14-01-2015، 10:39
واژه « تات» اصطلاحي است كه از جانب تركان به اشخاص و اهالي فارسي زبان اطلاق گرديده و در منابع ادبي و تاريخي آنان بيشتر به كار رفته است. در منابع ايراني معمولاً اصطلاح « ترك و تاجيك» گروه فارسي زبان و ترك زبان را مشخص ميكرده است. با اين وصف، در تاريخهاي ايراني قبل از صفويه هم اين اصطلاح به چشم ميخورد، و از زمان شاه عباس كبير به بعد، اكثراً در نوشتههاي جهانگردان خارجي اين واژه به تعبير و تعريف درآمده است.
اي. پ. پطروشفسكي، در رساله « نهضت سربداران خراسان» مينويسد:
شيخ حسن و مسعود (پس از پيروزي سال 742هـ ) ناچار ميبايست خواستهاي عامه مردم را برآورند و با بزرگترين امير فئودالي خراسان ــ معزالدين حسين كرت ملك هرات، وارد جنگ شوند.
وي در آن روزگاران مستقل بود و يار و متحد طوغاي تيمورخان مغول شمرده ميشد. سربداران لشكري مركب از ده هزار مرد جنگي گرد آوردند. اين لشكركشي از لحاظ آينده كار ايشان اهميت فراوان داشت. زيرا هدف آن رهايي سراسر خراسان از سلطه مغولان بود. يكي از شاعران درباري ملك هرات، اهميت اين نبرد را چنين توصيف ميكند:
گر خسرو كرت بر دليران نزدي وز تيغ يلي گردن شيران نـــزدي
از بيم سنان سربداران تا حشـــــر يك ترك دگر خيمه به ايران نزدي (ص 64)
اين رباعي كه سربداران را دشمن تركان مغول معرفي ميكند، در صفحه 360 جلد سوم تاريخ « حبيبالسير» در شرح حال و سرانجام شيخ حسن، به ثبت رسيده است.
مؤلف « حبيبالسير» از تسلط اميرولي يكي از امراء معتبر طغاتيمورخان مغول بر ولايت گرگان، چنين سخن ميداند:
... انهزام و انعدام سربداريه در آن ديار (استرآباد) اشتهار يافته اتباع خاندان طغاتيمورخان كه در زوايا مخفي بودند در ظل رايت اميرولي جمع آمدند و ابوبكر شاسماني كه از قبل حسن دامغاني در شاسمان حكومت مينمود با دو هزار سواره و پياده سربدار به جنگ اميرولي رفته از معركه گريخته به سبزوار شتافت. پهلوان حسن پنجهزار مرد شمشيرزن به وي داده نوبت ديگر ابوبكر متوجه استرآباد گشت و چون در سلطان دوين فرود آمد اميرولي با طايفه از شيران بيشه يكدلي از جنگل جرجان بيرون شتافته در برابر ابوبكر صف قتال بياراست و به حسب تقدير خوني در دل سربداران افتاده مردم اميرولي به يكبار فرياد برآوردند كه تات قاشتي يعني تازيك بگريخت و سربداريه رو به گريز آورده ابوبكر شاسماتي خود را بر آب گرگان زد اما بيرون نتوانست رفت... (حبيبالسير. ج 3، ص 367)
1. پيترو دلاواله، قشون شاه عباس را چنين توصيف مينمايد:
قشون ايران مركب از چهار دسته است كه به ترتيب اهميت از پايينترين آنها يعني « تفنگچيان» كه شاه چندي پيش به توصيه آنتوني شرلي انگليسي به تشكيل آن همت گماشت، شروع ميكنم.
تفنگچيان از نژاد اصيل ايراني هستند كه مسكن و مأواي آنها در شهرها و دهات است. و چون در تمام سال حقوق ميگيرند مجبورند هر وقت به وجود آنها احتياج باشد فوراً به خدمت حاضر باشند. نجيبزادگان يعني قزلباشها وارد اين دسته نميشوند و در حقيقت افراد آن را فقط رعيتها تشكيل ميدهند. به رعيت لفظ « تات» نيز اطلاق ميشود. در فارسي وقتي « تات» ميگويند منظور اين است كه طرف از طبقه نجبا (قزلباش) نسيت. ولي در حقيقت آنان اصيلتر از قزلباشها هستند، زيرا دسته اخيرالذكر فقط از زمان شاه اسماعيل صوفي به بعد خود را به زور اسلحه تحميل كردهاند. در حالي كه تاتها ايرانيالاصل هستند و ساكنين واقعي اين سرزمين را تشكيل ميدهند، و خيلي از بزرگان و ثروتمندان و بعضي از ميرزاها و به طور كلي كساني كه به دلايلي جزء سپاهيان منظم نيستند و يا مشاغل درباري و دولتي ندارند در طبقهبندي از « تاتها» محسوب ميشوند. تفنگچيان نيز جزو همين طبقه « تاتها» هستند و معمولاً از دهات و آباديها آمدهاند.
در ميان تفنگچيان، مازندرانيها خود را ممتاز و مشخص ساختهاند و آنان بودند كه دو سال پيش در ارمنستان برخلاف ميل شاه از قلعه ايروان دفاع كردند و محمد پاشا سردار ترك را كه با دويست و حتي سيصد هزار نفر حمله كرده بود بعد از چند روز جنگ و ستيز شكست دادند. عده تفنگچيان قواي ايران فعلاً قريب بيست هزار نفر است و چون آنان از « تاتها» هستند تاج قزلباش بر سر ندارند و عمامهاي ساده ميبندند.
پيترو دلاواله در جاي ديگر مينويسد:
امروز اتكاي او (شاه عباس) بيشتر به تفنگچيان تات و مخصوصاً غلاماني است كه روز به روز بر قدرتشان اضافه ميشود و به مقامهاي بلند گماشته ميشوند... شاه تقريباً تمام وزراء و منشيان و ساير صاحب منصبان را از ميان « تاتها» انتخاب ميكند و مشاغل نظامي را در دست غلامان يا فرزندان آنها متمركز كرده است. (ص 350)
2. انگلبرت كمپفر هم در فصل يازدهم سفرنامه خود نوشته است : « زبان رايج دربار ايران تركي است كه زبان مادري سلسله صفويه است و اين زبان با زبان مردم عادي مملكت تفاوت دارد.
در مبحث، « قشون ايران و فرمانده آن» چنين مينگارد:
... اين كلاه خاص صوفيان صفوي باعث شد كه آنها از طرف تركها «قزلباش» ناميده شوند، يعني كساني كه سر سرخ دارند. درست است كه تركها با به كار بردن اين لفظ دشنامي را در نظر داشتند اما قزلباشها اين نام را مايه افتخار خود دانستند. بدين ترتيب قزلباشها سخت بر خود ميبالند و به مردم بومي اين سرزمين كه آنها را تاجيك، تازيك يا به طور خلاصه « تات» مينامند به ديده تحقير مينگرند.
تفنگچيان، تفنگچي لر آغاسي (فرمانده تفنگچيان) كه بر قوايي مركب از دهقانان و پيشهوران ايران فرماندهي دارد، در قشون ايران داراي رتبه سوم است.
3. روايتي ديگر، از سفرنامه سانسون :
اين كلاه (تاج) بسيار مورد احترام همه ميباشد زيرا ميگويند كه اين كلاه به دوازده امام اختصاص دارد. تمام خانها و قزلباشها در روزهاي سلام و تشريفات اين كلاه را بر سر ميگذارند.
ولي « تاتها» كه « كشوري» هستند نميتوانند اين كلاه را به سر بگذارند همچنين اعتمادالدوله فعلي نيز كه از خوانين لشكري نيست اين كلاه را بر سر نميگذارند.
تاتها بوميهاي محلي ايران را ميگويند و قزلباش كه به معني « طلاسران» يا « سرخ كلاهان» سرخ سران ميباشد لشكري هستند. قرلباشها از سلسله غلامان ميباشند يعني در اصل غلام بودهاند يا از ملتهايي هستند كه به ايران پناهنده شدهاند. بسياري از قزلباشها از دمشق و هنگري به ايران آمدهاند.
قابل ذكر است كه شاهسونها و ساير ايلات ترك زبان آذربايجان، شهرنشينان و روستاييان را « تات» مينامند. در قفقاز نيز اين اصطلاح تداول داشته است.
تدريجله سالمشديم الـه يونجـه دهاتـي بر پارچه چورك نوركـي ايتمشديم ايلاتــي
آرترمش ايديم مزرعه ني ايلخيني آتي رنجبر ايله مشديم اوزيمه چوللي نــي تاتـي
هر نه ويرسه ك وير، مبادا ويرمه بر درهم ذكات قوي آجندان اولسه اولسون، بينوا كندلي و تات
غلامحسين ساعدي مينويسد:
... شهرنشينها يا به قول شاهسونها « تات» ها كه جز خوردن و خوابيدن و اندوختن كاري نداشتند... (خياو – ص 77)
... شعر بسيار معروفي كه يك شاعر گمنام اهل قره درويش به اسم غفار سالها پيش سروده، مناظرهايست بين شاهسون و تات، كه تات شاهسون را به اسكان وآسايش در شهر وخانه دعوت ميكند و شاهسون از نعمت و بركت و لذت چادرنشيني دفاع ميكند و شهرنشيني را نميپسندد.
تات ددي اي شاهسون گل بو كو چماقدان اوتان
استراحت اوتور ميندار سو ايچماخدان اوتان
ترجمه : تات گفت اي شاهسون بيا و از كوچ بگذر – بيا و ساكن شو و از خوردن آب كثيف راحت باش.
در اين مناظره تات و شاهسون، دو نكته بنيادي جلب نظر ميكند، نخست « تات» نام كردن شهري و روستايي، از جانب شاهسون است. اين اصطلاح همان معني و مفهوم 700 سال پيش را به ياد ميورد كه ابوحيان اندلسي در كتاب « الادراك للسان الاتراك» و مؤلف « تحفه الزكيه في اللغه التركيه» واژه « طيت» و « طاط» را شهرنشين و كشاورز معني كردهاند. دوم، پرهيز چادرنشينان به ويژه تركان از شهرنشيني است كه اين خود از اختلافات لهجه ترك و تات و ناهماهنگي شهري و روستايي خبر ميدهد، و ضربالمثل معروف تركي را به ياد ميآورد كه ميگويد: « توركه شهر ايچي زندان گلير» يعني : داخل شهر به ترك زندان مينمايد.
از مثل و مناظره بگذريم و به ابزارآلات در بايستهاي كشاورزان آذربايجاني امروز هم به دقت نظر افكنيم، ميبينيم كه آنان هنوز هم « تات = فارسي زبان» هستند. مثلاً :
لغات كشاورزي در دهات آذربايجان : كدخدا، ورزيار، رَشبَر (رنجبر)، باغبان، ميرآو، چوپان، چودار، پادار، رَمي، شُخُم، تُخُم، گاواهن، جوت (جفت) خرمن، خرمنگاه، ذج، شنه (شانه)، جرجر، جوال، باغ، باغچه، ميشه (بيشه)، بستان، بيل، بيلچه، كردي، بازو، وَر، بند، ناو، كهريز، فَنُو، دَن آو، خاك آو، شورآو، شوراكت، كَوشَن، وَرَزَن، جيم، چمن، سنبل، كولش، كوزر (كوزل)... جلال آل احمد هم مينويسد :
گرچه در دهات ديگر بلوك زهرا (كه اغلب در آنها بودهام و مطالعات كلي كردهام) مردم به تركي حرف ميزنند ولي مثلاً در « خوتان» و «ماشگين» و « چيسگين» ادوات زراعت و كشاورزي و اصطلاحات خاص آن هنوز به زبان تاتي است. (ص 19)
هرگاه روستايي آذربايجاني بخواهد مسكني معمولي و پناهگاهي ايجاد نمايد، لااقل اشخاص: بنا، بنا شاگرد، فعله، نواكش، كژكار، نجار را با مصالح و ابزار : گژ (گچ) آهاك، كژخاك، كربيچ (خشت و آجر) تخته، ديرك (تيرك) شاتر (شاه تير) پردي (توفال) حصير، - تيشه، مالا، شمشه، شاقول، تراز، زنبه. فرقون. بيل، كلنگ، الك غربيل، نردوان، تخته مالا، ناوا، خَرَك و غيره را فراهم ميكند و با اين تمهيدات و تجهيزات، به ساختمان بِنُوره، دُورا (ديوار) مُهرَه دُوار، دام (بام) طاق، طاقچه، اطاق، كف، ايوان، آستانا، بالاخانا، صندوقخانا، قهوهخانا، آشپزخانا، زيرزمي، پلهكان، پكا، آخر، طوله، حوض، انبار، هِرَه، چاله سر، شيره سر، دالاوسر و غيره ميپردازد و ساير امور بنايي را انجام ميدهد. ساير صنوف و نمودهاي شهري بدين رسم و روش از زبان فارسي بهرهها گرفته و نام و نشان يافتهاند.
اي. پ. پطروشفسكي، در رساله « نهضت سربداران خراسان» مينويسد:
شيخ حسن و مسعود (پس از پيروزي سال 742هـ ) ناچار ميبايست خواستهاي عامه مردم را برآورند و با بزرگترين امير فئودالي خراسان ــ معزالدين حسين كرت ملك هرات، وارد جنگ شوند.
وي در آن روزگاران مستقل بود و يار و متحد طوغاي تيمورخان مغول شمرده ميشد. سربداران لشكري مركب از ده هزار مرد جنگي گرد آوردند. اين لشكركشي از لحاظ آينده كار ايشان اهميت فراوان داشت. زيرا هدف آن رهايي سراسر خراسان از سلطه مغولان بود. يكي از شاعران درباري ملك هرات، اهميت اين نبرد را چنين توصيف ميكند:
گر خسرو كرت بر دليران نزدي وز تيغ يلي گردن شيران نـــزدي
از بيم سنان سربداران تا حشـــــر يك ترك دگر خيمه به ايران نزدي (ص 64)
اين رباعي كه سربداران را دشمن تركان مغول معرفي ميكند، در صفحه 360 جلد سوم تاريخ « حبيبالسير» در شرح حال و سرانجام شيخ حسن، به ثبت رسيده است.
مؤلف « حبيبالسير» از تسلط اميرولي يكي از امراء معتبر طغاتيمورخان مغول بر ولايت گرگان، چنين سخن ميداند:
... انهزام و انعدام سربداريه در آن ديار (استرآباد) اشتهار يافته اتباع خاندان طغاتيمورخان كه در زوايا مخفي بودند در ظل رايت اميرولي جمع آمدند و ابوبكر شاسماني كه از قبل حسن دامغاني در شاسمان حكومت مينمود با دو هزار سواره و پياده سربدار به جنگ اميرولي رفته از معركه گريخته به سبزوار شتافت. پهلوان حسن پنجهزار مرد شمشيرزن به وي داده نوبت ديگر ابوبكر متوجه استرآباد گشت و چون در سلطان دوين فرود آمد اميرولي با طايفه از شيران بيشه يكدلي از جنگل جرجان بيرون شتافته در برابر ابوبكر صف قتال بياراست و به حسب تقدير خوني در دل سربداران افتاده مردم اميرولي به يكبار فرياد برآوردند كه تات قاشتي يعني تازيك بگريخت و سربداريه رو به گريز آورده ابوبكر شاسماتي خود را بر آب گرگان زد اما بيرون نتوانست رفت... (حبيبالسير. ج 3، ص 367)
1. پيترو دلاواله، قشون شاه عباس را چنين توصيف مينمايد:
قشون ايران مركب از چهار دسته است كه به ترتيب اهميت از پايينترين آنها يعني « تفنگچيان» كه شاه چندي پيش به توصيه آنتوني شرلي انگليسي به تشكيل آن همت گماشت، شروع ميكنم.
تفنگچيان از نژاد اصيل ايراني هستند كه مسكن و مأواي آنها در شهرها و دهات است. و چون در تمام سال حقوق ميگيرند مجبورند هر وقت به وجود آنها احتياج باشد فوراً به خدمت حاضر باشند. نجيبزادگان يعني قزلباشها وارد اين دسته نميشوند و در حقيقت افراد آن را فقط رعيتها تشكيل ميدهند. به رعيت لفظ « تات» نيز اطلاق ميشود. در فارسي وقتي « تات» ميگويند منظور اين است كه طرف از طبقه نجبا (قزلباش) نسيت. ولي در حقيقت آنان اصيلتر از قزلباشها هستند، زيرا دسته اخيرالذكر فقط از زمان شاه اسماعيل صوفي به بعد خود را به زور اسلحه تحميل كردهاند. در حالي كه تاتها ايرانيالاصل هستند و ساكنين واقعي اين سرزمين را تشكيل ميدهند، و خيلي از بزرگان و ثروتمندان و بعضي از ميرزاها و به طور كلي كساني كه به دلايلي جزء سپاهيان منظم نيستند و يا مشاغل درباري و دولتي ندارند در طبقهبندي از « تاتها» محسوب ميشوند. تفنگچيان نيز جزو همين طبقه « تاتها» هستند و معمولاً از دهات و آباديها آمدهاند.
در ميان تفنگچيان، مازندرانيها خود را ممتاز و مشخص ساختهاند و آنان بودند كه دو سال پيش در ارمنستان برخلاف ميل شاه از قلعه ايروان دفاع كردند و محمد پاشا سردار ترك را كه با دويست و حتي سيصد هزار نفر حمله كرده بود بعد از چند روز جنگ و ستيز شكست دادند. عده تفنگچيان قواي ايران فعلاً قريب بيست هزار نفر است و چون آنان از « تاتها» هستند تاج قزلباش بر سر ندارند و عمامهاي ساده ميبندند.
پيترو دلاواله در جاي ديگر مينويسد:
امروز اتكاي او (شاه عباس) بيشتر به تفنگچيان تات و مخصوصاً غلاماني است كه روز به روز بر قدرتشان اضافه ميشود و به مقامهاي بلند گماشته ميشوند... شاه تقريباً تمام وزراء و منشيان و ساير صاحب منصبان را از ميان « تاتها» انتخاب ميكند و مشاغل نظامي را در دست غلامان يا فرزندان آنها متمركز كرده است. (ص 350)
2. انگلبرت كمپفر هم در فصل يازدهم سفرنامه خود نوشته است : « زبان رايج دربار ايران تركي است كه زبان مادري سلسله صفويه است و اين زبان با زبان مردم عادي مملكت تفاوت دارد.
در مبحث، « قشون ايران و فرمانده آن» چنين مينگارد:
... اين كلاه خاص صوفيان صفوي باعث شد كه آنها از طرف تركها «قزلباش» ناميده شوند، يعني كساني كه سر سرخ دارند. درست است كه تركها با به كار بردن اين لفظ دشنامي را در نظر داشتند اما قزلباشها اين نام را مايه افتخار خود دانستند. بدين ترتيب قزلباشها سخت بر خود ميبالند و به مردم بومي اين سرزمين كه آنها را تاجيك، تازيك يا به طور خلاصه « تات» مينامند به ديده تحقير مينگرند.
تفنگچيان، تفنگچي لر آغاسي (فرمانده تفنگچيان) كه بر قوايي مركب از دهقانان و پيشهوران ايران فرماندهي دارد، در قشون ايران داراي رتبه سوم است.
3. روايتي ديگر، از سفرنامه سانسون :
اين كلاه (تاج) بسيار مورد احترام همه ميباشد زيرا ميگويند كه اين كلاه به دوازده امام اختصاص دارد. تمام خانها و قزلباشها در روزهاي سلام و تشريفات اين كلاه را بر سر ميگذارند.
ولي « تاتها» كه « كشوري» هستند نميتوانند اين كلاه را به سر بگذارند همچنين اعتمادالدوله فعلي نيز كه از خوانين لشكري نيست اين كلاه را بر سر نميگذارند.
تاتها بوميهاي محلي ايران را ميگويند و قزلباش كه به معني « طلاسران» يا « سرخ كلاهان» سرخ سران ميباشد لشكري هستند. قرلباشها از سلسله غلامان ميباشند يعني در اصل غلام بودهاند يا از ملتهايي هستند كه به ايران پناهنده شدهاند. بسياري از قزلباشها از دمشق و هنگري به ايران آمدهاند.
قابل ذكر است كه شاهسونها و ساير ايلات ترك زبان آذربايجان، شهرنشينان و روستاييان را « تات» مينامند. در قفقاز نيز اين اصطلاح تداول داشته است.
تدريجله سالمشديم الـه يونجـه دهاتـي بر پارچه چورك نوركـي ايتمشديم ايلاتــي
آرترمش ايديم مزرعه ني ايلخيني آتي رنجبر ايله مشديم اوزيمه چوللي نــي تاتـي
هر نه ويرسه ك وير، مبادا ويرمه بر درهم ذكات قوي آجندان اولسه اولسون، بينوا كندلي و تات
غلامحسين ساعدي مينويسد:
... شهرنشينها يا به قول شاهسونها « تات» ها كه جز خوردن و خوابيدن و اندوختن كاري نداشتند... (خياو – ص 77)
... شعر بسيار معروفي كه يك شاعر گمنام اهل قره درويش به اسم غفار سالها پيش سروده، مناظرهايست بين شاهسون و تات، كه تات شاهسون را به اسكان وآسايش در شهر وخانه دعوت ميكند و شاهسون از نعمت و بركت و لذت چادرنشيني دفاع ميكند و شهرنشيني را نميپسندد.
تات ددي اي شاهسون گل بو كو چماقدان اوتان
استراحت اوتور ميندار سو ايچماخدان اوتان
ترجمه : تات گفت اي شاهسون بيا و از كوچ بگذر – بيا و ساكن شو و از خوردن آب كثيف راحت باش.
در اين مناظره تات و شاهسون، دو نكته بنيادي جلب نظر ميكند، نخست « تات» نام كردن شهري و روستايي، از جانب شاهسون است. اين اصطلاح همان معني و مفهوم 700 سال پيش را به ياد ميورد كه ابوحيان اندلسي در كتاب « الادراك للسان الاتراك» و مؤلف « تحفه الزكيه في اللغه التركيه» واژه « طيت» و « طاط» را شهرنشين و كشاورز معني كردهاند. دوم، پرهيز چادرنشينان به ويژه تركان از شهرنشيني است كه اين خود از اختلافات لهجه ترك و تات و ناهماهنگي شهري و روستايي خبر ميدهد، و ضربالمثل معروف تركي را به ياد ميآورد كه ميگويد: « توركه شهر ايچي زندان گلير» يعني : داخل شهر به ترك زندان مينمايد.
از مثل و مناظره بگذريم و به ابزارآلات در بايستهاي كشاورزان آذربايجاني امروز هم به دقت نظر افكنيم، ميبينيم كه آنان هنوز هم « تات = فارسي زبان» هستند. مثلاً :
لغات كشاورزي در دهات آذربايجان : كدخدا، ورزيار، رَشبَر (رنجبر)، باغبان، ميرآو، چوپان، چودار، پادار، رَمي، شُخُم، تُخُم، گاواهن، جوت (جفت) خرمن، خرمنگاه، ذج، شنه (شانه)، جرجر، جوال، باغ، باغچه، ميشه (بيشه)، بستان، بيل، بيلچه، كردي، بازو، وَر، بند، ناو، كهريز، فَنُو، دَن آو، خاك آو، شورآو، شوراكت، كَوشَن، وَرَزَن، جيم، چمن، سنبل، كولش، كوزر (كوزل)... جلال آل احمد هم مينويسد :
گرچه در دهات ديگر بلوك زهرا (كه اغلب در آنها بودهام و مطالعات كلي كردهام) مردم به تركي حرف ميزنند ولي مثلاً در « خوتان» و «ماشگين» و « چيسگين» ادوات زراعت و كشاورزي و اصطلاحات خاص آن هنوز به زبان تاتي است. (ص 19)
هرگاه روستايي آذربايجاني بخواهد مسكني معمولي و پناهگاهي ايجاد نمايد، لااقل اشخاص: بنا، بنا شاگرد، فعله، نواكش، كژكار، نجار را با مصالح و ابزار : گژ (گچ) آهاك، كژخاك، كربيچ (خشت و آجر) تخته، ديرك (تيرك) شاتر (شاه تير) پردي (توفال) حصير، - تيشه، مالا، شمشه، شاقول، تراز، زنبه. فرقون. بيل، كلنگ، الك غربيل، نردوان، تخته مالا، ناوا، خَرَك و غيره را فراهم ميكند و با اين تمهيدات و تجهيزات، به ساختمان بِنُوره، دُورا (ديوار) مُهرَه دُوار، دام (بام) طاق، طاقچه، اطاق، كف، ايوان، آستانا، بالاخانا، صندوقخانا، قهوهخانا، آشپزخانا، زيرزمي، پلهكان، پكا، آخر، طوله، حوض، انبار، هِرَه، چاله سر، شيره سر، دالاوسر و غيره ميپردازد و ساير امور بنايي را انجام ميدهد. ساير صنوف و نمودهاي شهري بدين رسم و روش از زبان فارسي بهرهها گرفته و نام و نشان يافتهاند.