
اوهمیشه از از میوه های آن می خورد ؛ زیر سایه آن می نشست و ...
خلاصهخیلی به درخت توجه می کرد .
چند سالگذشت ...
او بزرگو بزرگ تر میشد و از طرفی محبت و وابستگیاش به درخت کم تر و کم تر میشد .
آن پسراشتباه میکرد .
زیرا وقتی که از فواید درخت ، مثل میوه و سایه آنبهره میبرد ، به او وابسته بود .
ولی زمانی که بزرگ ترشده و نیازی به درخت نداشت ، آنرا ترک کرد .این داستان مانند روابط فرزند و والدین است .
همان طور که فرزندان از شروع تولد ، نیازمند به والدین هستند و آنها زحمات زیادی برای او میکشند ؛ نباید مانند پسر بچه داستان ، در زمان نیاز وابسته و در بزرگسالی ، آن ها را ترک کرده و زحماتشان را فراموش کنیم
به نامخودت ، نه بنده های بی خودت !
یک پسربچه بود که درخت سیبی را کاشت .
او خیلیدرخت را دوست داشت .
اوهمیشه از از میوه های آن می خورد ؛ زیر سایه آن می نشست و ...
خلاصهخیلی به درخت توجه می کرد .
چند سالگذشت ...
او بزرگو بزرگ تر میشد و از طرفی محبت و وابستگیاش به درخت کم تر و کم تر میشد .
آن پسراشتباه میکرد .
زیرا وقتی که از فواید درخت ، مثل میوه و سایه آنبهره میبرد ، به او وابسته بود .
ولی زمانی که بزرگ ترشده و نیازی به درخت نداشت ، آنرا ترک کرد .این داستان مانند روابط فرزند و والدین است .
همان طور که فرزندان از شروع تولد ، نیازمند به والدین هستند و آنها زحمات زیادی برای او میکشند ؛ نباید مانند پسر بچه داستان ، در زمان نیاز وابسته و در بزرگسالی ، آن ها را ترک کرده و زحماتشان را فراموش کنیم